بخش چهارم و پایانی

کودکان در تبعید

رابیندرانات تاگور، شاعربزرگ هندی و برنده ی جایزه ی نوبل، هرزمان که زنی کودکی را به دنیا می آورد  می رقصید و سرود ذیل را ترنم می کرد:

 هم اکنون شاه وگدا، قدیس و گنه کار/ دانا و نادان زانو می زنند و غریو برمی دارند/ پیروزی از آن آدمی است/ کودکی متولد شده است/ آنکه زندگی را در پیش دارد. (۲۴)

دریغ که جهان واژگونه ی امروز با رنج و شکنج روبروست وکمتر کسی است، از ساکنان این سیاره ی گردان، که بخواهد به دوران کودکی بازگردد. بر اساس آمار سازمان ملل هرروز ۴۰ هزارکودک براثر جنگ و محرومیت می میرند. ۱۲۰ میلیون کودک در سن تحصیل از هر نوع آموزشی محرومند. ۱۵۰میلیون کودک از سوء تغذیه رنج می برند و۲۴۶ میلیون تن از کودکان به کارهای شاق و توان فرسا مشغولند. یک بیلیون کودک در فقر به سر می برند و سالی ۵ میلیون تن از آنان از بیماری ایدز می میرند.(۲۵)

 جمهوری اسلامی ایران طومار ستم و تبعیض علیه کودکان را درهم پیچِیده است. اجبارکودکان به رعایت سنت های قرون وسطایی، حجاب اجباری برای دختران خردسال و مشروع شناختن ازدواج دختران زیر هیجده سال در ایران امروز بیداد می کند. بدتر از آن شکنجه علیه کودکان است که گاه به سبب فعالیت های سیاسی خود شکنجه می شوند وگاهی به خاطر به اعتراف کشانیدن مادر، پدر، برادر یا خواهرانشان. وضع حمل زنان زندانی سیاسی در زندان و نگهداری نوزادان و کودکان در زندان های سیاسی در شرایط فشار و جو شکنجه درکمتر کشوری مانند ایران به چنین ابعاد هولناکی رسیده است. جمهوری اسلامی از معدود کشورهای جهان است که کودکان را اعدام می کند. رژیم جمهوری اسلامی با بی شرمی کودکان ۱۲ ساله را با اتهامات سیاسی و ضد اسلامی اعدام کرده است. بسیاری از کودکان تحت حمایت مرکز ما در جریان شکنجه و زندانی شدن والدین یا بستگان خود قرارگرفته و گرچه خود مستقیماً شکنجه نشده اند، لیکن ضمن سرکشی مکرر به زندان و شنیدن ماجراهای مربوط به شکنجه و دیدن آثار آن در دیگران از عوارض ثانوی شکنجه رنج برده اند. کودکانی را می شناسم که با مادر یا پدر شکنجه دیده خود فرار کرده و خاطرات هولناکی را با خود حمل می کنند.

طرح از مانا نیستانی

تأثیر تبعید بر کودکی که گذشته ی دردناکی را از سرگذرانیده است، در مقایسه با بزرگسان، به مراتب خردکننده تر است. دختر نوجوانی را می شناسم که در سن ۵ سالگی در منطقه ی جنگی مورد آزار جنسی یک سرباز عراقی قرارگرفته است. او در حدود ده سالگی همراه با مادر و پدرش از مرز می گذرد و پس از تحمل مشقات فراوان سرانجام به کانادا فرار می کند. پس از چندی والدین کودک از هم جدا می شوند. پدر به آمریکا مهاجرت می کند و مادر با یک تاجر کانادایی پیوند زناشویی می بندد. دختر که هم اکنون ۱۸ سال دارد از مادر و ناپدری خود جدا می شود، لیکن غربت و بی کسی او را از پای درمی آورد. او را، که دچار روان نژندی شده بود، به برجسته ترین روانشناسانی که می شناختم معرفی کردم و خود نیز در مراقبت او کوشیدم. متأسفانه هیچکداممان نتوانستیم کاری از پیش ببریم. روز به روز حال او بدتر می شد و سرانجام به اتهام کتک کاری به یک رهگذر به زندان افتاد و هم اکنون در بخش مخصوص مجرمین روانی به صورتی نامحدود بستری (در واقع زندانی) است.

