شماره ۱۱۵۴

دومین بخش چهاردهمین دوره فستیوال تئاتر ایرانی کلن، روزهای جمعه بیست و سوم تا یکشنبه بیست و پنجم نوامبر در سالن نمایش “صحنه فرهنگ ها” برگزار شد.

در فاصله بخش اول تا بخش دوم، یک جلسه بحث و گفت و گو پیرامون آثار و حیات مولانا برنامه های جشنواره را تکمیل می کرد. در این جلسه، محمد عاصمی، محمود خوشنام، رضا نافعی و جلال سرفراز، هریک از دیدگاهی به بررسی آثار مولانا پرداختند و در پایان به پرسش های حاضران پاسخ گفتند.

در برنامه های نمایشی این قسمت از جشنواره شاهد اجرای پنج نمایش “فاسق”، “آوازهای ماندالا”، “مرگ ناتان در اورشلیم”، “خرس” و “راه های گستاخانه” بودیم.

نمایشنامه فاسق، اثر هارولد پینتر را گروه تئاتر ارامنه آمریکا با کارگردانی “گابریله او سولیوان” به زبان انگلیسی بر صحنه آورد. در بروشور برنامه ها، “آرمازد استپانیان” کارگردان معرفی شده بود، در حالی که او یکی از دو نقش نمایشنامه را بازی می کرد و در کار خود موفق بود. نقش زن نمایشنامه را نیز “نورا ارمنی” با تردستی و نرمش بازی کرد. فاسق حکایت حال زن و شوهری است که از زندگی ملال آور خسته شده اند، شهامت جدا شدن از یکدیگر را ندارند و برای تحمل پذیرکردن این زندگی، هر ازگاه در نقش فاسق یکدیگر ظاهر می شوند. آن ها، تنها در این حالت است که می توانند اندکی از یکدیگر لذت ببرند.


کارگردان یا روضه خوان!

“آوازهای ماندالا” نوشته اصغر خلیلی، با کارگردانی خود او، رهاورد گروه تجربه های نو ایران برای فستیوال امسال بود. نمایش، فاقد میزانسن خوب، صحنه پردازی، نورپردازی و سایر عناصر تئاتری بود و تنها به برکت بازی قدرتمند دو بازیگر زن و جوان خود بود که می توانست با تاثیر نهادن بر احساسات و رقت قلب تماشاگر، او را در سالن نگه دارد. اصغر خلیلی، هم پیش از اجرا و هم پس از آن بر صحنه آمد و توضیح داد که این نمایش در چارچوب پژوهشی پیرامون یک باور هندی ساخته شده که “ماندالا” نام دارد. بر اساس این باور است که بازیگر دوم، با خواندن آوازهائی رمزآلود و نهادن کیسه ای گل گرم بر شکم خود، در احساس مادری با بازیگر اول شریک می شود.

نمایشنامه، چنان اجرا شد که انگار گریاندن تماشاگر را مهمترین وظیفه هنر نمایش می دانست. در انجام این وظیفه، بخصوص شیوا مکینیان بسیار موفق بود. او، به عنوان زنی که تمام عمر با ستم و تحقیر زیسته و اکنون فرزندی در شکم می پرورید که نمی خواست آن را از دست بدهد، روی صحنه، چنان زنجموره دردناکی به راه انداخت که فضائی آکنده از خفقان ایجاد می کرد. او را می توان درعرصه بازیگری موفق دانست. اما متاسفانه این استعداد در خدمت کارگردانی قرار گرفته بود که انگار در عرصه افکار مالیخولیائی ماوراء طبیعی داخلی با کمبود مواجه شده و به دنبال چنین باورهای بیهوده ای راه دراز هند می پیماید. در سال های اخیر، شاهد نمایش هائی از داخل کشور بوده ایم که در نهایت این اندیشه را ایجاد می کنند: “روضه خوان ها به قدرت سیاسی چسبیده اند و با اعدام و سنگسار و قطع دست روان جامعه را پریشان می کنند. در عوض، وظیفه اصلی آن ها، یعنی گریه انداختن مردم را، گروهی از هنرمندانی به عهده گرفته اند که نمی خواهند دریابند غایت هنر، زنده نگه داشتن شور زندگی است و نه اندیشه مرگ”.


البته کارگردان برای آن که پس از حدود هفتاد دقیقه ایجاد خفقان، روزنه ای هم به زندگی بگشاید، در لحظه پایانی نمایش نوزاد را در آغوش بازیگر جوان تر می گذارد تا هنگام ترک صحنه، به سوی تماشاگر بازگردد و در حالی که هنوز چشم های خودش اشک آلود است، لبخندی هم به زندگی بزند. تا او در دفاع از سیاهسازی خود، بتواند بگوید: “لبخندی که مادر جادو شده بر لب دارد، نشانه ادامه زندگی است”. یعنی همان کلیشه هائی است که پنجاه سال پیش، در عرصه تئاتر تراژیک به کار می رفت و اکنون دیگر مدت ها است جائی در هنر نمایش ندارد.


