انگیزه ی این نوشتار، پرسش گروهی از خوانندگان مهربان مقاله ی قبلی من است. مقاله ی “ایران واژه ای در گلوگاهم گره خورده در سال ۲۰۱۲” که در شهروند ۵ ژانویه ۲۰۱۲ منتشر شد.

این گروه از خوانندگان دو دسته هستند: گروهی که دغدغه ی اصلی شان تلخی مقاله های من است و گروه دیگر درمان را پرسیده اند.

در مورد تلخی نوشتارهایم، پوزش می خواهم و باید بگویم از شیرینی های مان زیاد گفته اند و می گویند، وقتی گره می خوریم، گرفتار می شویم و نمی دانیم چه شد و چرا شد، کندوکاو می کنیم، کندوکاوی همراه با قبول مسئولیت “من” و آن جاست که دردها دیده می شوند و دردها همیشه تلخ اند.

در مورد درمان، شاید بتوانم بگویم که قسمت دوم نوشتار من (آرزوها و امیدها) به شکلی درمان گر است. با توجه به این که دردها را دیدن، الزاماً درمان را دانستن نیست و من هم مانند بسیاری از شما، درمان را، درمان کوتاه مدت و قطعی را نمی دانم.

می دانم درباره ی دردها گفتن و آن هم به تکرار، همیشه تلخ است، اما چه می شود کرد. دوباره نویسی و مرور دردها، امید به درمان را بیشتر می کند.

اگر در مورد دردها، موارد ضعف و ناتوانی و اشتباهات نگوییم و ننویسیم، گذشته را تکرار خواهیم کرد و به گمان من، توان مان برای تکرار گذشته کمتر و کمتر شده و دیگر تاب هزینه های بیشتر را نداریم.

نداشتن پاسخی روشن و منسجم، بیان و زیر و رو کردن دردها را مانع نمی شود، دردها هستند و به حیاتشان ادامه می دهند اگرچه پاسخی نباشد. در واقع اگر پاسخی یافت شود، دردها به حیطه ی درمان وارد شده و دگرگونی روند خود را آغاز می کند و دیگر دردی نمی ماند که درباره اش گفت وگو شود.

دردهای فرهنگی درمانشان روندی است درازمدت و بسیار دشوار و بیشتر اوقات با مقاومت و سرکوبی فرهنگ سنتی و قبیله ای روبرو می شوند. حدود هفتاد سال پیش، صادق هدایت یکی از خلاق ترین روشنفکران ایران، به دردهای کهنه ی ما اشاره می کرد، و هنوز هم بیشتر دردها همان دردهاست. هنوز هم باورهای ورشکسته ی ما قربانی می خواهند.

پس از هفتاد سال هنوز هم آمادگی دفن باورهای کلیشه ای مان را نداریم. هنوز هم نقد بر فرهنگ جامعه ی ایرانی همان است که هدایت می گفت و می نوشت و تنها دردها مزمن تر از پیش، موریانه وار به زندگی شان ادامه می دهند.

دردها باید گفته شود، تکرار شود تا در بستر تکرارها، داروی درمان خود را پیدا کنند.

هنوز هم خریداران تفکر مستقل و بدون نام های دهان پرکن در اقلیت هستند و هنوز هم تخریب را به جای چالش می نشانیم.

گفت وگو از دردها، درمان نمی شود، اما راه درمان را باز می کند.

ای کاش فرهنگ رمان و خواندن رمان را بیشتر داشتیم. ای کاش بیشترمان داستان و رمان های ماندگار نویسندگان مان را خوانده بودیم یا می خواندیم. ای کاش گروه بیشتری از ما فرهنگ خواندن را تنها در خواندن اخبار و مقالات سیاسی نمی دانستیم.

تا دردها را نشناسیم و واقع گرایانه با آن ها روبرو نشویم، درمان را پیدا نخواهیم کرد. قبول و پذیرش بنیادی درد، اولین گام به سوی درمان است. و این دیدن و پذیرفتن باید از خود ما شروع شود (من، ما، شما). از خودمان آغاز کنیم و با شهامت کمبودها، ناتوانی ها و اشتباهاتمان را در تمام زمینه ها بپذیریم. پس از پذیرفتن، آن ها را صبورانه دگرگون کنیم. پس از “من” نوبت به نزدیک ترین ها می رسد: شوهر، زن، فرزند، پدر و مادر، دوست و آشنا. انتقادات و گفتمان ها را باز کنیم و از مجادله و باختن در مجادله نترسیم. قرار نیست همیشه برنده بود.

بیشتر ما به دردهایمان پشت می کنیم چون هویت مان را در خطر می بینیم. دگرگونی در روند مثبت و سازنده، بار هویتی مان را بیشتر و غنی تر می کند.

دردهای ایران، دردهای تک تک ما است، چه دوست داشته باشیم، چه دوست نداشته باشیم.

درمان دردهای فرهنگی، در گروی درمان دردهای تک تک ما است. ما نگاه کردن، دیدن و قبول دردهایمان را دوست نداریم و مدام آن ها را به دیگران “آن ها” نسبت می دهیم و همیشه به شکلی کاذب در پی به به و چه چه گفتن هستیم.

سال هاست در مرحله ی گفتن و نوشتن دردهایمان درجا زده ایم و تا این درجا زدن ادامه دارد، درمانی در کار نخواهد بود. ایستائی را به حرکت تبدیل کردن از “من” شروع می شود.

صادق هدایت می گفت:”هرچه این مادرمرده وطن را بزک کنند و سرخاب و سفیداب بمالند، باز بوی الرحمانش بلند است. ما در چاهک دنیا زندگی می کنیم.”

صادق هدایت سردرگمی ایرانی را می دید و نگران بود و سال ها بعد، تراژدی ۵۷ اتفاق افتاد.

دردهای فرهنگی ما، درد “من” است و “من” تافته ی جدابافته نیستم.

بیان دردها زمانی تمام می شود که دیگر دردی در کار نباشد و روند درمان آغاز شده باشد.

هر وقت “من” و “ما” جسارت نگاه کردن، دیدن و اعتراف به دردها و ناتوانی هایمان را پیدا کنیم و زخم ها را بشکافیم، زیر و رو کنیم (با تمام دردناکی اش) و این زیرورو کردن را تکرار و تکرار کنیم، “نگاه کردن” به “دیدن” می رسد و تکرار “دیدن” به “تشخیص” و نهایتاً به “پذیرفتن” تمام می شود، راهی دراز و دردناک، اما شدنی. در این روند، مسئولیت بسیار مهم و کارساز است. قبول مسئولیت، اولین گام به سوی درمان و دموکراسی است. در این روند می رسیم به این که دردهای ناگفته شمارش بیشتر است تا دردهای گفته شده.

گفتمان آزاد درباره ی دردها، آغاز درمان گری است و باید از خود “من” شروع کنیم.

احمد شاملو در شعر “سرود مردی که خودش را کشته است” از “من” خویش شروع می کند و خود را قبل از همه به دادگاه می کشاند:

نه آبش دادم

نه دعایی خواندم

خنجر به گلویش نهادم

و در احتضاری طولانی

او را کشتم.

از “من” آغاز کردن، بدون شک به درمان دردهایمان کمک خواهد کرد.

“فرزندان ما” ما را تکرار نخواهند کرد.