در اوایل دهه شصت هجری شمسی و با شدت گرفتن جنگ بین ایران و عراق پدیده ای به نام سینمای جنگ به وجود آمد. فیلم های تولید شده در آن سالها تا سال ۱۳۶۷ و پایان گرفتن جنگ اغلب سفارشی بوده و بیشتر به شرح رشادتهای رزمندگان ایرانی در مقابل نیروهای دشمن می پرداخت.

شهروند ۱۱۷۸ ـ ۲۲ می ۱۳۸۷


دو فیلم از سینمای جنگ


در اوایل دهه شصت هجری شمسی و با شدت گرفتن جنگ بین ایران و عراق پدیده ای به نام سینمای جنگ به وجود آمد. فیلم های تولید شده در آن سالها تا سال ۱۳۶۷ و پایان گرفتن جنگ اغلب سفارشی بوده و بیشتر به شرح رشادتهای رزمندگان ایرانی در مقابل نیروهای دشمن می پرداخت. در این بین تنها فیلمسازی که آثارش نسبت به دیگر فیلمسازان سینمای جنگ تفاوت داشت ابراهیم حاتمی کیا با فیلمهایی چون مهاجر و دیده بان بود. “از کرخه تا راین” یکی از تاثیرگذارترین فیلمهایی بود که پس از جنگ با نگاهی انتقادی به مشکلات بازماندگان جنگ در قالب یک ملودرام جنگی پرداخت. اگر چه در کنار حاتمی کیا، محسن مخملباف و رسول ملاقلی پور نیز به گونه ای انتقادی به موضوعاتی درباره جنگ پرداختند، اما در دوران پس از دوم خرداد ۱۳۷۶ و با پدید آمدن فضایی نسبتاً آزاد کارگردانان جوان دیگری نیز با موضوعاتی جدید و نگاههایی متفاوت و غیر کلیشه ای به اثرات جنگ و ناهنجاری های معلول این پدیده که در همه ی اعصار و قرون و در هر نقطه ای از کره خاکی وجود داشته و دارد پرداختند. در چند سال اخیر اگرچه دولت بودجه هایی برای ساخت فیلم های جنگی اختصاص داده و دوئل (احمد رضا درویش) یکی از پرهزینه ترین آنها بود، اما عموماً آثار قابل توجهی در این ژانر ساخته نشده است. “پاداش سکوت” و “اتوبوس شب” اگر چه فیلمهای متوسطی هستند، اما هر دو از آثار نسبتاً قابل توجهی هستند که یکی به مشکلات یک رزمنده در دوران پس از جنگ و دیگری به موضوعی در دل جنگ و سالهای جنگ می پردازد.


پاداش سکوت

کارگردان: مازیار میری

فیلمنامه: فرهاد توحیدی

مدیر فیلمبرداری: بهرام بدخشانی

تدوین: بهرام دهقانی

بازیگران: پرویز پرستویی، جعفر والی، آتیلا پسیانی، پریوش نظریه، مهتاب کرامتی، فرهاد اصلانی، سیما تیر انداز و رضا کیانیان


اکبر منافی که سابقه بستری شدن در آسایشگاه جانبازان موج گرفته را دارد، اکنون فروشنده بلیت اتوبوس های شرکت واحد است. یک شب با دیدن چهره هم رزم شهیدش (یحیی) در تلویزیون حالش بد می شود و به سراغ پدر او می رود و ادعا می کند یحیی را نه عراقی ها، که او کشته، اما جزییات آن را به یاد ندارد. آن دو به اتفاق هم به سراغ کسانی می روند که در جبهه هم رزم یحیی و اکبر بوده اند و از نحوه شهادت یحیی آگاه هستند. اولین نفر محمد سلیمی است که در یک کارگاه تراشکاری کار می کند و ادعای اکبر را رد می کند. دومین نفر عبدالله مشکاتی است که اکنون مدیریت کاروان های زیارتی به عراق را به عهده دارد و تبدیل به یک سرمایه دار شده است. او نیز ادعای اکبر را رد می کند و به او پیشنهاد می کند که رایگان به زیارت کربلا می بردش. اکبر با دلخوری از او جدا می شود و سراغ دفتر نشریه ای می رود که سالها پیش درباره جبهه منتشر می شد، اما سردبیر آن که زمانی رزمنده بوده، اکنون به خارج رفته و نشریه نیز که حالا همسرش آن را اداره می کند تبدیل به مجله ای زرد شده است. در زیرزمین دفتر نشریه، انباری است که نشانی برخی دیگر از همرزمان آنجا ثبت شده است. اکبر و پدر یحیی سراغ یکی از آنها می روند که اکنون یک مدیر عالی رتبه است، اما منشی به آنها وقت نمی دهد و برخوردی تحقیرآمیز در پیش می گیرد. اکبر و پدر یحیی در ادامه جستجویشان به منزل همرزمی دیگر (کمال اطاعت) می روند، ولی همسرش خبر شهادت او را بر اثر جراحات شیمیایی به آنها می دهد. در نهایت اکبر فرمانده گردانشان احمد ایروانی را که حالا در آسایشگاه جانبازان بستری است پیدا می کند و با الهام از او خاطراتی را به یاد می آورد که موجب شهادت یحیی شده است…