 یکی از معضلات کودکان در تبعید اختلاف نسل هاست. در تبعید مرد، نقش خود را به عنوان پدر به مفهوم شرقی اش از دست می دهد. اختلاف نسل ها که در تمام جوامع بشری وجود دارد، در شرایط تبعید ـ به ویژه در بین خانواده های قربانیان شکنجه ـ به مراتب شدیدتر می شود. علتش هم این است که کودکان نه تنها ارزش های نسل خودشان را به آسانی پذیرا می شوند، بلکه ارزش های کاملاً متفاوت جامعه جدید را جذب می کنند. از طرف دیگر والدین (بویژه پدر که از موقعیت مسلط فرو افتاده است) به خاطر حفظ هویت خویش، آگاه یا ناآگاه، بر حفظ سنت ها و ارزش های گذشته ی خود و زادگاه خویش تأکید می ورزد. بارها از پدر یا مادر آواره و شکنجه دیده شنیده ام که چنین شکایت کرده اند: “افسوس که حاصل آن همه مقاومت علیه شکنجه و تحمل درد آوارگی این است که امروز ببینم بچه ام رفته همجنس باز شده….”  شکاف نسل ها می تواند تضادی آشتی ناپذیر بین والدین و فرزندان شان ایجاد کند.

 در شرایط تبعید عوامل دیگری نیز وجود دارند که شکاف نسل ها را تشدید می کنند. یکی از این عوامل وجود نژادپرستی ساختاری در جامعه ی میزبان است که به سبب آن در مدرسه، ورزشگاه و در محافل دوستانه همسالان کودک تبعیدی سر و وضع ظاهر، لهجه و فرهنگ والدین کودک را به ریشخند می گیرند و کودک را ناخواسته از والدین خود دور می کنند. عامل دیگر تشدید این فاصله فراگیری زبان است که کودک به سرعت و با شیوه و لهجه ی درست یاد می گیرد و پدر و مادر را با فاصله ی زیاد پشت سر می گذارد. برنامه ی آموزش زبان مادری در تبعید به کودک گرچه خوب است ولی معمولاً موفق نیست زیرا زمینه مادی برای یادگیری این زبان وجود ندارد.

نتیجه ی فاصله ی بین نسل ها این می شود که به قول استاد باستانی پاریزی “بچه ها بزرگ می شوند، اخلاق و روحیات دیگری دارند، با آدم غریبند، نه شعر حافظ می فهمند و نه کلام سعدی، نه سلام بلدند و نه علیک.”(۲۶) به این ترتیب فاصله تکمیل می شود. خانه که قبلاً مفهوم یک پناهگاه و یک جای آرام داشت و محلی بود که انسان از درد و رنج و کار و خستگی روزانه به آن پناه می برد، آرامش می یافت و تجدید قوا پیدا می کرد، مفهوم خود را از دست می دهد و به صورت جهنمی از پریشانی ها در می آید. در این سناریوی غم انگیز، بدترین حالت فرار بچه ها از خانه است که من شش مورد دردناک آنرا دیده ام که در پنج مورد آن بچه ها در رویارویی مستقیم با پدر قرار داشتند. متأسفانه در سه مورد نوجوان فراری را کشتند و یک مورد دختر جوانی بود که خودکشی کرد.

