راستى چرا ما به دیدن فیلم‌هاى ترسناک مى‌رویم؟جواب این سئوال ممکن است عجیب باشد، اما واقعیت این است که ما نه براى ترسیدن بلکه برعکس‏ براى احساس‏ ایمنى کردن است که به دیدن فیلم‌هاى ترسناک مى‌رویم. این که حوادث وحشتناکى که بر پرده مى‌بینیم تنها بر سر دیگران مى‌آید نه بر سر مایى که آسوده بر روى صندلى سینما لم داده‌ایم به ما احساس‏ ایمنى و رضایت خاطر مى‌دهد


شهروند۱۱۷۴- ۲۴ یل۲۰۰۸


سینماى ضد هالیوود مایکل هانکه


بازیهاى جالب Funny Games

کارگردان: مایکل هانکه

بازى: نائومى واتس‏ و تیم راث

یک تذکر:

اگرچه معمولا از این کار پرهیز دارم، اما در نوشته زیر لازم بود که داستان فیلم و پایان آن را بازگو کنم و گره‌هایش‏ را باز کنم. اگر بنا دارید این فیلم را بینید توصیه مى‌کنم خواندن این مطلب را به بعد موکول کنید.

راستى چرا ما به دیدن فیلم‌هاى ترسناک مى‌رویم؟

جواب این سئوال ممکن است عجیب باشد، اما واقعیت این است که ما نه براى ترسیدن بلکه برعکس‏ براى احساس‏ ایمنى کردن است که به دیدن فیلم‌هاى ترسناک مى‌رویم. این که حوادث وحشتناکى که بر پرده مى‌بینیم تنها بر سر دیگران مى‌آید نه بر سر مایى که آسوده بر روى صندلى سینما لم داده‌ایم به ما احساس‏ ایمنى و رضایت خاطر مى‌دهد. این که این “دیگران” هستند که به دست آدمکشى بى‌رحم با اره برقى به دو نصف مى‌شوند یا این‌که موجوداتى فضایى با چهره‌اى کریه ساکنان نیویورک را مى‌کشند و بچه مدرسه‌اى‌ها را تکه تکه مى‌کنند به ما این حس‏ اعتماد را مى‌دهد که حوادث بد همیشه بر سر “دیگران” مى‌آید نه بر سر ما. این حس‏ از همان جنس‏ است که وقتى مى‌شنویم در بزرگ‌راهى که دوستمان هرروز از آن رفت و آمد مى‌کند تصادف وحشتناکى رخ داده که تعداد زیادى در آن کشته شده‌اند بلافاصله گوشى تلفن را برمى‌داریم و به دوستمان تلفن مى‌کنیم و همین‌که مى‌شنویم که او زنده و سالم است مى‌گوییم خدا را شکر. این “خدا را شکر” در واقع یعنى “خدا را شکر که این دیگران بودند که در تصادف کشته شدند، نه ما!”. ما پیشاپیش‏ با انتظار سورپرایز شدن به دیدن فیلم‌هاى ترسناک مى‌رویم و اگر فیلم نتواند با نشان دادن شکم‌هاى پاره شده و گردن‌هاى بریده شده و چشم‌هاى از کاسه درآمده به اندازه ی کافى ما را سورپرایز کند ناراضى از در سینما بیرون مى‌آییم. در واقع هرچه حادثه‌اى که بر پرده ی سینما مى‌بینیم فجیع‌تر و غیرواقعى‌تر باشد، ما بیشتر احساس‏ آرامش‏ مى‌کنیم چون مطمئن‌تر مى‌شویم که چنین حادثه‌اى براى ما اتفاق نخواهد افتاد.