مرگ ناتان: همه قربانی هستند

روز شنبه، دو نمایش “مرگ ناتان در اورشلیم” و “خرس” بر صحنه آمد. “مرگ ناتان در اورشلیم” را، علیرضا کوشک جلالی با اقتباس رمانی از “غاسان کافانی” نوشته و کارگردانی کرده است. نمایش، داستانی بسیار تکان دهنده دارد و در اجرا موفق و اثر گذار است. در جریان جنگ های آستانه ایجاد کشور اسرائیل، یک زن و شوهر فلسطینی ناچار می شوند کودک خود را رها کنند و از زادگاه خود بگریزند. دهها سال بعد، آن ها به خانه ای که فرزند خردسال خود را در آن نهاده و گریخته اند باز می گردند. حالا در این خانه یک زن و شوهر یهودی زندگی می کنند که کودک آنان را نیز به فرزندی پذیرفته اند. او، اکنون در ارتش اسرائیل مشغول خدمت است و فلسطینی ها را دشمن خطرناک خود می شمارد. در این نمایش، همه انسان ها، قربانیانی هستند که با چمدان و در چمدان روزگار می گذرانند و هرگز به آرامش و امنیت نمی رسند.

خرس اثری است از آنتوان چخوف که این بار مجید فلاح زاده اجرائی ساده از آن به دست داده و نقش های دوگانه آن را محمد عاصمی و بهرخ حسین بابائی بازی می کنند. محمد عاصمی که بازیگری را دهها سال پیش در تئاتر نوشین آغاز کرده بود، پس از سال ها دوری از تئاتر سال گذشته و امسال در هشتاد و دو و هشتاد و سه سالگی در نقش بازیگر نخست خرس بر صحنه آمد و تحرک غیرمنتظره او بود که توجه تماشاگر را به کارش جلب می کرد.

بخش دوم برنامه، یکشنبه شب به پایان رسید. در این شب، ابتدا “راه های گستاخانه” با طراحی و کارگردانی “شارلوت دامن” به زبان آلمانی برصحنه آمد که ترکیبی از حرکات نمایشی، رقص و موسیقی بود. این کار، یکی از پروژه های “تشکل زنان برای کمک به زنان” در شهر کلن بود و به همین دلیل بیشترین تماشاگران آن را زنان تشکیل می دادند.

پس از این نمایش، جشن پایانی فستیوال با رقص های جاده ابریشم از گروه شهرزاد برپا شد که حدود دو ساعت ادامه داشت. شهرزاد که یک رقصنده هلندی مسلط به زبان فارسی است، رقص هائی را از هند، ایران، آذربایجان و کشورهای عربی برای گروه خود طراحی کرده بود. جالب این که رقص های ایرانی این برنامه را یک زن هندی اجرا می کرد و در این کار موفق بود. هنگام اجرای این برنامه، که با تنوع رنگ و نور و حرکت نمایش های کاباره ای را تداعی می کرد، بار دیگر سالن تقریبا پر شده بود. در حالی که تعداد تماشاگران نمایشنامه ها، اغلب کمتر از بیست نفر بود.

کاهش تماشاگر و مشکلات مالی

فستیوال تئاتر کلن، در دو سال اخیر، به لحاظ کمی ضعیف تر از سال های گذشته و به لحاظ کیفی بهتر اجرا شده است. از تعداد نمایش ها کاسته شده و فضا بیشتر در اختیار گروه هائی قرار گرفته که کارشان کیفیتی حرفه ای تر دارد. اما به موازات آن، از تعداد تماشاگران به شدت کاسته شده است. مدیریت فستیوال تئاتر کلن را مجید فلاح زاده و همسرش بهرخ حسین بابائی به عهده دارند. امسال، بهزاد فلاح زاده فرزند جوان و دانشجوی آن ها، همه جا حاضر بود و به رتق و فتق امور فستیوال کمک می کرد. بهزاد دانشجوی علوم سیاسی و فلسفه است. اگر مشکل کاهش استقبال از برنامه های فستیوال با تدابیری تازه حل نشود، بعید نیست که نهادهای آلمانی در سال های آینده به فکر کاهش بیشتر بودجه فستیوال بیافتند و این امر برگزاری آن را مشکل تر کند. به گفته مجید فلاح زاده، امسال اداره فرهنگ شهر کلن و کلیسای پروتستان روی هم رفته تنها ۷ هزار یورو به فستیوال کمک کرده بودند که بسیار کمتر از سال های پیش بود. هزینه سنگین سفر دو گروه از ایران، به این بودجه ناچیز تحمیل شد. درآمد حاصل از فروش بلیت نیز بسیار اندک بود.