دستاوردهای تبعید

دوران ما دوران آوارگی، کوچ درون مرزی و مهاجرت همگانی است. هیچ انسانی نمی تواند از پدیده ی مهاجرت برکنار بماند. دنیای امروز در حدود ۹ میلیون نفر آواره، ۳۰ میلیون انسان قربانی کوچ درون مرزی، صدها کارگر مهاجر و میلیون ها تن افراد بی دولت و افراد به اصطلاح غیرقانونی را در خود جای داده است. در حال حاضر بین ۱۰۰ تا ۲۰۰ میلیون انسان بر روی کره ی خاکی در حال کوچند.(۲۷) بار حمایت از آوارگان بر روی دوش فقیرترین کشورهاست. دولت های غربی با مهاجرت ثروتمندان و سرمایه داران نه تنها مشکلی ندارند، بلکه آنرا تشویق هم می کنند. هیچ دورانی به اندازه دوران ما سرمایه آزاد و بی مرز نبوده است. با وجود این دولت ها با وضع یک سلسله قوانین و انجام اقدامات عملی منظم در راه مهاجرت انسان های فقیر و بی مال و منال سدّ سکندری ایجاد می کنند. هنوز هم تبعید به صورت نوعی مجازات سیاسی عمل می کند. ما انسان های آواره چه بخواهیم وچه نخواهیم از این شرایط جهانی جدا نیستیم. ناگزیر باید شرایط را بشناسیم و یاد بگیریم که با حداکثر استفاده از قوانین و شرایط موجود زندگی کنیم و با تلاش مافوق انسانی خویش خود را بالا بکشیم.

با جهانی شدن بیش از پیش سرمایه و ادامه ی بحران نظام سرمایه داری که به صورت همه جایی، چند بعدی، دائمی و فزاینده درآمده است، انسان های جوامع غربی در خانه ی خود از خود بیگانه شده اند. آنان حال و روز چندان بهتری از انسان های آواره ندارند. آنان نیز بی هیچ امیدی به آینده در دلهره ی حال زندگی می کنند و به سبب فشارهای اجتماعی زندگی شان روز به روز از عشق و عاطفه انسانی تهی تر می شود. آیا هرگز با خود اندیشیده اید که جبنه های مهم زندگی انسانی کدام اند؟ بنظر من در یک طبقه بندی کلی زندگی انسان ها را می توان در دو مقوله ی متفاوت قرار داد: عاطفه و اقتصاد. نظام سرمایه داری معاصر این دو جنبه مهم زندگی را در برابر هم قرار داده است. این می تواند در آینده به عنوان منشاء و مبنای اتحاد و همبستگی جهان برای رفع بیگانگی و ازخود بیگانگی انسان عمل کند.

انسان تبعیدی با این نیاز حیاتی روبروست که با محیط تازه اش تماس های رضایت بخشی به عمل آورد و در زندگی اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و حتی سیاسی جامعه ی میزبان شرکت فعال داشته باشد. هگل در نوشته های فلسفی خود اصطلاح “آفهبن” را به کار می برد که در زبان آلمانی چند معنای مختلف را در خود نهان دارد مانند حفظ کردن، به دورافکندن و به پیش رفتن. به نظر من، انسان آواره در رابطه با حفظ کردن و به دورافکندن با چالشی بزرگ روبروست. او ناگزیر است دائماً بین چیزهای بالنده از یکطرف  و بازدارنده از طرف دیگر چه در فرهنگ سنتی خود و چه فرهنگ جامعه ی میزبان به داوری بنشیند. او اگر بخواهد بر سردرگمی خود چیره شود باید همواره به پیش تازد و بسیاری از چیزها را در حال حرکت بیاموزد.

انسان آواره در حالی که نیازمند گره خوردن با جامعه ی محل اقامت است، با نیاز مبرم دیگری نیز سروکار دارد که ظاهراً مغایر نیاز اخیر است. او سخت نیازمند است که هویت فردی و ملی خویش را بازسازی کند. او باید از خلال گسست ها، تفرقه ها و ناپیوستگی های تبعید هویتی نو برای خود بسازد ـ هویتی که هر لحظه در معرض تهدید قرار دارد. در این رابطه نخستین پرسشی که مطرح می شود این است که این هویت کدام است؟ در حال حاضر کشورهایی مانند ایالات متحده ی آمریکا، کانادا و استرالیا هویت بومی آوارگان سیاسی و مهاجرین را در چهارچوب انطباق و ادغام با موازین جامعه ی خودشان پذیرا هستند. با وجود این اگر این گروه های قومی در آینده نیرومند شوند و یک سلسله حقوق پایه ای را طلب کنند معلوم نیست این مدارای لفظی ادامه پیدا کند. این همان چیزی است که ما امروز در آلمان و برخی دیگر از کشورهای اروپایی مشاهده می کنیم. در این صورت آیا تأکید بر هویت اصلی و رگ و ریشه های کهن، انسان آواره را در خطر انزوای بیشتر قرار نخواهد داد؟  این مشکلی بود که فلسطینی ها در کشورهای عرب همجوار که بر پان عربیسم تکیه می کردند با آن دست به گریبان بودند. من پاسخی برای این مشکل ندارم. ولی تلاش برای یافتن پاسخ و مبارزه ی پی گیر و جمعی برای حل این تضاد باید در دستورکار انسان های تبعیدی قرار گیرد.