از این مقدمه مى‌خواهم نتیجه بگیرم که باز به ‌عکس‏ تصور معمول، ترسناک‌ترین فیلم آنى است که ما باور کنیم بر سر ما هم خواهد آمد. در چنین فیلمى ممکن است نه سرى از بدن جدا شود و نه کسى با اره‌برقى به دو نصف شود. اصلا ممکن است در تمام طول فیلم قطره‌اى خون هم بر زمین نریزد. تنها عامل آفرینش‏ وحشت در چنین فیلمى این است که داستان آن، آن‌قدر واقعى است که ممکن است براى ما هم پیش‏ بیاید. از تمام فیلم‌هایى که من دیده ‌ام تنها دو فیلم هستند که چنین تاثیرى داشته‌اند: یکى «گم شدن» (Vanishing, 1988) از جرج سلوتزر است (نسخه اصلى هلندى آن، نه نسخه بازسازى شده ی هالیوودى آن که بیش‏ از آن‌که ترسناک باشد کمدى بود) و دیگرى همین “بازى‌هاى جالب” از مایکل هانکه. و جالب این که در هیچ یک از این دو فیلم قتلى بر پرده ی سینما اتفاق نمى‌افتد و در مورد اول در تمام طول فیلم حتا یک قطره خون هم ریخته نمى‌شود. با این حال تاثیر روانى این دو چنان سنگین است که تا چندین روز بیننده را رها نمى‌کند. در “گم شدن” زن و شوهر جوانى را مى‌بینیم که براى تعطیلات از هلند به فرانسه مى‌روند. در بین راه در پمپ بنزینى توقف مى‌کنند و زن مى‌رود تا فنجانى قهوه بخرد و دیگر هیچ‌گاه باز نمى‌گردد. انگار که دود شده و به آسمان رفته باشد. کابوس‏ ناپدید شدن زن زندگى شوهر را براى همیشه تغییر مى‌دهد. آن‌گاه که راز این ناپیدایى گشوده مى‌شود مثل این است که این کابوس‏ از پرده ی سینما به ذهن تک تک بیننده‌ها نشت مى‌کند چرا که آن‌چه در آن پمپ بنزین شلوغ و در جلو چشم آن‌همه آدم بر سر آن زن مى‌آید بر سر هرکدام از ما ممکن است بیاید.


“بازى‌هاى جالب” مایکل هانکه هم از همین دست است با این تفاوت ‌که هانکه منظورى بالاتر از ترساندن تماشاچى دارد. او در این فیلم آینه‌اى برابر بیننده مى‌گذارد تا بتواند خودپسندى او را در به دست آوردن آن حس‏ اعتمادى که صحبتش‏ را کردم به چالش‏ بگیرد. به ‌عبارت دیگر مى‌خواهد به تماشاچى بگوید که تا چه حد در ایجاد آن خشونت همراه و همدست فیلمساز است. فیلم هانکه در عین حال مثل آثار دیگرش‏ انتقاد تند و بى‌پروایى است نسبت به جامعه مدرن امروزین غرب و نقش‏ مخربى که رسانه‌هاى جمعی در آن بازى مى‌کنند.


“بازى‌هاى جالب” را مایکل هانکه بار اول در سال ۱۹۹۷ در اتریش‏ ساخت که در همان سال نامزد جایزه ی نخل طلایى از جشنواره ی کان شد. در مصاحبه‌اى بعد از نمایش‏ فیلم هانکه گفت که این فیلم را براى بیننده‌هاى آمریکایى ساخته است و دوست داشت مى‌توانست به ‌جاى اتریش‏ آن را در آمریکا بسازد. ده سال بعد به دنبال موفقیت مالى او در دو فیلم آخرش‏ “معلم پیانو” (Piano Teacher, 2001) و “پنهان” (Cache, 2005) موقعیتى که به دنبالش‏ بود فراهم شد و او توانست نسخه آمریکایى “بازى‌هاى جالب”را بسازد. نسخه‌اى که فریم به فریم عین نسخه اصل اتریشى آن است. حتا زاویه دوربین و دکورها و میزان‌سن با دقت کامل مشابه بار اول بازسازى شده‌اند.


