یکى از زیباترین‌ فیلم های امسال جشنواره جهانی فیلم تورنتو  «بى‌قرار» از آموس‏ کولک بود. روز تولد لیلا، تورپان، ایستگاه آخر ۴۷۱ و  …

 

شهروند ۱۱۹۵ ـ ۱۸ سپتامبر ۲۰۰۸

۴ تا ۱۳ سپتامبر ۲۰۰۸

بخش‏ دوم


 

در غیاب رقیب همیشگى‌اش‏، جشنواره تورنتو سال پربارى را پشت سر گذاشت. تا جشنواره مونتریال هنوز سرپا بود ظرفیت هنرى تورنتو به دلیل نزدیکى زیاده از حدش‏ به هالیوود همیشه زیر سئوال مى‌رفت. اما با برباد رفتن مونتریال دیگر کمتر فیلمسازى است که بین تورنتو و مونتریال تردید کند. این بود که امسال هم مثل یکى دوسال گذشته اغلب ساخته‌هاى پرارزش‏ جهان به‌جاى مونتریال سر از تورنتو درآوردند. اگرچه بهاى بلیت کمى پایین‌تر از سال گذشته بود اما هنوز هم در فضاى بى‌رقیبى که نبود جشنواره مونتریال نصیب تورنتو کرده، بیننده‌ها مجبور بودند براى دیدن هر فیلم تا ۲۰ دلار بپردازند (بلیت‌هاى بخش‏ گالا ۴۰ دلار بودند). این قیمت را مقایسه کنید با بلیت‌هاى ۵.۵ دلارى مونتریال که تا همین چند سال پیش‏ امکان دیدن بهترین‌هاى سینماى جهان را براى فقیر‌ترین سینمادوستان هم فراهم مى‌کرد.


 

اما جشنواره تورنتو رقیب دیرینه‌اى هم دارد که جشنواره کوچک و گمنامى است و امسال براى اولین بار با آن آشنا شدم. جشنواره تلوراید در شهر کوچکى _ یا بهتر بگویم دهکده‌اى _ به همین نام در کلورادو در چهار روز و در آخرین هفته آگوست درست پیش‏ از جشنواره تورنتو برگزار مى‌شود. اهمیت این جشنواره در این است که بسیارى از فیلم‌هاى مهم دنیا را درست چند روز پیش‏تر از تورنتو به نمایش‏ در مى‌آورد و این امکان را از جشنواره مى‌گیرد که مدعى اولین نمایش‏ آن‌ها بشود. امسال هم بسیارى از فیلم‌هاى اصلى تورنتو تنها بعد از تلوراید به نمایش‏ در آمدند مثل «والتس‏ با بشیر»، «گرسنگى»، و «گومورا».


 

بجز چند فیلمى که هفته پیش‏ به آن‌ها پرداختم چند اثر سینمایى مهم دیگر در جشنواره امسال شرکت داشتند. یکى از زیباترین‌شان «بى‌قرار» (Restless، اسرائیل و فرانسه، ۲۰۰۸) از آموس‏ کولک بود. کولک بعد از آن‌که از اسرائیل به نیویورک نقل مکان کرد با فیلم‌هاى زیبایى مثل «سو»، «غذاى سریع زن سریع»، و «راهى به‌جز بالا رفتن نیست» به جمع فیلمسازان سینماى آلترناتیو آمریکا پیوست و شهرت بسیارى در جمع‌هاى سینمایى پیدا کرد. تقریبا همه کاراکترهاى او از بین زن‌هاى پیرامونى جامعه انتخاب شده‌اند. او روسپى‌ها، معتادها، پانک‌ها، دله دزدها و همه کسانى که جامعه آمریکا سعى در فراموش‏ کردن‌شان دارد را به داستان‌هایش‏ دعوت مى‌کند و زندگى‌شان را بازگو مى‌کند. «بى‌قرار» _ اگر اشتباه نکنم _ اولین فیلم او است که یک مرد شخصیت اصلى داستانش‏ است. با این‌که کولک بخش‏ اصلى عمرش‏ را در اسرائیل گذرانده اما به‌عنوان یک فیلمساز نیویورکى شناخته شده است چون داستان همه فیلم‌هایش‏ در این شهر مى‌گذرد.