آن دسته از انسان های تبعیدی که در غربت استقرار یافته اند می توانند با به کارگرفتن امکانات جامعه ی میزبان به شکوفایی علمی، هنری و ادبی نایل آیند. این که دنیای تازه ی تبعید غیرطبیعی است و غیرعادی بودن آن به قصه شبیه است باعث می شود که انسان آواره با به کارگرفتن تخیل و عاطفه ی خود دنیایی بسازد که تا حدودی با دنیایی که همیشه آنرا پشت سرنهاده است تفاوت داشته باشد. این امر به آفرینش رمان های ارزشمند کمک می کند. گئورگ لوکاچ در نظریه رمان خود با اتخاذ موضعی نیرومند بحث می کند که رمان یک شکل ادبی است که از عدم واقعیت آرزو و تخیل به وجود می آید ـ نوعی “بی خانمانی فراسورفته”.(۲۸)

خدمت ادبی انسان های آواره به رمان ختم نمی شود. ادوارد دبلیو سعید می نویسد که “فرهنگ مدرن غرب عمدتاً کار تبعیدیان، مهاجران و انسان های آواره است. منتقدی به نام جورج استاینر تا آنجا پیش رفت که گفت کل ادبیات قرن بیستم برون مرزی است: ادبیاتی که توسط تبعیدیان و یا درباره ی آنان نوشته شده است، ادبیاتی که نمادی است از عصر آوارگی.”(۲۹)

درک این نکته که آوارگی ناگزیر بوده و انسان در آن دخالت نداشته است و مهاجرت ناشی از درهم ریختن دهشتناک اوضاع وطن است می تواند درد غربت را تسکین بخش باشد. این غرورآفرین است که انسان های آواره لااقل در بدو امر همره درد نشده اند و در پی درمان رفته اند. در همین رابطه سعدی گفته است:

سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است صحیح

نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم

ویکتورهوگو پس از آوارگی از زاد وبوم خویش، فرانسه، درسال ۱۸۵۲ و تبعید به جزیره ی ژرسه ی انگلستان معنی دارترین چکامه های تبعید را سرود که مضمون برخی از آنها چنین است.

ـ “اکنون که درستکاران را جای در حضیض ذلت و خائنان را مقام به اوج اقبال است، اکنون که حقوق حقه را پایمال کرده اند و هرکه صالح تر است ذلیل تر است، ای جلای وطن، ای درد و رنج ترا دوست می دارم.”

ـ”وفادار به تعهد خویش در برابر وجدانم، تا پایان با تبعید آزادگی دمساز خواهم ماند. آنگاه که آزادی بازگردد من نیز بازخواهم گشت.”(۳۰)

فراموش نکنیم که ریشه کن شدن جنبه ی زمانی دارد نه مکانی و حتی بازگشت به وطن علاج آن نیست زیرا روابط زیبای گذشته تکرارشدنی نیستند. یک شاعر مجارستانی مقیم تورنتو (کانادا) در این مورد چنین سروده است:

در تورنتو برای بوداپست دلتنگم

در بوداپست برای تورنتو

و در هر جای دیگر برای دلتنگی هایم دلتنگم (۳۱)

رایج ترین عکس العمل شرایط سخت آوارگی تمایل به فرار است.

واقعیت این است که فرار چاره ی درد نیست. چرا باید از خودمان فرارکنیم؟ باید با شرایط گلاویز شویم، مشکلات را دور زنیم یا شکیبایی را پیشه سازیم. یکی از جنبه های مثبت تبعید این است که به قول دکتر هایده مغیثی انسان آواره با مهاجرت به موقع خویش سیستمی را که می خواست او را بکشد و یا از او جاسوس بسازد شکست داده است.(۳۲) اگر نیروهای دگراندیش درون مرزی تجربه تبعید را می داشتند می توانستند به مراتب بهتر عمل کنند.