داستان فیلم ساده است: زن و شوهرى همراه با پسر ده ساله و سگ‌شان براى تعطیلات به ویلایى در کنار یک دریاچه مى‌روند. دو پسر جوان بسیار مودب و خوش‏ برخورد از خانه همسایه به سراغ‌شان مى‌آیند تا چند تخم‌مرغ قرض‏ بگیرند. این دو اما در خانه ماندگار مى‌شوند و بى‌آن‌که انگیزه‌اى داشته باشند شروع به آزار صاحب‌خانه‌ ها مى‌کنند و بعد سگ، پسربچه، شوهر، و زن را مى‌کشند. همه این اتفاقات در قالب بازى‌هاى جالبى انجام مى‌شود که دو جوان براى گروگان‌هاى‌شان طرح‌ریزى مى‌کنند. آغاز این بازى‌ها یک شرط‌بندى است. شرط بر سر این‌که تا دوازده ساعت دیگر زن و شوهر و بچه‌ شان “تمام” شده باشند. همان اول کار زانوى شوهر را با کلاب گلف مى‌شکنند و او را که تنها فرد قوى خانه است از پا مى‌اندازند. همچنان که فیلم به پیش‏ مى‌رود همه درهاى امید یکى یکى بسته مى‌شوند و در پایان این دو جوان شرط را مى‌برند.


صحنه ‌هاى خشونت‌آمیز فیلم همگى در خارج از پرده اتفاق مى‌افتند. مایکل هانکه در مصاحبه ‌اى بعد از ساختن نسخه اصلى مى‌گوید: “من مى‌دانم بیننده براى چه به دیدن فیلم مى‌آید و آنچه‌ که مى‌خواهد ببیند را به او نشان نمى‌دهم”. مایکل هانکه خشونت را بخش‏ جدایى‌ناپذیر جامعه مدرن غرب مى‌داند و سینماى خشونت را یکى از عوامل اصلى ترویج آن. به همین دلیل است که با سلاح خشونت به جنگ خشونت مى‌رود. در هیچ‌یک از فیلم‌هاى هانکه (بجز صحنه‌اى کوتاه و بسیار موثر در “پنهان”) او خشونت را بر پرده تصویر نمى‌کند. زیبایى تفکر هانکه در این است که اگرچه تمام فیلم‌هایش‏ به مسئله خشونت در جامعه مى‌پردازند، اما در تمام آن‌ها او به ‌جاى تکیه بر جنایت، بر تاثیر آن برروى قربانى تاکید مى‌کند. به‌علاوه، برعکس‏ روش‏ متداول در سینماى هالیوود، جنایت‌کاران فیلم‌هاى هانکه آدم‌هاى روانى یا منزوى و غیر اجتماعى نیستند، بلکه افرادى هستند که اغلب از قشر مرفه و تحصیل‌کرده ی اجتماع برخاسته‌اند. در “قاره ی هفتم” که اولین فیلم از تریلوژى‌اى است که با “بازى‌هاى جالب” کامل مى‌شود در طى یک داستان کشدار که بر اساس‏ یک داستان واقعى ساخته شده است با خانواده‌اى مرفه آشنا مى‌شویم که همه چیز دارند جز رضایت خاطر از زندگى. همین آن‌ها را به خودکشى جمعى مى‌کشاند. در صحنه‌اى طولانى پدر و مادر را مى‌بینیم که تمام وسائل خانه را در هم مى‌شکنند، پول‌هاى‌شان را که از بانک خارج کرده‌اند با صبر و حوصله در توالت مى‌ریزند، عکس‏هاى‌شان را پاره مى‌کنند، لباس‏ها را یکى یکى قیچى مى‌کنند، بعد به دو بچه‌‌شان زهر مى‌دهند و در آخر خودشان هم زهر را مى‌خورند. با این‌که تمام این صحنه‌ها با تمام جزئیات به دقت نشان داده مى‌شوند، اما بیننده هیچ‌گاه جسد مرده ی اعضاى خانواده را نمى‌بیند.