بی قرار  


 

در «بى‌قرار»، آموس‏ کولک براى اولین بار بعد از سال‌ها به ریشه‌هاى اسرائیلى‌اش‏ بازمى‌گردد. موشه، مرد میان‌سالى است که سال‌ها پیش‏ زن و فرزندش‏ را در اسرائیل رها کرده است و به نیویورک آمده. با این‌که شاعر بزرگى است اما در وطن جدیدش‏ تنها با کارهاى کوچک و کم‌درآمد مى‌تواند روزش‏ را به شب برساند. پسرش‏، زاخ، حالا مردى بیست ساله است که دوران سربازى‌اش‏ را در اسرائیل مى‌گذراند و تک‌تیرانداز زبردستى است که ارتش‏ اغلب براى ترور فعالین فلسطینى از او استفاده مى‌کند. همان‌قدر که موشه بى‌قرار و ناآرام است زاخ مرتب و وفادار به کشورش‏ است. او براى خالى کردن نفرت از پدرى که نامسئولانه او و مادرش‏ را ترک کرد، به نیویورک مى‌آید. برخورد پدر و پسر رودررویى دو تفکر نسبت به اسرائیل است. پدرى که با نفرت سرزمینش‏ را ترک کرده و پسرى که تمام وجودش‏ به آن وفادار است.


 

اگرچه «بى‌قرار» داستان زندگى آموس‏ کولک نیست، اما بسیارى از المان‌هایش‏ را از او گرفته است. کولک هم مثل موشه برخورد دوگانه‌اى با اسرائیل دارد. از سویى مخالف سرسخت سیاست‌هاى این کشور است و از سویى دیگر چنان به آن عشق مى‌ورزد که همین یکى دو سال پیش‏ با زن و دو دخترش‏ به آن‌جا برگشتند: «نمى‌خواستم دخترانم مثل تین‌ایجرهاى آمریکایى بزرگ شوند. مى‌خواستم ریشه‌هاى اسرائیلى خودشان را پیدا کنند». همین ملغمه عشق و نفرت را در موشه و شعرهایش‏ مى‌بینیم. زبان تند و گزنده‌اى که در شعرهایش‏ در انتقاد از اسرائیل به‌کار مى‌گیرد در کنار عشقى که به زادگاهش‏ دارد ترکیب نابسامانى بوجود مى‌آورد که تنها به‌ زور مشروب‌خوارى بیش‏ از حد مى‌توان کنترلش‏ کرد. اما رابطه آموس‏ کولک با پدرش‏ نقطه مقابل موشه و زاخ است. پدر آموس‏ یکى از بنیان‌گذاران اسرائیل بود و چندین بار به سمت شهردار اورشلیم انتخاب شد. وقتى که مرد دولت اسرائیل برایش‏ عزاى عمومى اعلام کرد. اگرچه آموس‏ همیشه به پدرش‏ به چشم یک قهرمان نگاه کرده اما هیچ‌گاه نخواسته که پا جاى پاى او بگذارد. بجز مخالفت با سیاست‌هاى اسرائیل یکى از دلایلى که او خودش‏ را به نیویورک تبعید کرد این بود که مى‌دانست هیچ‌گاه نخواهد توانست زیر سایه پدر سرپاى خودش‏ بایستد.


 

از یکى دو صحنه سبک که در داستان فیلم بگذریم «بى‌قرار» بى استفاده از قراردادهاى معمول داستان‌سرایى هالیوود بیننده را به‌دنبال خود مى‌کشاند. شعرهاى زیباى موشه، که در واقع سروده‌هاى خود آموس‏ کولک است، تحسین‌برانگیزند. بازى موشه ایوگى در نقش‏ موشه آن‌چنان طبیعى است که آدم را متقاعد مى‌کند که او نقش‏ واقعى خودش‏ را بازى مى‌کند. یکى دو صحنه سبک در فیلم هست که اگرچه آسیبى به ساختار فیلم نمى‌رساند اما نابجایى‌اش‏ به چشم مى‌آید، مثلا وقتى مردى که دلال اسلحه است به زاخ ــ که براى اولین بار در بار با او آشنا شده است ــ پیشنهاد مى‌دهد که به‌عنوان محافظ شخصى برایش‏ کار کند. همین‌طور تصویر سیاه و سفیدى که از اسرائیلى‌هاى بد و فلسطینى‌هاى خوب به دست داده چندان قانع‌ کننده نبود.


