با دنیس رابرت  Denise Robert  به طور اتفاقی آشنا شدم. صدای محکمی داشت. پرسیدم: آیا خواننده اپرا هستید؟ گفت: نه . . . در کار فیلم هستم.  

شماره ۱۲۰۳ ـ پنجشنبه ۱۳ نوامبر  ۲۰۰۸


 

گفت وگو با دنیس رابرت تهیه کننده کانادایی فیلم "عزیزم من عاشق شدم"


 


 

با دنیس رابرت  Denise Robert  به طور اتفاقی آشنا شدم. صدای محکمی داشت. پرسیدم: آیا خواننده اپرا هستید؟ گفت: نه . . . در کار فیلم هستم. تهیه کننده ام و پرزیدنت  Cinemaginaire در مونتریال و برای جشنواره بین المللی فیلم شیکاگو آمده ام. به عنوان داور جشنواره امسال دعوت شده ام. همچنین فیلم اخیرم  Le grand depart   (در آمریکا با عنوان  Honey, I’m in love ) هم در جشنواره به نمایش گذاشته شده است. گفت که تهیه کننده فیلم The Barbarian invasion  بوده است و اخیرا با دنی آرکاند  Denys Arcand  کارگردان آن ازدواج کرده است. با هم حدود نیم ساعت صحبت کردیم. جذب سادگی، گرمی و همچنین قدرت درونی اش شدم. مهمتر از همه محتوای فیلمش مرا بسیار کنجکاو کرد. فیلمش را دیدم و با هم قرار ملاقات برای یک گفت وگو گذاشتیم. وقتی به محل قرار آمد گفت: می دانی امروز به من اطلاع دادند که از طرف The Board of Trade of Metropolitan Montreal   به من جایزه ای تعلق گرفته و تا الان در حال مصاحبه های رادیویی بودم. نشستیم به گفت و گو.


 دنیس رابرت در حال مصاحبه ی تلویزیونی

این جایزه چه نوع جایزه ای است؟


 

دنیس رابرت: این جایزه به کسانی داده می شود که برای شهر مونتریال کار بزرگی انجام داده اند. چه در زمینه علمی، و چه هنری یا آموزشی. من مطمئنم که آنها در انتخاب من اشتباه کرده اند. چون معمولا این جایزه به کسانی داده می شود که به دوران بازنشستگی شان نزدیک شده اند! و من زمان زیادی نیست که در زمینه فیلم کار می کنم!


 

چند سال است که شما در کار فیلم هستید؟ آیا کارتان را با بازیگری شروع کردید یا کارگردانی؟


 

ـ من کارم را با بازیگری در تئاتر شروع کردم و بازیگر موفقی نبودم. و خیلی زود هم متوجه شدم که من برای این کار ساخته نشده ام. علاوه بر این من به نوعی بسیار خجالتی بودم. بنابر این با کارگردانان و بازیگران بسیار موفق تئاتر کارم را ادامه دادم.


 

آیا تحصیلاتتان در زمینه تئاتر است؟


 

ـ من همزمان با تحصیلاتم با کمپانی های تئاتر کار می کنم. باید بگویم که تحصیلاتم، تجربیات من هستند. من بیشتر از خواندن کتاب، در تجربه کارم را آموختم.


 

از چه سنی به ارزش های تجربه پی بردید؟


 

ـ از زمان کودکی ام. من در یک خانواده پرجمعیت بزرگ شده ام. پنج برادر و دو خواهر دارم. یادم می آید که یک نیمکت بسیار بزرگ در خانه داشتیم و من، خواهران و برادرانم را به عنوان بازیگر در این صحنه به کار می گرفتم.


 دنیس رابرت

چگونه متوجه شدید که شما می توانید یک تهیه کننده خوب باشید؟


 

ـ هنوز خودم را یک تهیه کننده خوب نمی دانم. هنوز در حال یادگیری هستم. من در همان زمان که به بازیگری مشغول بودم، در خودم این استعداد را تشخیص دادم که به طور طبیعی در کار بیزنس موفق هستم. بعد فکر کردم که هنر و بیزنس چندان با هم جور درنمی آیند. به کلاسهای تابستانی فیلمسازی رفتم و در همانجا بود که متوجه شدم که یک تهیه کننده می تواند مهارت های کار بازرگانی و بازاریابی (بیزنس) را با خلاقیت های هنری در فیلمسازی با هم بیامیزد. و همینطور هم شد که من به کار تهیه کنندگی کشیده شدم و هر دو رشته را با هم درآمیختم.