در “ویدئوى بنى” که دومین فیلم از این تریلوژى و یکى از زیباترین ساخته‌هاى هانکه است ما با بنى آشنا مى‌شویم که نوجوانى از یک خانواده ی پولدار است که عشق عجیبى به ویدئو و وسایل الکترونیک دارد. اتاق او پر است از دوربین‌هاى ویدئویى و مانیتور و سیستم‌هاى صوتى گران‌قیمت. در یک آخر هفته که پدر و مادرش‏ به سفر رفته‌اند و او تنها است دخترى هم‌سن و سال خودش‏ را به خانه مى‌آورد و ضمن بازى‌هاى معمول با یک اسلحه خوک‌کشى او را مى‌کشد. چندى بعد در جواب پدرش‏ که مى‌خواهد بداند انگیزه ی او براى این قتل عجیب چه بود به سادگى جواب مى‌دهد “مى‌خواستم بدانم [قتل] چه حسى دارد”. این جمله مایه فکرى مایکل هانکه در بسیارى از فیلم‌هایش‏ و بویژه این تریلوژى است. هانکه جامعه غرب را یک مجموعه بریده از واقعیت مى‌بیند که تنها پنجره‌اش‏ به محیط بیرون، تلویزیون و سایر رسانه‌هاى جمعى هستند. و این رسانه‌ها هستند که واقعیات را پیش‏ از آن‌که در اختیار همگان بگذارند آن‌طور که مى‌خواهند تعبیر مى‌کنند و تصویرى فیلتر شده از واقعیت به دست مى‌دهند. در “ویدئوى بنى” مى‌بینیم که او پرده‌هاى اتاقش‏ را کشیده و تنها از طریق یک دوربین تلویزیونى که از پنجره تصویر خیابان را نشان مى‌دهد بیرون را مى‌بیند. بنى به تصویرى که از طریق مانیتور تلویزیون مى‌بیند بیشتر اعتماد دارد تا آن‌چه که خودش‏ مى‌تواند با سرکشیدن از پنجره ببیند. هانکه بر این موضوع تاکید دارد که ما به وجود واسطه‌اى بین خودمان و واقعیت عادت کرده‌ایم و همین باعث مى‌شود که زشتى بسیارى واقعیت‌ها را نتوانیم از نزدیک لمس‏ کنیم. یکى از ویدئوهایى که بنى چندین و چند بار تماشا کرده است تصویر کشتن یک خوک با اسلحه مخصوص‏ این کار است. این تصویر هیچ‌گاه براى او واقعیت پیدا نکرده و همیشه به شکل یک معما در ذهن او مانده تا روزى که تنها از روى کنجکاوى تصمیم مى‌گیرد دختر نوجوان را بکشد تا بفهمد قتل چه حسى دارد.


