شماره ۱۲۰۴ ـ پنجشنبه ۲۰ نوامبر ۲۰۰۸
کسانی که همچنان بر عقاید کهنه ی خود پافشاری می کنند و تغییرات را نمی پذیرند، بی گمان به بن بست خواهند رسید. اندیشه باید آمادگی پذیرش دگرگونی را داشته باشد و شیوه های نوینی را که طرح می شوند مورد توجه قرار دهد، اما اگر هنرمند محافظه کارانه به هنر بنگرد، چه بسا که در همان عصر خود از قافله ی حرکت هنری عقب بماند.

در هنر پویا و بالنده نمی توان محافظه کار بودن و تجربه های تازه را ندیده گرفت، چرا که هیچ چیز بیش از نوآوری و تغییر در هنر دارای اهمیت نیست. (بیشترین تاکید در موسیقی است که در طول زمانهای گذشته امکان تغییر و نوآوری را به علت های متفاوت نداشته است.)

اما برای پرهیز از درگیر شدن در هنر تجاری و پیروی از مد روز و همرنگ جماعت شدن باید که هنرمند همچنان پی گیر آگاهی و شناخت خود باشد و آنچه را که می خواهد، نه آنکه آنچه را می خواهند، بیافریند.

آنچه که سلیقه های روز و مد خواهان است همواره در هنر و آفرینش آن نقش مهمی داشته است، اما تفاوت گذاردن میان آثار هنری روزمره که تابع جریانات هنری روز هستند و دستاوردهای ماندنی همین آثار بسیار دشوار می نماید، که کدامیک از این هنرمندان بعدها به تاریخ سازان هنری تبدیل خواهند شد. تنها با فاصله گرفتن از زمان حال و تبدیل آن به زمان گذشته است که می توان به داوری آثار هنری نشست و تاثیرات و جاذبه های پایدار آن آثار را مورد سنجش قرار داد.

جاذبه ی هنرمند در آن نیست که تابع جریانات روز باشد، بلکه او باید با به چالش گرفتن همین روزمرگی، اگر موضوعی را نازیبا یافت و در کنش و واکنش با شرایط بیرونی به انسجام و دستمایه ی اثری منتهی گردید، بی تامل بیافریند. آنچه که در غلیان احساسات و جوشش درونی اندیشه ی هنری وی آفریده شده است، می تواند زیبای نازیبا باشد که میتوان علت آفرینش آن را در شرایط نازیبا و نامطلوب جامعه ی هنرمند دانست. همانند کاریکاتوری که هنرمند کاریکاتوریست با برجسته کردن نکات کوچکی که به چشم نمی آیند و پس از طرح آنها بیننده متوجه می شود که زشتی تصویر چگونه به زیبایی ترسیم شده است، لذت می آفریند و اندیشه را به پرسش وامی دارد.

آنچه اهمیت دارد آن است که چگونه واقعیت پیرامونی هنرمند می تواند در تولید هنری وی بازتاب داده شود و به گونه ای خود را به نمایش بگذارد. در حقیقت آن اثر آینه ی درک و برداشت هنرمند خواهد بود و با آفرینش آن، دنیایی آرمانی و تصویری از نگرش خود را عرضه داشته است.

هنر در حقیقت “فرانمود عصر” باورهای آرمانی و بالنده ی هنرمند است که با آفرینش آن به جستجوی دنیای زیباتری است. نشانه های یک جامعه سالم و آزاد در شوق مردم به نوآوری و خلاقیت و پیروی شان از مدهای باب روز و ابتکار، خود را می نمایاند و در برابر آن، دیدگاههای جوامع کشورهایی که دارای نظام های دیکتاتوری و توتالیتر هستند با یکنواختی ملالت بار و سیاست مهار و کنترل و ممیزی هنرها از بالا، اندیشه را از پویایی تهی ساخته و هنر را نیز در بخشی از تولید خود به میدان سیاست می کشانند و از آن جهت تبلیغ شعارهای حکومتی استفاده می کنند.

هنرمند همواره باید آماده باشد که روشهای خود را تغییر داده و جسورانه اشکال دیگری را نیز بیازماید و با جستن و کشف کردن و با کوشش برای پی بردن به آنچه در درون، بی قرار و ناآرام رهیافتی می طلبد، افسون کهن بت های هنر را فرو ریزد تا چشم اندازهای جدید و آزادی هنر وی نمایان شود.

بدون شک اما باید گفت که طرفداری از هنر مدرن، همان اندازه خالی از اندیشه و دور از منطق است که مخالفت با آن. اما چیزی که واضح است هنری که در گذشته خلق شده دیگر جذابیتی ندارد که ذهنیت هنرمند را به چالش بطلبد و او را به وسوسه بکشاند تا طرح یا ایده ی نوینی را در کارش در همان سبک و سیاق مورد توجه قرار دهد و بیافریند.

موسیقیدان ایرانی در تاثیرپذیری از دیگر فرهنگها و دیگر سبک های هنری موسیقی در مقایسه با همتای اروپایی اش مشکلات بیشتری پیش روی دارد تا بتواند در مسیر دلخواه قرار گیرد. موسیقی ایرانی را می توان به دو بخش تفکیک نمود: موسیقی ای که با سازهای ایرانی و بر مبنای ردیف و گوشه های موسیقی و با استفاده از فاصله ی ربع پرده اجرا می شود و دیگر موسیقی ای که چندان نگران استفاده از فاصله ی ربع پرده نیست و از سازهای مختلف نیز برای اجرا بهره می گیرد. به گمان من تداخلی نیز نسبت به هم ندارند و هر دو بخش کاملا مستقل می توانند به آفرینش بپردازند.