 

در چه سالی اولین کار تهیه کنندگی تان را در فیلم شروع کردید؟


 

ـ در سال ۱۹۸۹ با فیلم  (Straight to the heart) A Corps Perdu   بود که کارگردان سوئیسی  Lea Pool  آن را در کانادا ساخت. این فیلم برای فستیوال فیلم ونیز انتخاب شد. و این یک فرصت و موفقیت عالی بود که اولین کارم در یکی از مهمترین جشنواره های فیلم جهان شرکت داده شد. و بعد دیدم که در یکی از هتل های درجه یک ایتالیا نشسته ام و دارم بنینی می نوشم و به خودم می گویم: خدای من … اصلا باورم نمی شود! این واقعا منم که اینجا نشسته ام؟

دومین فیلمی که تهیه کردم فیلمی بود از یک کارگردان فرانسوی که واقعا کاری مصیبت بار بود. در گذار کار، آدمهای زیادی کارشان را از دست دادند. بعضی ها ورشکست شدند و پای وکلا به میان کشیده شد. این تجربه درس بزرگی به من داد. تقریبا چهار سال طول کشید تا مسایل قانونی را حل کردیم و یاد گرفتم که هیچوقت دیگر بی گدار به آب نزنم!


 

آیا شما برای تهیه کنندگی یک فیلم معمولا انتخاب می شوید و یا انتخاب می کنید؟


 

ـ هر دو . . . این کار مثل ازدواج بین یک تهیه کننده و یک کارگردان است. چون حدود سه یا چهار سال از زندگیتان را به طور سخت و تنگاتنگ برای یک کار صرف می کنید. باید مطمئن باشید با فیلمسازان که در چنین مدت طولانی کار می کنید و شام می خورید و زندگی روزمره دارید، روابطی مثل یک رابطه فامیلی داشته باشید. من فیلم نمی سازم که فقط فیلم ساخته باشم. من سینما را دوست دارم. فیلمسازی را دوست دارم. فیلمسازان را هم دوست دارم. فیلمسازی برای من یک امتیاز است.


 

به عنوان یک تهیه کننده چقدر عقیده تان در نوشتن فیلمنامه و کار کارگردانی موثر است؟


 

ـ به نظر من فیلم ساختن یک کار جمعی است هر چند ایده ی اصلی یک فرد منظرگاه اصلی فیلم است. من معتقدم که عقیده ام را مطلقا باید ارائه بدهم. و در این زمینه من خودم را جای یک تماشاگر فیلم می گذارم و عکس العمل خودم را ارزیابی می کنم و از خود میپرسم که آیا فیلم چقدر مرا می خنداند، چقدر مرا می گریاند، چقدر روح مرا لمس می کند، چقدر مرا نسبت به موضوع فیلم بی علاقه می کند. چقدر مرا به فکر وا می دارد. و من از همانجا حرکت می کنم. چون هیچ فرمولی برای یک فیلم خوب یا بد وجود ندارد. و این گفته مهم است که فقط یک چیز مهم است. یعنی سه چیز؟ یک قصه ی خوب، یک قصه ی خوب، یک قصه ی خوب! به یاد می آورم که هیچ چیز زیباتر از قصه گویی در دوران کودکی ام نبوده است. وقتی داستان فیلم کسل کننده باشد، شما حوصله تان سر می رود و سالن را ترک می گویید. من اگر برای دختر کوچکم داستانی تعریف کنم که خوشش نیاید، می رود و به جای گوش دادن کار دیگری انجام می دهد. بنابر این من وقتی فیلمی را تماشا می کنم با تمام غریزه و حس و حرکتم به آن نگاه می کنم.


 


 


 

شما چه نوع تماشاگری را در ذهن دارید وقتی که به یک کار جدید برخورد می کنید؟


 

ـ هر داستانی تماشاگر خودش را دارد. اگر فیلمی برای کودکان ساخته بشود، من خودم را جای بچه ها می گذارم. جای پدر و مادرشان هم که با  آنها به سینما می آیند، می گذارم. این کار باید سطوح مختلفی داشته باشد. مثلا فیلم Shrek  فیلمی است که هم بچه ها و هم بزرگسالان از آن لذت می برند. باید بگویم که من دوست دارم طیف وسیعی از تماشاگران را در یک کار ببینم.