عذاب وجدان و اشکهایی به وسعت دریا…


سالها از جنگ گذشته، اما یک کابوس همواره در این سالها بر روح اکبر منافی سنگینی می کند. کسی که با اسلحه خود و با حضور مداومش در جبهه های جنگ تعداد زیادی از نیروهای عراقی را کشته، چگونه است که از کشته شدن یکی از همرزمانش آنهم به دستور فرمانده اش و برای نجات جان دیگر رزمندگان اینهمه آشفته است. آین آشفتگی چیزی نیست جز عذاب وجدان. چرا که او برای کشتن نیروهای عراقی دلیل موجهی یافته و آنهم دشمن قلمداد کردن آنهاست و اینکه اگر نکشد آنها می کشند و همه اینها در جهت دفاع از خاک و جان هم میهنانش قابل توجیه است، اما خفه کردن همرزم زخمی اش در آب به خاطر دفاع از جان دیگر رزمندگان همچون کابوسی به شکل موجی از آب که او را غرق می کند چه هنگام خواب و چه در آسانسور به سراغش می آید. فیلم با تم جستجو همراه است. در دو اثر قبلی مازیار میری یعنی “قطعه ناتمام” و “به آهستگی” نیز این تم، هسته اصلی داستان را تشکیل می داد. اکبر منافی در تلاش است تا حقیقتی را ثابت کند. حقیقتی که باورش برای دیگران مشکل است. پس سفری را آغاز می کند. سفری که در حکم یک سیر و سلوک معنوی است. سفری از پیدایش یک گناه تا رسیدن به یک تطهیر معنوی و آسایش وجدان. اشک یگانه دوای تسکین دهنده ذهن آشفته و قلب پر درد مردیست که خود را یک قاتل می داند. این سفر را می توان سفری اودیسه وار نامید. چرا که در این مسیر اکبر شاهد صحنه هایی ست که او را با واقعیتهای بیرون از باجه کوچک بلیت فروشی شرکت واحد ـ که محل کارش است ـ آشنا می سازد. پاداش سکوت از آن فیلمهایی است که خط قصه اش قویتر از ساختار فیلم است. در واقع فیلمساز از لحاظ دراماتیک در به تصویر کشیدن قصه تقریباً ناموفق بوده است. حال این مشکل را می توان در ممیزی فیلم و محدودیتهایی که احتمالا فیلمساز با آن درگیر بوده جستجو کرد یا اینکه توانایی او در همین اندازه بوده است که البته مازیار میری با فیلم به آهستگی ثابت کرد که اگر آزادی عمل داشته باشد فیلم به فیلم پخته تر و مسلط تر عمل خواهد کرد. یکی از ضعف های فیلم در به تصویر کشیدن صحنه کشته شدن یحیی به دست اکبر منافی در زیر آب می باشد که آن ویژگی های تصویری را از لحاظ بار دراماتیک به همراه ندارد و تماشاگر را با این سکانس اساسی و مهم و کلیدی آنچنان درگیر نمی کند. دیگر اینکه فیلم پایانی آشفته دارد و گویی ابتدا و میانه و انتهای فیلم دارای توازن و همخوانی نیستند. اگر میری به دلایل شرایط و خط قرمزهای موجود نتوانسته فیلم را همانند خود قصه یعنی من قاتل پسرتان هستم نوشته احمد دهقان در بیاورد می بایست از همان ابتدا چاره دیگری می اندیشید و یا سراغ اقتباسی چنین متفاوت از قصه اصلی نمی رفت. چرا که روایت تصویری صحنه قتل یحیی به دست اکبر منافی و فرمانده اش با روایت قصه تفاوتهایی دارد. فیلم از بازی خوب هنرپیشگانش بهره برده و میری در رهبری آنها خوب عمل کرده است. پرستویی مثل همیشه در نقش یک بازمانده پر درد جنگ خوب ظاهر شده و جعفر والی نیز پس از سالها دوری از سینما ثابت کرد که یک هنرمند با دانش و تجربه همیشه حرفهایی برای گفتن دارد. در انتها باید تاکید کرد که پاداش سکوت در این آشفته بازار سینما و فقدان فیلمهای ارزشمند یک سر و گردن از خیلی از فیلمهایی که در سال گذشته و امسال روی پرده بودند بالاتر است.


