زمان: ساعت ۱۱ صبح روز کریسمس

مکان: آپارتمانی در گریپ واین در شمال غربی دالاس ۱

دخترکان با چشمان شاداب و درخشان در کنار درخت کریسمس حلقه زده اند. آنان شش نفر بودند ، چهار زن و دو مرد . . مهمان آشنا و ناخوانده ای به جمع آنان می پیوندد، لحظه ای بعد سبزینگی درخت کریسمس با خون آنان سرخ فام می شود و رنگ آتش به خود می گیرد. مهمان ناخوانده نیز در گوشه ای واژگون می شود. و اینست سرنوشت دو خانواده مهاجر از سرزمین تلخ و وطن سوخته در دالاس.۲           

به همین سادگی، هفت نفر جان می دهند و سه نفر از آنان جوانی نکرده، قربانی مناسبات نابسامان  و ناهنجاری های اجتماعی می شوند. ۳

مهمان ناخوانده، هر دو خانواده را درو می کند و آنهم زیر خورشید روز کریسمس و با داس باستانی اش خوشه ای از زندگان نورس را، با سکوت مرگبار خود به نیستی می فرستد.

در ضیافت مرگ، مهمان ناخوانده، هر شش نفر را همراه با خود از دالان مرگ با  خشم و نفرت به پناهگاه و تنگه ی “نبودن”ها هدایت می کند.

نفر اول از چپ بالا شش نفر دیگر را (همسر سابق و دختر و پسرش، خواهر همسرش، شوهرخواهر و دخترخواهر) کشت

 

آواز کشتگان در شهر می پیچد، همهمه ایجاد می کند و هیاهوی غزلواره ی مرگ فضا را می گیرد.

سرها بدان سو کشیده می شود، چشمان مردمان شهر باز می شود. آیا آشنای ناخوانده عضوی از نوع آنان نبوده است؟ سه جوان همچون پرستویی بر موج خون گرم شنا می کنند و سبکبار از خویش می رهند. آنان حتی فرصت یک “آه” کشیدن نداشتند. همچون پری، پر کاهی، سبک وار، رفتند.

آن چهار نفر دیگر بیش از نیم قرن چرخیدند و چرخیدند و سپس همچون وزش نسیمی رها شدند.

مهمان ناخوانده در ترازوی چنبر زدن زندگی، سنگ شایستگی را کم آورد. آنجایی که باید آری می گفت، “نه” گفت. دشنام و زخم نفرت و کینه در وجود او جوشان شده بود. ناهنجاری های اجتماعی او را از پای درآورد و پاجوش حنظلی شد در پای نخل زندگانی.

دهان آنان خون آلود شد، و آن سه، جوانی نکرده و بهاران رهیدن را ندیده و بوی شقایق را نچشیده ، مدال خون و زخم را بر خود آویزان کردند.

مهمان ناخوانده، تمام هستی خود را نثار مرگ کرد و همچون بارش برق آسا بر بام خانه، رگبار مرگ را در طبل تپان دل آنان رهسپار کرد.

از آن هفت رفتگان، یک نفر و فقط یک نفر می دانست که به کجا می رود ولی آن شش نفر دیگر فرصتی نداشتند که از ناودان زمان، زمزمه سر بدهند و نام “مادر بزرگ” را سر دهند.

دختر و پسری که پدرشان آنها را کشت در کنار دخترخاله (چپ) که او هم در این ماجرا کشته شد

 

وقتی “ارزش ها” به هم بریزد، و “اعتبار زندگی” واژگون شود، “نبودن ها” جایگزین “بودن ها” می شود.

بی ارزشی “ارزش ها” و خلاء در زندگی وقتی با خشم و نفرت همسو شود، “مهمان ناخوانده” را برای “بازگشت به سکوت” آماده می کند و در این کاروان، همراهان، نزدیکترین کسان وی می باشند و همگی را برای بازگشت به آغوش خاک آماده می کند. “بازگشت به سکوت”، سکوت ساکت و پایان خاطره ها.

