نامه خوانندگان

چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم خانه اش ویران باد 

رفته ام به دیدن کنسرتی در مرکز هنرهای نمایش ریچموندهیل. آقای انعامی را از طریق مصاحبه اش با شهروند شناختم و بعد هم آگهی های کنسرتش را در روزنامه های ایرانی فارسی زبان دیدم. در آگهی هایش وعده کنسرتی متفاوت و چند زبانه  داده شده بود. البته می دانستم با توجه به این که خواننده ترک زبان است، سنگینی برنامه روی زبان ترکی ست ـ که من بلد نیستم ـ، با این وجود مشتاقانه رفتم چون اولا معتقدم موسیقی زبان و مرز نمی شناسد، و دیگر این که از آن دسته از ایرانیانی هستم که شدیدا به احقاق حقوق ملیت ها و اقوام در ایران اعتقاد دارم. چون فکر می کنم یکی از قوت های سرزمین مادری ما ایران همین تنوع و گوناگونی زبانی و فرهنگی اش هست که اگر به درستی با آن برخورد شود، ما یکی از شادترین، سرزنده ترین و پویاترین کشورهای دنیا خواهیم شد، با استعدادهایی که چشمها را به خود خیره خواهد کرد و تحسین همگان را به خاطر این همه نبوغ و هنر و استعداد برخواهد انگیخت.شب بسیار غرورانگیز و زیبایی بود. بعد از  کنسرت در این فکرم راسخ تر شدم که زبان موسیقی، زبان دلها و نزدیکی دلهاست. آقای انعامی که خداوند پناهش دهد، بسیار زیبا و استادانه همراه با نوازندگانی که در این کنسرت همراهی اش می کردند برنامه اجرا کردند. خلاصه شبی بود سرشار از حس و عاطفه و زیبایی و غرور که هموطنان من چنین بر روی صحنه می درخشیدند و البته همسر آقای انعامی که باکویی ست و پیانو نوازی چیره دست، سهم بسزایی در آفرینش این شب زیبا داشت. 

آواز حسن انعامی همراه با پیانوی نرمینه افندیووا در کنسرت روز یکشنبه مورد استقبال فراوان حاضران قرار گرفت

اما در میان این همه حسن و ملاحت و زیبایی کسی، کسانی، نیرویی، فکری، خیالی، اندیشه ای آگاهانه و یا ناآگاهانه خاری را فرو برد در قلب هایی که همدل بودند و همراه.  و چه کج اندیشانه و خودخواهانه شبی را که می توانست اتحاد و همدلی را که این روزها بیش از هر زمان دیگری ما ایرانیان، با هر زبان و فرهنگ و مذهب و عقیده و سلیقه ای، لازم داریم برای مبارزه با استبداد حاکم بر مملکت مان تا پایه های ایرانی آزاد و دمکرات را با همدیگر پی بریزیم، تا دیگر هیچ ایرانی به خاطر زبان و مذهب و ایده و عقیده اش تضعیف نشود و مورد اجحاف قرار نگیرد، مخدوش کرد و آه حسرت را بر لبهای بسیارانی از ما نشاند.

خانمی که مجری برنامه بود، خوش آمدگویی و اعلام برنامه را به دو زبان ترکی و انگلیسی (مغلوط) انجام داد و دریغ ورزید از این که حتی یک جمله فارسی را برای خوش آمدگویی ما فارسی زبانان که تعدادمان هم کم نبود، بر زبان بیاورد. بی گمان فارسی زبانانی که به این برنامه آمده بودند اگر موافق احقاق حقوق ترک های ایران نباشند، حداقل در تقابل با آن هم نیستند و رعایت یک چنین مسائلی می توانست این پیوند را استحکام بیشتری ببخشد. به راستی این همه بغض را چگونه می توان درمان کرد؟ چرا شبی را که می توانست به شب همدلی تبدیل شود و پیام آشتی ملی را داشته باشد  چنین مغرضانه مخدوش کرد؟

البته این را هم اضافه کنم که خود آقای انعامی بسیار دلپذیر و متین جا به جا این نقیصه را پر کردند و  با توضیحات به دو زبان ترکی و فارسی زهری را که به کام ما فارس زبانان ریخته شده بود به شیرینی مبدل کردند و ما را خوشحال و مغرور و سربلند به خانه هایمان روانه کردند. در طول راه اما تمام مدت با خودم این شعر زیبای زنده یاد حمید مصدق را زمزمه کردم که چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم/ خانه اش ویران باد/ من اگر ما نشوم تنهایم/ تو اگر ما نشوی خویشتنی/….