از این روی موسیقیدان ایرانی را با همتای اروپایی اش مقایسه کرده ام که در موسیقی اروپایی تنها فاصله ی نیم پرده وجود دارد و موسیقی دان اروپایی برای آفرینش، کافی ست که از حیطه ی کارش آگاهی و شناخت داشته باشد. دستاوردهای پیشینیانش نیز جملگی مکتوب هستند، می ماند ذوق و سلیقه و حرکت . . . اما در همین بخش، موسیقیدان ایرانی که با سازهای سنتی و بر مبنای ردیف و دستگاه آموزش دیده و فواصل ربع پرده را بیشتر به کار می گیرد، اگر بخواهد اندکی نگرش خود را گسترده تر نماید و از دایره ویژه موسیقی ایرانی پای فراتر بگذارد، عوامل و عناصر بیشتری را باید مدنظر داشته باشد، بویژه آگاهی و شناخت از تغییر در زمینه ی کاری که خواهان آن است یعنی به کجا، تا چه اندازه، و چگونه می شود از این عوامل بهره گرفت، که رنگ و حس موسیقی همچنان باقی بماند . . . چون چیزی که نوشته خواهد شد بر مبنای امکانات سازهای غیرایرانی است که ویژگیهای خود را دارا هستند.




 

در بخش دوم، موسیقیدان نیاز به شناخت، آگاهی، تجربه و بالطبع فرهنگ هنری گسترده تری دارد تا دستمایه کارش قرار گیرد. استفاده ابزاری از سازهای ایرانی مانند تار، سه تار، کمانچه و . . . برای اجرای ملودی در این بخش، این موسیقی را ایرانی تر نمی کند!

کسانی که ساکن شهرهای بزرگ کشورهای غربی هستند به کرات در ایستگاههای قطار زیرزمینی (ساب وی) یا به قول ما ایرانی ها مترو، شاهد اجرای موسیقی توسط نوازندگان سازهای مختلف با ملیت های متفاوت بوده اند، که اکثرا نیز نوازندگانی خوب هستند و دارای CD ضبط شده که برای فروش نیز عرضه می شود . . . در یکی از ایستگاههای قطار زیرزمینی شهر تورنتو شاهد نوازندگی فردی چینی که کمانچه ی چینی می نواخت بودم. نوازنده مزبور قطعه Green Sleeves (که قطعه ای انگلیسی است و به باور همگان توسط هنری هشتم پادشاه انگلستان (۱۵۴۷ـ۱۴۹۰) برای عشق و ملکه آینده خود به نام Anne Boleyn ساخته شده) را اجرا می کرد. جالب توجه آن بود که لهجه اجرایی فرد نوازنده کاملا چینی بود! و این قطعه ی معروف انگلیسی با لهجه ی چینی اجرا می گردید و ملودی تزئینات موسیقیایی چینی پیدا کرده بود! شاید برای خود نوازنده و یا فردی چینی این نوع اجرا جذاب و معمولی باشد چون ساز چینی بود و نوازنده احساس موسیقیایی خود را اجرا می کرد، اما برای فردی غربی که این قطعه را با ویژگی موسیقی غربی شنیده و یا حتا اجرا کرده قطعه دیگر آن موسیقی ای نبود که قبلا شنیده . . . یعنی استفاده ی نابجا از سازی برای اجرای ملودی که سنتی نیست و در ردیف و گوشه های آن فرهنگ نوشته نشده است، خاطره شنیداری قبلی را نیز محو می سازد، چرا چون رنگها و ترکیبات درست موسیقیایی را نخواهد داشت و آن قطعه در حد و اندازه ی اجرای همان کمانچه چینی ظاهر خواهد شد و تصویر ذهن آهنگساز در این عرضه، ناقص به اجرا درخواهد آمد و چیز دیگری خواهد بود بجز آنچه که آهنگساز خواهان آن بوده است.

ساز تنها ابزاری است که موسیقی نوشته شده را عرضه می دارد و نمی توان و نباید ناکامی قطعه را در اجرای درست و یا نزدیک به اصل متوجه ساز دانست، زیرا عامل اصلی به صدا درآوردن ساز، نوازنده و شیوه ی نوازندگی وی بوده است. از فرهنگهای غیر اروپایی که ویژگی خود را از نظر هنری ـ زبانی دارا هستند، موسیقیدان و یا هر هنرمند دیگری در بخشهای مختلف با زبان هنری آن فرهنگ رشد می یابد و در بخش موسیقی ذهنیت موسیقی دان تزئینات اجرایی خاص خود را خواهد داشت. حالا اگر قرار بر این باشد که نوازنده قطعه ی دیگری بجز قطعات فرهنگی موسیقی خود را به اجرا درآورد، باید ذهن خود را برای آن اجرا آماده سازد و تمرینات متناوبی را برای به کار نگرفتن آن تزئینات که در ذهن وی جا خوش کرده اند انجام دهد که دیگر در آن اجرا آنها را به کار نگیرد، تا آن موسیقی همانند اجرای نوازنده کمانچه چینی نشود. . . !