 

بعضی از فیلمها صرفا به دلیل مفرح بودنشان رضایت بازار را جلب می کنند، و بعضی از فیلمهای دیگر فکر و اندیشه را به چالش وا میدارند شما به کدام وجه بیشتر توجه دارید؟


 

ـ برای من هر نوع فیلمی ـ چه مفرح باشد، چه مستند و چه داستانی ـ اهمیت دارد. مگر اینکه فیلمی از گروه فیلمهای آزمایشگاهی باشد. اما به محض اینکه شما می گویید که دارید فیلمی می سازید برای تماشاگر (چه ۱۰ ساله باشد و چه ۱۰۰ ساله) شما داستانگویی می کنید. من فیلمی را صرفا به خاطر تکنیک های ویژه صدا و تصویر نمی سازم. من باید با تماشاگر ارتباط برقرار کنم. باید همچنین به خاطر بسپاریم که تماشاگر مرتبا در حال تغییر است. به دلیل تاثیر اینترنت و دسترسی به ایماژهای متحرک بسیار سریع. بنابر این زبان تکنیکی شما هم تغییر می کند. و شما مردم را مرتبا باید سورپرایز کنید و فکرشان را به چالش بکشید. اگر تماشاگر از صحنه اول یک فیلم، پایان آن را بتواند حدس بزند، شما در کارتان ناموفق بوده اید.


 

به عنوان یک زن تهیه کننده آیا بیشتر با زنان کار می کنید یا جنسیت برایتان فرقی نمی کند؟ و بعد اینکه خودتان را در فضای کاری تان که بیشتر در احاطه مردان بوده است، چگونه می بینید؟


 

ـ جنسیت برای من مطرح نیست. یک خلاق، یک خلاق است. فرقی نمی کند زن باشد یا مرد ـ البته در دنیای رقابت ها من بسیار جوان بودم که کارم را شروع کردم. خب مردها وقتی که مرا در کنارشان می دیدند، رفتاری نشان می دادند که خب . .  . آها . . . آها . . . آها . . . یعنی او چیزی سرش نمی شود! و خب البته راست هم می گفتند. من در شروع کار چیزی نمی دانستم! اما آدم کنجکاوی بودم و به آنها می گفتم بله . . . من این را نمی دانم. برایم توضیح بدهید تا یاد بگیرم. من خجالت نمی کشیدم که چرا خیلی چیزها را نمی دانم! هنوز هم شرمگین نیستم که خیلی چیزها را نمی دانم. من به این نگاه نمی کنم که کسی که با او کار می کنم مرد است یا زن. خلاقیت از عمق روح و اندیشه و قلب یک آدم تراوش می کند. در این سه چیز جنسیت نقش ویژه ای ندارد! جنسیت چیزی خارج از بدن انسان است.

دنیس رابرت به همراه همسر کارگردانش دنی آرکاند 

 

آیا زن بودن باعث نشده که برای ارائه کارتان دو برابر مردان کار کنید؟


 

ـ در شروع کارم بله . . . برای اینکه مردان مرا جدی نمی گرفتند، اما وقتی که من به سادگی می گفتم که نمی دانم، لطفا به من یاد بدهید، آنها مرا زیر بال خود می گرفتند و به من چیزی را می دادند که به من کمک می کرد تا کارم را به سرانجام برسانم. برای من مهم نبود که آنها با من یک جور دیگر رفتار می کردند. آنچه برای من مهم بود کارم بود و می خواستم هر طور شده کار فیلم را به خوبی تمام کنم و در این راه بسیار سخت کوشش می کردم.


 

آیا در این کار ارتباطاتتان بیشتر با مردان نبوده است؟


 

ـ نه کاملا . . . تقریبا … شاید ۱۰ سال اول کارم. خب من حدود ۱۹ سال است که به این کار مشغولم و خب در حدود بیست سالگی ام وقتی شروع به کار کردم بسیار جوان بودم و آنها بیشتر مرا به عنوان شئی نگاه می کردند تا یک همکار با قاطعیت های برابر. من این فرصت را غنیمت شمردم که واقعیت را همینطور که هست ببینم و به جای جنگ و دعوا، از فرصت استفاده کنم و یادگیری هایم را در خدمت کارم به کار ببرم. و این بهترین شیوه برخورد من با این موضوع بود.


