تصاویری که آدم را در واقعیت تلخ دیروز، امروز و فردای بشر فرو می­برند. واقعیتی که گاه نفس آدم را بند می­آورد. تا ناامیدی از امیدواری بکاهد و فقط همین واژه ­ها بمانند، در دل تصاویر و صدای اندوهناک پیانو…



شماره ۱۱۹۰ ـ ۱۴ آگوست ۲۰۰۸

سهراب مختاری

همین شنبه ی پیش بود که بعد از مدت­ها جست و جو، فیلم “موسیقی ما” (Notre Musique ) از ژان لوک گدار به دستم رسید. فیلم مثل “کمدی الهی” دانته از سه بخش “دوزخ”، “برزخ” و “بهشت” تشکیل شده است. بخش نخست تصاویر دردناک و دهشتناکی از جنگ­­های گوناگون تاریخ بشری است. تصاویری که آدم را در واقعیت تلخ دیروز، امروز و فردای بشر فرو می­برند. واقعیتی که گاه نفس آدم را بند می­آورد. تا ناامیدی از امیدواری بکاهد و فقط همین واژه ­ها بمانند، در دل تصاویر و صدای اندوهناک پیانو، با صدای دختری جوان که در ذهن بیننده حک می­شود: “روی زمین، انگار انسان خود را برای نابودی مجهز می­کند.”
فیلم “در ستایش عشق” (Éloge de l’amour ) که درست قبل از این فیلم ساخته شده، انگار مقدمه ی فیلم “موسیقی ما” است. ساختار هر دو فیلم نیز مانند دیگر فیلم­ های این دوره از کارهای گدار به مستندسازی شباهت دارد. اما فیلم ـ به زبان خود گدار ـ تنها “تفاوتی کمی” با نوشتن دارد. زبان فیلم ­های او زبانی شاعرانه است که منطق موجود در پس تصاویر را می ­سازد. شاید به همین دلیل باشد که بارها حضور شعر را در فیلم­ های او دیده ­ایم. چه شعرهای هلدرلین و دانته که در فیلم “تحقیر” توسط فریتس لانگ خوانده می ­شوند و نقشی کلیدی در فیلم ایفا می­کنند، چه گفتارها که اکثراً در فیلم­ های جدید او از فشردگی و عمق فلسفی و شاعرانه برخوردار هستند. اما آنچه فیلم “موسیقی ما” را به شعر و شاعر پیوند می­زند، نه فقط زبان شاعرانه ی آن بلکه حضور شاعر بزرگی است که شعرش صدای وجدان بیدار انسان معاصر در برابر جنگ و خشونت است.
در بخش دوم فیلم دوربین به سالن فرودگاه می­رود و با قدم­های دختری جوان به میزی می­رسد که “گدار” پشت آن نشسته و یک مرد کنار آن ایستاده است. گدار و مرد باهم صحبت می­کنند. مرد از پدرش که کشته شده و زندگی خانواده ­اش برای گدار می­گوید. بعد مسافرین از راه می­رسند. گدار و مرد به استقبال آن­ها می ­روند. سپس همگی برای رفتن به هتل از فرودگاه بیرون می ­آیند. دختری جوان که ژورنالیستی یهودی است و تازه از “تل آویو” آمده، می­پرسد:
” ـVous-êtes sûr que Monsieur Darvish est là?
(شما مطمئن هستید که آقای درویش اینجا هستند؟)
صدای دیگری پاسخ می­دهد:
Oui, il est arrivé hier…” ـ
(بله، ایشان دیروز رسیده است…)
هنگامی که همه سوار اتومبیلها می­شوند، دختر جوانی که دوربین با قدم­های او به صحبت ­های گدار و مرد رسیده بود، می­گوید هنگامی که به حرف­ های گدار و مرد گوش می ­داده این سئوال برایش به وجود آمده که:
Pourquoi est-ce que la révolution ne saurait pas faite par les homes plus humains?
(چرا آدم­های انساندوست انقلاب نمی­کنند؟)
گدار پاسخ می­دهد:
Parce que les hommes plus humains ne font pas la révolution Mlle, ils font les bibliothèques.
(زیرا آدم­های انساندوست انقلاب نمیکنند دخترم، آنها کتابخانه ­ها را می ­سازند.)
مردی که کنار گدار در ماشین نشسته اضافه می­کند:
Et les cimetières.
(و قبرستان­ ها را. )
***
محمود درویش و دختر جوان در هتل یکدیگر را ملاقات می­کنند. پدربزرگ دختر در جنگ جهانی دوم مثل میلیونها یهودی دیگر فراری بوده و به کمک مردی که دختر در فیلم ـ پیش از دیدار با درویش ـ با او ملاقات می­کند، از دست نازی ­ها فرار کرده و زنده مانده است. حالا دختر جوان که خبرنگار شده است به سارایوو آمده تا مقاله ­ای درباره ی جنگ بنویسد. او آن طور که خودش می­گوید در جستجوی جایی بوده است که صلح در آن ممکن باشد. می­گوید احتمالاً مقاله ­اش از روزنامه ی اسرائیلی “Ha’aretz” اجازه ی چاپ نمی­گیرد، اما مهم نیست. چون می خواهد آن را برای خودش بنویسد.
صحبت او و درویش در خود فیلم نیز توسط یک نفر فیلم برداری می ­شود. دختر به زبان مادریش عبری صحبت می­کند و محمود درویش نیز به زبان مادریش عربی حرف می­ زند، اما هر دو یکدیگر را به آسانی می­ فهمند. دختر با کلام خود درویش شروع می­کند و گفتگو آغاز می ­شود:

Mahmoud Darvish, you once wrote that he, who writes his story, inherits the land of that story. So you don’t believe the Israelis have a right to the land? You say there is no more room for Homer and you are the Trojan’s bard, and you love the vanquished. You are talking like a Jew.
– I hope so, because nowadays, that’s seen as something positive. Truth has two faces. We have listened to the Greek mythology.., …and, at times we’ve heard the Trojan victim speak… through the mouth of the Greek Euripides. As for me, I’m looking for the poet of
Troy… because

Troy didn’t tell its history. And I wonder, does a land that has great poets have the right to control a people that have no poets? And is the lack of poetry amongst a people enough reason to justify its defeat? Is poetry the sign or is it an instrument of power? Can a people be strong without having his own poetry? I was a child of a people that had not been recognized until then. And I wanted to speak in the name of the absentee, in the name of Trojan poet. There is more inspiration and humanity in defeat than there is in victory.

– Are you sure?
– In defeat there is also deep romanticism. There could be deeper romanticism in defeat. If I belonged to the victor’s camp, I’d demonstrate my support for the victims. Do you know why we Palestinians are famous? Because you’re our enemy. The interest in us stems from the interest in Jewish issue. The interest is in you, not in me. So we have the misfortune of having

Israel as an enemy, because it enjoys unlimited support. And we have the good fortune of having

Israel as our enemy, because the Jews are the centre of attention. You’ve brought us defeat and renown. You have brought us defeat and renown.

– We are your propaganda ministry.
– Indeed. The world is interested in you, not us. I have no illusions.
– In

Palestine as a Metaphor, you write, “If they defeat us in poetry, then it’s the end.”

– There must be a mistake in this quote. But there is another meaning – neither a victim nor a defeat can be gauged in military terms.
– The Turkish prime Minister once compared minarets to bayonets.
– I bear the obedient language like a cloud. A people with no poetry are a defeated people.
***
“محمود درویش، شاعر معروف فلسطینی، ۶۷ ساله، روز شنبه، دو روز پس از جراحی قلب در آمریکا درگذشت.”
خبر مانند یک شوک بود. تمام این هفته به فیلم گدار و جملات “درویش” فکر کرده بودم. به همین خاطر بود که قبل از هر چیز اینها به ذهنم هجوم آوردند و نه اشعار محمود درویش. پس نشستم و نوشتم تا شاید فکرم آرام بگیرد. باور کردن مرگ چنین انسانی مثل باور کردن مرگ خود آدم غیرممکن است.
ذهنم مدام در فضای فیلم “موسیقی ما” پرسه می­زند. مرگ بر صدای پیانو و تصویر سربازها، مردان، زنان و بچه­ ها سایه انداخته است. در پایان بخش اول فیلم، جمله ­ای هست که این بخش را به بخش دو، برزخ، پیوند می ­زند. جمله ­ای که از هفته ی گذشته مدام در ذهنم تکرارش کرده بودم. پس بد نیست با همین جمله این نوشته را تمام ­کنم:
“می ­توانیم دو گونه مردن را تصور کنیم: یکی به صورت غیرممکن ممکن (L’impossible du possible) و دیگری به صورت یک ممکن غیرممکن (Le possible de l’impossible).”


برلین
۱۱ آگوست ۲۰۰۸