تبعید به انسان آواره یک احساس جهان وطنی می بخشد. به قول رابیندرانات  تاگور:

همه جا وطن من است/ من در همه جا خانه دارم/ و در هرگوشه جهان نزدیک ترین خویشاوندان خویش را می یابم

انسان در آوارگی است که می تواند از ارزش های تنگ نظرانه ی فردی فراتر رود و دریابد که مسائل اساسی انسان ها در هر جای این سیاره خاکی یکی است. مهمترین جنبه ی تبعید فراسوی روی یا تصعید است. استاد فقید ادوارد سعید اعلام می دارد که تبعید مرزها را درهم درمی نوردد و هر مانعی را بر سر راه اندیشه و تجربه درهم می شکند.

“انسانی که هنوز وطن خود را دوست دارد، یک نوباوه ی ظریف است. آنکه هرخاکی را وطن خود می داند انسانی نیرومند است. لیکن انسانی که برایش همه ی دنیا یک سرزمین بیگانه است، انسانی است کامل.”(۳۳)

در اینجا ما با داستان پیوستگی وگسستگی سر وکار داریم. انسان زمانی می تواند از دوستی وطن فراتر رود که به مرحله ای از گذشت و بزرگواری برسد که از بسیاری از علایق تنگ نظرانه ی ناسیونالیستی (مرز جغرافیایی، نژاد، قومیت، زبان، دین، سنت وغیره) دل برکند. انسان به ندرت می تواند، با سیر آفاق وانفس، به چنان درجه ای از کمال برسد که همه جا در چشم همه بیگانه به نظر آید و دنیا برایش به صورت قفسی تنگ درآید. یک انسان فراسورفته ارزش های اکثریت مردم (مانند قدرت و ثروت) را خوار می شمارد و به چنان مرحله ای از بی نیازی و وارستگی می رسد که دیگر در پی نوسان اراده گرایانه ی زندگی نیست، بلکه به تمامیت هستی می اندیشد. چنین انسانی از میان خارستان ره به سوی دورترین کهشانه ها دارد.

گفتار واپسین

سوگمندانه عصر ما عصری است یتیم. زمانه همه جا انسان ها را بیگانه و ازخود بیگانه ساخته است. کمتر کسی است که برروی این سیاره ی خاکی خود را در خانه احساس کند. خطر بزرگی که انسان آواره را تهدید می کند غرق شدن در یک زندگی مصرفی و تبدیل شدن به انسان نکروفیلی است که به قول اریش فروم همه چیز را به صورت کالای قابل تصاحب تصور می کند، روابط کالائی را بر زندگی خود حاکم می سازد و دست آخر خودش را هم به صورت کالا درمی آورد.

در رابطه با کودکان و نسل دوم و سوم تبعید مسئولیت بزرگی بر دوش بزرگترها قرار دارد. چالش بزرگی که در این رابطه خودنمایی می کند این است که چگونه می توان در جوامع سرمایه داری غرب که خود گرفتار بحران شدید فرهنگی اند کودکی را سالم بار آورد؟ تقریباً در همه جا، بویژه در ممالک غربی، نظام آموزشی بر نخبه پروری استوار است. به کودک و نوجوان مرتباً تلقین می شود که در این نظام رقابتی جلوتر از دیگران باشد. این وظیفه والدین است که با تلاش خستگی ناپذیر خویش بکوشند کودک را از جریان اصلی زندگی جدا نسازند و چنان سرمشقی از خود به جای گذارند که کودک یاد بگیرد که حقایق را برای خود کشف کند و با هر کشف جدید انسان تازه ای بشود. کودک باید دریابد که با شرایط سخت زندگی آینده بسازد و به ساختن سیستمی کمک کند که بتواند همه را درکنار هم جای دهد. کودکان و نوجوانان در تبعید باید بیاموزند که در این دنیای واژگونه خوب و سالم زندگی کنند و دوستانی سالم و نیک کردار بیابند.