 

چه تفاوتی بین کار با زنان و مردان می بینید؟


 

ـ همانطور که گفتم کار هیچ ارتباطی با جنسیت ندارد. من زنان را تحسین می کنم که مسائل مختلفی را باید در آن واحد با هم حل کنند، اما اگر شما کارتان را فراتر از "جسم" نگاه کنید، طرف مقابلتان ممکن است یک معلول، یک همکار، یک زن، یک مرد، یک کشیش . .. چه می دانم هر کسی که تصور می کنید، باشد. من علاقه ای به قالب بندی جنسیتی ندارم. من با کسی، چیزی را مبادله  می کنم. من با مردانی کار می کنم که مثل زنان فکر می کنند. اگر شروع به قالب بندی بکنیم، عمق هدف را فراموش می کنیم. ما همین الان داریم با هم گفت وگو می کنیم و برای یک دقیقه من اصلا تصور نمی کردم که تو یک زن هستی. ما در حال "مبادله" هستیم. دو آدم در حال تبادل فکری . . .


 


 


 



 

می خواهم درباره مضمون فیلم اخیرتان  Le grand depart  که در آمریکا با عنوان: "عزیزم ، من عاشق شدم" روی پرده آمده است با شما صحبت کنم، که پرداختی است در مورد نوع ویژه ای از ارتباط بین زن و مرد در دنیای امروز، یعنی رابطه ی مرد میانسال و زن جوان. این یک رخداد جدید است که در سیستم روابط زن و مرد در دنیای امروز دارد تغییراتی ایجاد می کند. در زمان مادربزرگهای ما ازدواج زنان جوان با مردان میانسال بیشتر به دلیل نیاز اقتصادی بود و غیبت زنان در بازار کار و نبود تسهیلات آموزشی برابر . . . اما امروز این گرایش دارد به یک امر تقریبا متداول در همه جوامع جهانی تبدیل می شود و یک پرش است از دوران پیش سرمایه داری (یا آغازین سرمایه داری) به سرمایه داری فرا پیشرفته. ما در بین این دو نسل، سه جنبش تاریخی مهم را گذرانده ایم: جنبش زنان برای حقوق برابر، انقلاب جنسی در غرب و  Civil Rights movement  ، تفاوتی که بین نسل مادربزرگهای ما و بعضی از دختران امروز ما موجود است این است که دختران در آن زمان ناگزیر از این ازدواجها بودند، اما بعضی از دختران امروز با وجود داشتن تحصیلات عالی و شرایط اجتماعی و مالی مناسب آزادانه انتخاب می کنند با مردانی همسن و سال پدرانشان ازدواج کنند. این موضوع دارد در سیستم روابط خانوادگی و روابط بین زن  و مرد تغییراتی ایجاد می کند. این تجانس تاریخی و به طور کلی این موضوع را چگونه تحلیل می کنید؟


 پوستر فیلم

ـ من تصور نمی کنم که این پدیده ای نو در جوامع باشد. چنین ارتباطاتی همیشه وجود داشته است، اما حالا به دلیل دسترسی به اینترنت اطلاعات سریع تر رد و بدل می شوند. من فکر نمی کنم که این ارتباطات ربطی به تحصیلات یک فرد داشته باشد. می تواند دلایل مختلفی در این زمینه موجود باشد. ارتباطات مشابهی هم در مورد زنان رخ می دهد. یعنی زنانی هم موجودند که مردان جوانتر از خود را انتخاب می کنند. شاید المان های اجتماعی در این انتخابها دخالت داشته باشند. مثلا شاید یک مرد میانسال به یک زن جوان امنیت مالی می دهد. یا زنان به دنبال مبادلات روشنفکری همسطح می گردند. زنان میانسال مردان جوان را انتخاب می کنند چون آنها به زندگیشان هیجان می دهند و مثل سد و مانعی بر سر راه آزادیهای آنها قرار نمی گیرند. اولین دوست پسر من ۲۷ سال از من مسن تر بود. برای من بسیار هیجان انگیز بود. برای اینکه او مرتب مرا به سفرهای متنوع می برد. . . به سوئیس و کشورهای دیگر . . . برایم خرج می کرد و من احساس می کردم که در یک مرتبه و فضای عالی اجتماعی قرار دارم، اما بعد از چند سال بسیار حوصله ام را سر برد. او به بازنشستگی نزدیک می شد و من تازه زندگی حرفه ای ام را شروع کرده بودم. این اتفاق به هرحال زمانی رخ خواهد داد و این تفاوت به هر حال خودش را به تو نشان خواهد داد، اما نمی شود آن را به همه تعمیم داد. این مثل بقیه ارتباطات است. چرا که نباشد!

دو نفر بهم جذب می شوند . . . حالا برای چه مدتی . . . کسی چه می داند!