نقش‏ واسطه‌گى رسانه‌ها را در “بازى‌هاى جالب” به شکل بارزترى مى‌بینیم. در این‌جا مایکل هانکه یک قدم پیشتر مى‌رود و تماشاچى‌اش‏ را در پیشبرد جنایت شریک مى‌کند. او از همان آغاز داستان بر دو موضوع تکیه مى‌کند، یکى این‌که آن‌چه را مى‌بینیم تنها یک فیلم و در نتیجه یک دروغ است، و دوم این که تماشاچى در جریان داستان هم‌دست و هم‌راه دو جوان جنایت‌کار است. در یکى از صحنه‌هاى آغازین فیلم ما پال، یکى از دو جوان را مى‌بینیم که هنگامى که زن را به بازى گرفته به طرف دوربین مى‌چرخد و به بیننده چشمک مى‌زند. با همین تکنیک ساده از طرفى فیلم (دروغ) بودن داستان را آشکار مى‌کند و از طرف دیگر بیننده را در جایگاه همدست یا دوست پال قرار مى‌دهد. باز در صحنه‌اى دیگر وقتى پال آن شرط‌بندى را دارد به زن و شوهر تحمیل مى‌کند و با سکوت شوک‌آور آن‌ها روبرو مى‌شود باز به طرف دوربین برمى‌گردد و به بیننده مى‌گوید “شما هم دوست دارید که این‌ها (زن و شوهر) شرط را ببندند، مگرنه؟”. به این ترتیب، هانکه این واقعیت زشت، اما پرمعنا را که بیننده تنها براى دیدن خشونت است که به دیدن این فیلم آمده با صراحت به رخ او مى‌کشد اگرچه به قیمت از بین بردن جو وحشتى باشد که با زحمت بسیار اما با موفقیت کامل بر ذهن تماشاچى تحمیل کرده است. چنین کارى تنها از شخصیتى مثل مایکل هانکه بر مى‌آید وگرنه من فکر نمى‌کنم هیچ فیلمساز دیگرى وقتى به این مرحله از موفقیت براى ترساندن بیننده رسیده باشد به این راحتى آن‌چه را که ساخته ویران کند و به صراحت به او بگوید که آن‌چه که بر پرده مى‌بیند دروغى بیش‏ نیست. اوج این ویران‌سازى جایى است که هانکه به قیمت تبدیل یک داستان وحشتناک به یک کمدى این دروغ بودن را به رخ مى‌کشد. در این صحنه زن در یک فرصت مناسب تفنگى را که بر روى زمین افتاده برمى‌دارد و به سمت پیتر، همدست پال، شلیک مى‌کند و او را مى‌کشد. پال در واکنش‏ نسبت به این عمل به جاى هر کارى هراس‏آلود به دنبال کنترل از راه دور مى‌گردد و وقتى آن را پیدا مى‌کند با آن فیلم را به عقب برمى‌گرداند و این‌بار نمى‌گذارد زن تفنگ را از زمین بردارد.


هانکه در “بازى‌هاى جالب” هم سئوال مشهورش‏ را از زبان زن بیان مى‌کند وقتى از پیتر مى‌پرسد “براى چه این‌کار را مى‌کنى؟” و او شاید صادقانه جواب مى‌دهد “نمى‌دانم”. اما در صحنه‌اى دیگر پال جواب این سئوال را به شکل دیگرى مى‌دهد وقتى در توجیه ادامه این بازى مرگ‌بار مى‌گوید: “آخر فیلم هنوز تمام نشده. بیننده‌ها منتظرند”. اما هانکه هیچ‌گاه حاضر نمى‌شود آن‌چه را که بیننده به دنبالش‏ است بر پرده ببیند. صحنه‌هاى قتل همگى خارج از پرده اتفاق مى‌افتند. همین‌طور صحنه‌اى که در آن دو جوان شوهر را مجبور مى‌کنند از زنش‏ بخواهد که در جلو چشم آن‌ها لخت شود. در این صحنه در تمام مدتى که زن دارد به آهستگى لباس‏هایش‏ را از تن بیرون مى‌آورد دوربین تنها تصویر کلوزآپى از چهره ی زن را نشان مى‌دهد و ما هیچ تصویرى از برهنگى زن را نمى‌بینیم. هانکه هم مانند روبر برسون (که بسیار تحت تاثیر اوست) معتقد به تصویر لازم است نه تصویر زیبا.


فیلم با پایانى تلخ به پایان مى‌رسد و پال در آخر وقتى براى قرض‏ گرفتن تخم‌مرغ به سراغ همسایه بعدى مى‌رود باز به سمت دوربین برمى‌گردد و همان لبخند مشهور را به بیننده تحویل مى‌دهد.


“بازى‌هاى جالب” را من تابه ‌حال چندین بار دیده‌ام (سه چهار بار نسخه اولیه‌اش‏ و یک‌بار نسخه بازسازى‌شده‌اش‏ را). و هر بار مثل یک بچه در دل آرزو کرده‌ام که کاش‏ فیلم پایانى کمتر دلخراش‏ داشته باشد. اما مگر مى‌شود؟