 

«بى‌قرار» یک‌بار دیگر در جشنواره دیاسپورا به تورنتو خواهد آمد.


 

سینماگر دیگرى که در فیلمى به‌مراتب ضعیف‌تر موفق شده بود تصویر واقعى‌ترى از فلسطین به دست بدهد رشید مشهروى بود در «روز تولد لیلا» (Laila’s Birthday، فلسطین و هلند، ۲۰۰۸).

 

نمایی از روز تولد لیلا

در این فیلم که اولین ساخته بلند فیلمساز جوان فلسطینى است پدر لیلا که یک قاضى دادگسترى سابق است حالا براى گذران زندگى تاکسى مى‌راند. او مى‌بایست مشکلات بسیارى را از سر راه بردارد تا به‌موقع به جشن تولد دخترش‏ برسد. در طى یک روز از زندگى پدر لیلا با فساد حاکم بر جامعه امروز فلسطین و مشکلات بى‌شمارى که مردم روز و شب با آن دست به گریبانند آشنا مى‌شویم. اگرچه مشهروى راه زیادى در پیش‏ دارد تا بتواند جایى در جامعه سینمایى جهان پیدا کند اما با این اولین فیلم نشان مى‌دهد که توانایى‌هاى زیادى براى خلق کمدى دارد. از طرف دیگر حضور فیلمسازان باارزشى مثل هانى ابواسد، الیا سلیمان، و میشل خلیفه در سینماى این کشور نشان از آن دارد که این سینما و دولت فلسطین براى راه پیدا کردن به سینماى جهان سخت در تلاشند. و مهم‌تر این‌که دولت فلسطین مى‌فهمد که سانسور دولتى بزرگ‌ترین بلایى است که در این مقطع مى‌تواند بر سینماى تازه‌پاى این کشور بیاید. این است که مى‌بینیم همه این فیلمسازان بى‌هیچ واهمه‌اى از دولت و جامعه‌شان انتقاد مى‌کنند.


 


 


 

فیلمساز تازه‌کار دیگرى که بهتر از همتاى فلسطینى‌اش‏ از عهده خلق کمدى برآمده است سرگئى دٍورت‌سه‌ووى از قزاقستان بود که با «تولپان» (Tulpan، قزاقستان و آلمان، ۲۰۰۸) در جشنواره کان جایزه اول بخش‏ نوعى نگاه را به خود اختصاص‏ داد و در تورنتو هم بسیار درخشید.

تولپان

«تولپان» داستان خواستگارى مرد جوانى از یک دختر به‌نام تولپان (لاله) است. دختر تقاضاى مرد را رد مى‌کند چون معتقد است گوش‏هایش‏ زیادى بزرگند. در پناه این داستان و در قالب یک کمدى دلچسب، فیلمساز موفق مى‌شود زندگى ساده اما سخت بیابان‌نشین‌هاى قزاق را به‌تصویر بکشد. فیلم که ساختنش‏ چهار سال به طول انجامیده از صحنه‌هاى بسیار طبیعى و زیبایى برخوردار است. مثل پسربچه یکى دو ساله‌اى که همیشه در دست و پا مى‌پلکد و زندگى طبیعى خودش‏ را مى‌کند. حضور این بچه در داستان و جاهایى که بازیگران مجبور مى‌شوند حین پیش‏بردن داستان به سئوال‌هاى او هم جواب بدهند به زنده نگاه‌داشتن فیلم کمک بزرگى کرده است. فیلمساز هیچ‌کدام از این اتفاقات طبیعى که در فیلمنامه نبوده را از فیلم حذف نکرده. مثلا در صحنه‌اى مرد جوان خسته و ناامید از راضى کردن تولپان به گوشه‌اى پناه مى‌برد تا دردش‏ را تسکین دهد و این میان بزى به‌سراغ او مى‌آید و شروع به لیسیدن صورتش‏ مى‌کند و بازیگر جوان به‌جاى خنده یا قطع فیلم با مهارت از این موقعیت استفاده مى‌کند تا با کنتراستى که بین غم او و طنز حضور بز بوجود آمده بیننده را با داستان درگیر کند.