 


 

چطور شد تصمیم گرفتید تهیه کنندگی این فیلم را به عهده بگیرید؟


 

ـ در کبک یک نویسنده کمدی برای تلویزیون هست که نویسنده سریالی به نام زندگی کوچک  (Small  Life) است که هر دوشنبه شب پخش می شود. تاکید او روی یک رابطه از روابط جفت هاست. در کار او یک نوع کنجکاوی و حساسیت شبیه کارهای وودی آلن به چشم می خورد. من همیشه دوست داشته ام با او کار کنم. سه سال طول کشید تا او را متقاعد کردم که روی این فیلم کار کند.


 

چطور با هم کار کردید؟


 

ـ بسیار خوب! من دوست ندارم با آدمهای پیچیده  کار کنم. برای من یک ارتباط شاد و تندرست با کارگردان اهمیت دارد.


 


 

در یک جمله بگویید که فیلم "عزیزم، من عاشق شدم" درباره چیست؟


 

ـ رابطه بین مردم! … اگر زندگی خانوادگی تان را به خاطر یک فرد جوان رها می کنید تا زندگی جدیدی را دوباره از اول آغاز کنید، روی این موضوع دو بار فکر کنید! چون شما زندگی قدیم تان را وارد زندگی جدیدتان می کنید و مجبورید با مسائل پیچیده روبرو بشوید. چون خانواده تان، بچه هایتان و خانه تان جزیی از وجود و هویت شما هستند. شما نمی توانید همه چیز را پشت سرتان رها کنید.


 

شما در آغاز فیلم از زبان مشاور روانی تلویزیون سئوالاتی را مطرح می کنید . . .


 

ـ آره  . . .  من این قسمت را خودم خیلی دوست دارم. اینها سئوالات زندگی ما هستند.


 

این فیلم همچنین درباره "شادمان"زیستن است


 

ـ درباره  . . .؟


 

منظورم پرسش اساسی درباره "شادمانی" است در تضاد با اندوه  . . .


 

ـ بله . . . در پایان می بینید که شادمانی از درون آدم می آید . . . همچنین فیلم درباره تصمیم گیری و گزینش و انتخاب است و چگونگی نتایج این انتخاب ها . . .


 

شما همچنین عضو ژوری و یکی از انتخاب کنندگان بهترین فیلم های جشنواره بین المللی فیلم شیکاگو هستید قدری درباره تجربه تان به عنوان ژوری بگویید.


 

ـ این یک امتیاز فوق العاده در زندگی من است، اما باید بگویم که داوری در کار فیلم را اصلا دوست ندارم. در مورد این پیشنهاد تصمیم گرفتم که بنشینم و مثل یک تماشاگر فیلم ها را تماشا کنم و خودم را رها کنم تا قصه ای برای من گفته بشود و متوجه شدم که چه اوقات خوبی را در دیدن فیلم ها می گذرانم و چه فرصت نادری است که با افراد دیگر ژوری که از کشورهای مختلف با فرهنگی های گوناگون به اینجا آمده اند به مبادله و گفت و گو بپردازم. یکی از فرانسه آمده است دیگری از کره، سومی از لس آنجلس و چهارمی  از رومانی . . . و همچنین بسیار خوشحالم که در شیکاگو هستم. شهر بی نظیری است و چه مردم خوبی دارد! و اتفاق جالب این است که با تو آشنا شدم و دوست دارم که کارهایت را ببینم. . . قصه گویی هایت را . . . چرا که در هنر هیچ مرز فرهنگی وجود ندارد! . . . و وقتی که به مونتریال برمی گردم، خواهم نشست و خواهم گفت که چه عالی . . . من برای ۱۰ روز در یک شهر زیبا و در میان مردم نازنینی زندگی کرده ام!


 

متشکرم دنیس! . . . آیا قبلا به شیکاگو سفر کرده اید؟


 

ـ این دومین سفر من به شیکاگوست. من بسیار خوشحالم که اینجا هستم. بسیار زیاد . . . و به آن شب سحرآمیز جادویی که "سیدنی پواتیه" روی صحنه ظاهر شد فکر می کنم . . . به آن اندازه که سیل عظیم مردم به او و افراد گارد در صحنه خیره شده بودند، به امید آن لحظه تصوری تاریخی که باراک اوباما به عنوان کاندیدای واقعی ریاست جمهوری در انتخابات آمریکا انتخاب بشود. من تصور نمی کنم که در همه ی زندگیم چنین لحظه ی شگفت انگیزی را تجربه کرده باشم!


 

بی نهایت متشکرم دنیس!