مهمان ناخوانده به “بن بست” رسیده بود و خودخواسته و با دستان خود رفت، اما حکایت آن “شش رفتگان” به گونه ای دیگر است. آنان را با چشمان خیس و “تقاضای ماندن”، در تابوت هایی با میخ هایی سخت و درشت، در ظلمتی هولناک که اهریمن از بی کرانگی اش هراسان است، آماده ی بازگشت به آغوش خاک کرد. آنان رفتند، اما پرسش ها فراوان است:

چرا طغیان های احساسی و شورش های عاطفی در انسان شکل می گیرد؟ چگونه می توان پیشگیری کرد؟ چگونه می توان مناسبات سالم و عقلانی و عادلانه و عاشقانه در محیط خانواده گسترده شود که عضوی از خانواده به نقطه جوشان عاطفه و غلیان نفرت و کینه و خشم نرسد؟ عوامل دیگر، همچون بحران های اقتصادی و ناهنجاری هایی اجتماعی چگونه در آفریدن تراژدی هایی بدین گونه نقش بازی می کنند؟

آیا تضاد فرهنگی مهاجران با کشور میزبان در خلق این گونه فاجعه ها تأثیرپذیر هستند؟

عضوی از نزدیکان به میدانگاه خروشان خشم و انتقام نزدیک می شود آیا باید درپوشی بر آن گذاشت و درد را مخفی کرد یا با شیوه ی گفت وگو و بیان دردها و رایزنی با کارشناسان و روانشناسان در حل مشکل تلاش کرد؟

و پرسش های دیگر …

جامعه شناسان بر این باورند که پدیده هایی بدین گونه را نمی توان با عوامل روانی افراد توجیه نمود، بلکه عوامل اجتماعی از قبیل شرایط نامناسب خانواده، کمبود محبت، ناسازگاری، بیکاری، مهاجرت و به هم ریختگی ارزش ها، نقش تندشونده ای در اعمال مجرمانه افراد دارد.

“امیل دورکیم”۴ همانند دیگر جامعه شناسان، برای ناهنجاری های اجتماعی در پی علل اجتماعی است، نه روانی و زیستی. وی حتی برای پدیده ی خودکشی، که شاید بارزترین پدیده ی روانی نزد دیگران محسوب شود، نیز علل اجتماعی می یابد.

“تارد”، تأثیر محیط و اطرافیان را در این گونه تراژدی ها، حائز اهمیت می داند.

“دورکیم” عقاید “تارد” را در مورد تأثیر تقلید در رفتار اجتماعی رد کرده و با مشخص کردن هدف ها و اسلوب های خاص جامعه شناسی، به آن جنبه ی علمی داده و عقیده دارد که افکار و رفتار افراد تابع نمودهای اجتماعی می باشد و این “نمودها”، مجموعه تجربیات و آرمان های جامعه است و عقاید و روش های انسان به طور ناخودآگاه بدان بستگی دارد و این مجموعه ذخیره شده تجربیات، یک منبع آراء و روش هایی است که افراد از آن استفاده می کنند، در حالی که فکر می کنند که این افکار و عقاید و روش ها به خودشان تعلق دارد.

دکتر لاکاسابن۵، افکار و عقاید “دورکیم” را تائید کرده، عقیده دارد که این حوادث همچون یک “میکروب اجتماعی” است. و این میکروب در محیطی که برای پروراندن وی وجود داشته باشد، بروز می کند، و جرم اتفاق می افتد.

نتیجه آن که، این گونه تراژدی ها، همانند دیگر پدیده های اجتماعی، دارای ابعاد مختلفی است و عوامل متعددی می تواند در پیدایش آن نقش داشته باشند. پیشگیری در ارتکاب این چنین جرائمی، تلاش همه جانبه ای را در تمامی ابعاد طلب می کند تا بتوان درا ین زمینه، به کامیابی هایی دست یافت.

این تراژدی، نخستین نبوده است و آخرین هم نخواهد بود. به خود آئیم…

 

 

پی نوشت ها:

۱:http://www.dailymail.co.uk/news/article-2080153/Grapevine-shooting-Family-says-Aziz-Yazdanpanah-shot-family-jealous-estranged-wife.html 

 ۲:http://www.wfaa.com/news/crime/More-details-released-in-Grapevine-Christmas-Day-shooting-136267618.html 

 ۳:http://dfw.cbslocal.com/2011/12/25/7-found-dead-inside-grapevine-apartment/#.TvonO4WNYFY.facebook 

 ۴:http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%85%DB%8C%D9%84_%D8%AF%D9%88%D8%B1%DA%A9%DB%8C%D9%85 

 ۵:”Lakasayn doctor, Professor of Forensic Medicine in Lyon (France), confirmed Durkheim’s ideas, believes that Crime is a social microbe. The microbes in the environment that the villain is not ready to develop, update and not a crime does not  happen.

 

* رضا علوی، مهندس مکانیک از دانشگاه علم و صنعت و فوق لیسانس مهندسی ساختمان از آمریکا. از فعالان جنبش آزادی خواهانه و حقوق بشر است .  سال ها است که در زمینه ی سیاست و تاریخ  پژوهش می کند و می نویسد. در حال حاضر ساکن تگزاس است.

rezaalavim@yahoo.com