همه خبر را شنیده ایم، اما ناباورانه که حتما کابوس است، دست و پا زده ایم تا از این کابوس هولناک بیدار شویم. اما افسوس و صد افسوس که واقعی ست و برای “ما” اتفاق افتاده است.

به عکس هایشان که نگاه می کنم باورم نمی شود که این سه جوان زیبا و رعنا الان در زیر تلی از خاک مدفون شده اند. 

به عکس هایشان که نگاه می کنم باورم نمی شود که این زن و شوهر نازنین شب پیش از فاجعه همراه با سیصد تن از دوستان و نزدیکانشان به پیشواز سال نو رفته اند و ساعت ها به رقص و پایکوبی نشسته اند و حالا زیر تلی از خاک مدفون شده اند.

به عکسش که زل می زنم در نی نی چشمانش بارقه ای از غم می بینم که احتمالا در دست و پنجه نرم کردن با مشکلات زندگی و فشار حاصل از یک رابطه ی فرسایشی و پر از درد در آن جا خانه کرده است و حالا در زیر تلی از خاک مدفون شده است.

نفر اول از چپ بالا شش نفر دیگر را که شامل همسر سابقش و دختر و پسرش را همراه با خواهر همسرش، شوهر و دخترش را کشت

به عکسش که نگاه می کنم ظاهر آراسته و شیکش و لبخندش بر گوشه  لبش پر از خشم و اندوهم می کند و این سئوال همچنان در سرم می چرخد که چرا به جای این که برای دردهایش درمانی پیدا کند، برای مشکلاتش راه حلی، چنگ انداخت بر جان جوان دو فرزندش و همسری که دیگر نمی توانست او را و زورگویی ها و بی عملی هایش را دوام آورد.

چنگ انداخت بر خانواده خوشبخت و آسوده باجناقش و در یک چشم بر هم زدنی این خانواده کوچک خوشبخت را همراه با خود به دیار نیستی فرستاد. به راستی چه چیزی می تواند توجیهی و یا توضیحی باشد بر این فاجعه؟

 

دارم از فاجعه ای صحبت می کنم که در دمی و آهی، عزیز یزدان پناه  همسر سابق (نسرین رحمتی) و دو فرزندش نرگس ۱۹ ساله و علی پانزده ساله را با خواهر زن و باجناق و دخترشان به کام مرگ فرستاد و اندکی بعدتر  وقتی که به خیال خود  همه ترفندهایش را به کار برده بود که این جنایت را با صحنه چینی ناشیانه به پای باجناقش بگذارد، تیر خلاص را به خود زد. راستی این همه خشم و نفرت، این همه بیگانگی با خویشتن انسانی از کجا ناشی می شود؟

 

واقعیت این است که این خشونت را نمی توان و نباید با این بهانه که مریض بوده، افسردگی داشته، بیکار بوده، مقروض بوده، خشمگین بوده است و… از مسئولیت تهی کرد. مگر کم آدم بیکار و بی پول و بی آینده در این دنیا هستند؟ اگر همه ی آنها با این بهانه و انگیزه دست به کشتار و خشونت بزنند، ما با چه جهانی روبرو خواهیم بود؟

 

این خودخواهی دردناک از کجا و کدام فرهنگی می آید که به وقت مبارزه با ناملایمات و دردها و مشکلات به دیگری می آویزیم و شیره جان دیگری را می نوشیم؟

 

عزیز یزدان پناه صبح روز کریسمس با پوشیدن لباس بابانوئل به در خانه همسر سابقش(نسرین رحمتی) که با بچه هایش نرگس و علی زندگی می کرد می رود و بعد از نشستن و احتمالا گپ و گفتی و پس از رسیدن حسین زارعی، زهره زارعی(رحمتی)  و سحر زارعی (باجناق، خواهر زن و دخترشان) که برای انجام مراسم روز کریسمس و باز کردن هدایا به آن جا می روند،  از زیر لباسش دو اسلحه ای  را که پنهان کرده بود بیرون می کشد و همه را به رگبار می بندد و خود را نیز.

ارمغان و هدیه ی عزیز یزدان پناه در صبح روز کریسمس برای خانواده اش مرگ بود. چه هدیه زشت و کریهی.

به راستی این همه خشم، این همه نفرت، این همه درد، این همه بغض از کجا ناشی شده که پدری را و همسری را و خویشی را وادار می کند که دست به چنین جنایتی بزند؟

 

بر ما جامعه ایرانی ست که با کمک گرفتن از متخصصان امر به کالبدشکافی این فاجعه بپردازیم، تا هم مرهمی شود بر اندوهمان، و هم بیاموزیم راه های پیشگیری از بروز این فجایع را.   

وقتی به دکتر علی رحمتی که از لندن انگلستان آمده که جسد خواهران و خویشانش را تحویل بگیرد زنگ می زنم تا تسلیت بگویم، می گوید “عزیز ۱۰ سال بود که بیکار بود و هیچ علاقه و شوقی هم نشان نمی داد که به جستجوی کار دیگری باشد. در واقع خواهرم و دخترش خانواده را می چرخاندند. عزیز به آزار و اذیت همسرش می پرداخت و من با حمایت مالی خواهرم و پرداختن مخارج زندگی او را تشویق کرده بودم که زندگی جدیدی شروع کند.”

 

بی گمان می شود با آموزش و با بهره گیری از نیروهای متخصص از بروز چنین فجایعی پیشگیری کرد. شناخت درد از درمان درد مهم ترست. با پرده پوشی و ناآگاهی به نظاره مکرر این چنین فجایعی ننشینیم.

 

همیشه این گونه بوده است رنج و اندوه بسیار را فقط همدلی و همگرایی دردمان می کند. سوگواریمان را با اشک هایمان بشوییم و پس تر به دنبال پیدا کردن راه هایی برای پیشگیری باشیم.

 

شهروند به سهم خود این اندوه بزرگ را به همه خوانندگانش تسلیت می گوید و فراخوانی می دهد برای در کنار هم نشستن برای چاره جویی. باشد تا چاره ای جوییم برای این چرخه خشونت خانگی!