 

فیلم کمدى زیباى دیگرى که در جشنواره حضور داشت «بستنى قیفى» (Horn of lenty / el cuerno de la abandancia کوبا، ۲۰۰۸) از خوان کارلوس‏ تابیو بود که سرشناس‏ترین فیلمساز امروز کوبا است. او با «توت فرنگى و شکلات» به شهرت رسید که اولین فیلم کوبایى است که در آن مستقیما به همجنس‏گرایى اشاره شده است. تابیو آن‌زمان فیلمساز جوان و گمنامى بود و براى به‌دست آوردن اجازه ساخت فیلم دست به دامان توماس‏ گوتیه‌رز آلیا شد که مهم‌ترین فیلمساز سینماى کوبا به‌شمار مى‌رفت و چندین فیلم از بهترین ساخته‌هاى سینماى این کشور از او است. گوتیه‌رز آلیا حاضر شد نامش‏ را به عنوان کارگردان به فیلم اضافه کند چون مى‌دانست کسى جرئت مخالفت با او را ندارد. با این تمهید فیلم ساخته شد و یکى از پربیننده‌ترین آثار سینماى کوبا شد. تا پیش‏ از مرگ گوتیه‌رز آلیا این دو با هم فیلم «گوانتانامرا» را هم ساختند. «بستنى قیفى» با همان بازیگران همیشگى فیلم‌هاى تابیو ساخته شده است.


 

فیلم داستان پول کلانى است که به خانواده کاستانى‌یرا به ارث مى‌رسد. مشکل این‌جا است که چندین نفر با این اسم در شهر کوچک یاماگى زندگى مى‌کنند. تعیین این‌که چه کسانى کاستانى‌یراى اصل هستند تبدیل به کمدى زیبایى مى‌شود که با عشق و ازدواج‌هاى مصلحتى و دعواهاى خانوادگى و دوستى و دشمنى‌هاى ساکنین شهر به پیش‏ مى‌رود و هیچ‌جا افت نمى‌کند.


ایستگاه آخر 471 

از برزیل چندین فیلم در جشنواره شرکت داشتند که دوتاى آن‌ها ساخته‌هاى قابل توجهى بودند. «ایستگاه آخر ۴۷۱» (Last Stop 471 / Ultima parada 471، برزیل، ۲۰۰۷) از برونو باره‌تو یکى از این‌ها بود که به ریشه‌هاى قضیه واقعى گروگان‌گیرى در یک اتوبوس‏ شهرى در سائوپائولو در تابستان ۲۰۰۰ مى‌پردازد. برونو باره‌تو از سینماگران قدیمى برزیل است که در دهه هفتاد با «دونا فلوره و دو شوهرش»به شهرت رسید و بعد از مدتى دورى با «چهار روز در سپتامبر» در باره گروگان‌گیرى در سفارت آمریکا بار دیگر مطرح شد. این‌بار باره‌تو که توجه خاصى به موضوع‌هاى اجتماعى برزیل دارد به سراغ یکى از پر سر و صدا ترین اتفاقات دهه اخیر در برزیل مى‌رود. گروگان‌گیرى در اتوبوس‏ تنها چند دقیقه آخر فیلم را مى‌سازد. باقى داستان از تولد و کودکى تا مرگ نوجوانى که دست به این کار زد را بازگویى مى‌کند.


 

آلساندرو را وقتى نوزاد شیرخواره‌اى است یک قاچاقچى مواد مخدر به جاى پولى که از مادرش‏ طلب دارد از او مى‌گیرد. مادر براى همیشه به دنبال کودک گمشده‌اش‏ مى‌گردد. آلساندرو به وسیله این بزه‌کار بزرگ مى‌شود و خود به جمع این خلاف‌کاران مى‌پیوندد. اما یک آلساندروى دیگر هم هست که سرنوشتى کمابیش‏ مشابه اولى دارد و در کودکى به بچه‌هاى خیابانى مى‌پیوندد و با آن‌ها بزرگ مى‌شود. همین الساندروى دوم است که مادر به اشتباه فکر مى‌کند فرزند گمشده‌اش‏ است و او را به خانه‌ مى‌آورد تا از او نگهدارى کند. اما واقعیت‌ها سخت‌تر از آنند که مادر در رویاهایش‏ مى‌دید. الساندرو بار دیگر در خیابان‌ها سرگردان مى‌شود و در یک لحظه در نهایت بیچارگى براى نجات از دست پلیس‏ به عمل دیوانه‌وارى دست مى‌زند و مسافران یک اتوبوس‏ داخل شهرى را به گروگان مى‌گیرد.