انسان آواره نباید هرگز حق طبیعی و تفکیک ناپذیر خود را برای بازگشت به زادگاهش از یاد ببرد. شور و شوق بازگشت را باید حتی برای نسل دوم و سوم در تبعید که هرگز خاک وطن را ندیده اند زنده نگاه داشت. هیچ چیز مانند امید به بازگشت نمی تواند میراث فرهنگی انسان آواره را حفظ کند و یک هویت دور را زنده نگه دارد. تبعیدی باید تا آن دم که به سرزمین خود گام ننهاده است بر حق خود برای بازگشت تأکید ورزد. انجام این مهم تنها با یک داد و ستد فرهنگی با زادگاه و مبارزه ی بی امان برای رهایی وطن میسر است. محمود درویش، شاعر و نویسنده ی فلسطینی، احساس منفی آوارگی و بی خانمانی را می گیرد و از آن تصویر مثبتی از مطالبات به عقب افتاده ارائه می دهد:

اما من تبعیدیم/ مهر دیدگانت را بر من فروکوب/ هر آنجا که هستی مرا با خود ببر/ رنگ چهره ات را به من بازگردان / وگرمی بدن را/ مرا بسان بیتی از داستان جانگدازم برگیر/ مرا چونان لعبتی/ مانند آجری از خانه با خود ببر/ باشد که کودکانمان بازگشت را به خاطر آورند.

و ناظم حکمت، شاعر انقلابی ترکیه، در دوران تبعید قلب همگنان را با امید به بازگشت زنده کرد:

دوستان من/ ما یکدیگر را خواهیم دید

باورکنید ما با یکدیگر ملاقات خواهیم کرد

و در بهار درخشان فردا

درکنار ساحل خواهیم ایستاد

خورشید را نظاره خواهیم کرد

کوتاه سخن، در تبعید به سختی گلی شکفته می شود ولی اگر شکفته شد با رایحه ی دل انگیزش دنیا را سرمست خواهد کرد. ما می توانیم گل هایی باشیم که در تبعید شکفته می شوند، اگر بخواهیم و بکوشیم.

پانوشت ها:

۲۴ـ رجوع شود به منابع ذیل:

UNICEF, Building a World Fit for Children: The United Nations General Assembly Special Session on Children, UNICEF 2002, p. 5.

UNICEF, UNAIDS, What Parliamentarians can do about HIV/AIDS; Action for Children and Young People, The United Nations Children’s Fund, New York, 2003, p. 1.

۲۵ـ  به نقل از باستانی پاریزی، نون جو و دوغ گو، تهران، صفحه ی ۶۶۶.

۲۶ـ برای اگاهی فراتردرمورد جمعیت آوارگان برون مرزی ودرون مرزی درسطح جهانی رجوع شود به مجله ی “بررسی جهانی آوارگی” منتشره توسط سازمان معتبرغیردولتی آمریکایی “کمیته ی ایالات متحده برای آوارگان ومهاجرین:

United States Committee for Refugees and Immigrants, World Refugee Survey 2007, Washington D.C. 2007.

خواننده ی علاقمند می تواند با مراجعه به وب سایت این نهاد به برخی اطلاعات اجمالی دست یابد: www.refugees.org

۲۷. George Lokacs, The Theory of Novel: A Historico-Philosophical Essay on Epic Forms of Great Literature 1916. Tras. Anna Bostock. Cambridge: MIT Press, 1971.

۲۸ـ منبع مندرج در پاورقی شماره ی ۱۴.

۲۹ـ ترجمه ی زنده یاد دکترغلامحسین یوسفی درپاورقی شماره ۱۵

۳۰. www.Monadnock.net

۳۱. Robert Zend , From Beyond Tables, Trans. With John Robert Colombo, Toronto, Hounslow Press, 1982, P 136.

۳۲. Haideh Moghissi, “In Exile”, Refugee Update, No. 11, Summer 1991, P. 10.

۳۳. Edward W. Said, Reflections on Exile and Other Essays, Harvard University Press, February 2004.