اتوبوس شب

نویسنده، کارگردان، تدوینگر: کیومرث پوراحمد

بر اساس فیلمنامه ای کوتاه از حبیب احمد زاده. گسترش داستان حسن شکاری

مدیر فیلمبرداری: مهدی جعفری

تدوین: بهرام دهقانی

موسیقی: فردین خلعتبری

بازیگران: خسرو شکیبایی، مهرداد صدیقیان، محمدرضا فروتن، الناز شاکر دوست، کورش سلیمانی…


در دوران جنگ به عیسی رزمنده نوجوان و عماد ماموریت داده می شود تعدادی اسیر عراقی را با اتوبوسی به رانندگی عمو رحیم به قرارگاهی در پشت جبهه منتقل کنند. آنها باید به اسیران که دست و چشم بسته هستند چنین وانمود کنند که تعدادشان بیشتر است تا مبادا آنها به فکر شورش بیافتند. در راه عماد بر اثر ترکش خمپاره ای بینایی اش را از دست می دهد و فواد پانسمانش می کند. یکی از اسیران هم بر اثر ترکش انفجار می میرد که در کاروانسرایی در بین راه دفنش می کنند. در حالیکه کلنجارهای عمو رحیم و عیسی در طول راه ادامه دارد. چند بار راه را گم می کنند و باز به جاده بر می گردند. لاستیک اتوبوس پنچر می شود و عمو رحیم و عیسی از یکی از اسیران نیمه عراقی، نیمه ایرانی به نام فاروق که فارسی هم می داند کمک می گیرند و چون چشمانش را برای پنچرگیری باز کرده اند و تعداد ایرانیهای اتوبوس را دیده، عیسی نزد اسیران دیگر چنین وانمود می کند که با شلیک چند گلوله او را کشته، اما در واقع چشم بند او را به دهانش می بندد که حرفی نزند. یک افسر بعثی که جزو اسیران است و از ابتدا سرنیزه اش را در پوتین خود مخفی کرده بود در فرصتی با استفاده از آن و گروگان گرفتن عماد، عیسی را خلع سلاح می کند و کنترل اتوبوس را به دست می گیرد. اتوبوس به میدان مین میرسد و …


فیلمی که در نیمه راه پنچر شد!


اتوبوس شب قرار است فیلمی ضد جنگ و در جهت صلح دوستی و انسان دوستی باشد. فیلمی که هشتاد درصد آن داخلی و در اتوبوس می گذرد. در تاریخ سینما شاهد فیلمهای درخشانی بودیم که تمام داستان در فضای داخلی و یا در یک لوکیشن خارجی مثل یک جزیره بوده است. فیلمهایی که به واسطه کارگردانی مسلط و دکوپاژ حساب شده نفس را در سینه محبوس کرده است. اما اتوبوس شب فیلم متوسطی است و دارای ویژگی هایی اینچنین نیست. کیومرث پوراحمد جدا از سریالهای خوبی مثل سر نخ یا قصه های مجید هنوز هم یک اثر متفاوت و خاص در کارنامه خود دارد و آنهم شب یلدا است. یک حدیث نفس به تمام معنا دلنشین که اتفاقاً یکی از بازی های خوب محمدرضا فروتن را نیز برای کارنامه بازیگری متوسط او رقم زده است. قصه فیلم بر محور دوست داشتن آدمها حتی دشمن است و عمو رحیم راننده اتوبوس نمادی از این انسان دوستی است. عیسی نمادی از جوانان پر شوری است که تجربه کافی ندارد و با احساساتش پیش میرود و به همین خاطر گاهی در خلوت خویش برای آدمهای دور و برش نیز اشک میریزد. اگر چه پوراحمد فیلمنامه را با همکاری نویسنده داستان یعنی حبیب احمدزاده نوشته، اما در مجموع فیلمنامه محکمی از کار در نیامده و دارای ضعفهایی در شخصیت پردازی و دراماتیزه کردن فیلم است. برای مثال باید به نقش فاروق با بازی محمدرضا فروتن اشاره کرد که قرار است نقش یک اسیر دورگه ایرانی و عراقی را بازی کند که اتفاقا با لهجه ته حلقی عربی اش خیلی اغراق آمیز عمل کرده و تعجب آور اینست که چرا با وجودی که عیسی می داند او فارسی هم بلد است از او نمی خواهد که حرفهایش را به عربی برای عراقی ها بگوید و اینهمه به خود زحمت می دهد تا با عربی شکسته و ناقص به اسرا فرمان دهد!

خسرو شکیبایی اگر چه در این فیلم گامهایی برای اجرای نقشی متفاوت برداشته، اما هنوز هم از شخصیت حمید هامون و از کالبد این کاراکتر خارج نشده است. اتوبوس شب می توانست با کمی دقت و حوصله در نوشتن فیلمنامه و تلاش بیشتر در کارگردانی به اثری قویتر تبدیل شود، اما اینگونه نیست و اگرچه به فیلمی مطرح در جشنواره فجر و خانه سینما تبدیل شد، اما فیلم درخشانی نیست و فکر می کنم سر و صدایی که پیرامون فیلم شد برجسته تر از خود فیلم بود. ریتم کند فیلم بخصوص در اواسط قصه و دیالوگهای غالبا کلیشه ای و شعاری بخصوص توسط عماد برخی از نقطه ضعفهای فیلم است، اما در مجموع می توان اتوبوس شب را پس از شب یلدا و در قیاس با فیلمهای ضعیفی چون گل یخ و نوک برج فیلمی موفق دانست. اتوبوس شب مانند اتوبوس قصه در میانه راه پنچر می شود و کار را برای تماشای یک اثر خوب با مشکل مواجه می سازد.