 

مشکل بچه‌هاى خیابانى برزیل مسئله‌اى است که سال‌هاست توجه جهان را به خود جلب کرده است و فیلمسازان بسیارى در فیلم‌هاى خود به آن پرداخته‌اند. «ایستگاه آخر ۱۷۴» چیزى کمتر یا بیشتر از فیلم‌هاى خوبى که پیش‏ از این به بچه‌هاى خیابانى پرداخته‌اند _ مثلا «ایستگاه مرکزى» از والتر سالس‏ _ ندارد. برونو باره‌تو با همان حساسیت‌هاى اجتماعى همیشگى‌اش‏ به ریشه‌یابى موضوعى مى‌پردازد که یکى از موانع مهم پیشرفت اجتماعى و سیاسى جامعه برزیل امروزى است. باره‌تو در «ایستگاه آخر ۱۷۴» توجه بیننده را به این مسئله جلب مى‌کند که جرم و جنایت دایره مینایى است که خود را تکرار مى‌کند و ریشه در فقر و اختلاف طبقاتى دارد. و این که هیچ یک از این جنایت‌کاران آدم‌هاى ذاتا بدى نیستند. اگرچه پیام فیلم تازه نیست اما بیان توانمندى که باره‌تو به‌کار مى‌گیرد بیننده را قانع مى‌کند که بار دیگر به آن گوش‏ فرا دهد.


 

فیلم برزیلى دیگرى که با مضمون فقر ساخته شده است «خط دفاع» (Linha de passe، برزیل، ۲۰۰۸) از والتر سالس‏ و دانیلا توماس‏ بود. سالس‏ از فیلمسازان برجسته برزیل است که پیش‏ از این «ایستگاه مرکزى» و «خاطرات موتورسیکلت» را ساخته و در چند کار اولیه‌اش‏ با دانیلا توماس‏ همکارى کرده است. «خط دفاع» اولین ساخته داستانى دانیلا توماس‏ است. اما این فیلم در حد فیلم‌هاى پیشین سالس‏ نبود.


خط دفاع 

داستان به زندگى خانواده فقیرى نگاه مى‌کند که مادر به سختى کار مى‌کند تا خرج خانواده را تامین کند. داریو پسر هجده ساله‌اش‏ بازیگر فوتبالى است که به عضویت در تیم‌هاى بزرگ چشم دارد. دنیس‏ با موتورسیکلت نامه‌برى مى‌کند، دینیو بشدت مذهبى است و رستگارى‌اش‏ را در کار داوطلبانه در یک کلیسا جستجو مى‌کند. و رجینالدو کوچکترین عضو خانواده است که تمام وقتش‏ را صرف پیدا کردن پدرى مى‌کند که هیچ‌گاه ندیده‌اش‏.


 

سالس‏ هم مثل باره‌تو به طرح مشکلات اجتماعى مى‌پردازد. او هم ریشه مشکلات را در فقر جستجو مى‌کند. و باز مثل باره‌تو اگرچه تلاش‏ صمیمانه و صادقانه‌اى در ریشه‌یابى مشکلات اجتماعى برزیل امروزى دارد اما به‌کار گرفتن زبان همیشگى براى بیان این مشکلات فیلم را تکرارى جلوه مى‌دهد. سالس‏ که در «خاطرات موتورسیکلت» توانست تصویرى متفاوت و نو از چه‌گوارا ارائه دهد در «خط دفاع» به عقب برگشت و بیانى تکرارى را به‌کار گرفت که از هر کس‏ دیگر انتظارش‏ را مى‌شد داشت جز او.