به آن انگشت‌شمارانی که مخالف‌خوان حرفه‌ای هستند و موجودیتشان را در نفی دیگران معنا می‌کنند کاری ندارم، بلکه به این دردآشنایانی که نگران برگ‌خوردن از سیاست‌های به غایت موذیانه‌ی ملایان هستند اطمینان می‌دهم که: اگر نخل طلاى جشنواره‌ى “کن” توانست چهره‌ى زشت رژیم اسلامى حاکم بر وطنمان را در انظار جهانیان بزک کند و از نفرت ما ایرانیان، چه مانده در وطن و چه رانده از آن، نسبت به حاکمان تهران بکاهد، اسکار محتملى که در پیش است نیز خواهد توانست دردى از این رژیم دوا کند. تازه آن جایزه به کسى داده شده بود که چه پیش و چه پس از گرفتنش، در حمایت از سانسور رژیم داد سخن داد، و این یکى قرار است به دست کسى برسد که دستکم تا امروز چنین موضعى از او دیده نشده است. از این مهم‌تر، در آن روزهاى پس از دوم خرداد ۱۳۷۶ که “نخل طلا” به ایران رسید، نه تنها دنیاى غرب، که اکثریت بالائی از مردم ما نیز امید به اصلاحاتى در ساختار حکومتى داشتند که فضاى باز سیاسى را نوید مى‌داد، ولى امروز پس از سرکوب خشونت بار جنبش سبز، نه دنیا در تمامیتش و نه مردم ما در کلیتشان، کمترین باورى به امکان هم‌زیستی با رژیم اسلامى ایران ندارند و هیچ “اسکار”ی هم این نظر را عوض نمی‌کند. 

سارینا فرهادی و پیمان معادی در نمایی از جدایی نادر از سیمین

 

در تاثیر شرائط سیاسی بر تصمیم‌گیری جشنواره‌ها بویژه در مرحله نامزد کردن فیلم‌ها که هنوز پای داوران اصلی جشنواره در میان نیست تردیدی ندارم. به تاثیر این شرائط حتی در مرحله بعد، بر داورانی که اغلب مستقل و صاحب اراده هستند هم باور دارم. چرا که آنان نیز انسان‌هائی اجتماعی‌اند و نظرات سیاسی‌اشان می‌تواند بر تصمیمات هنری‌شان تاثیر بگذارد. ولی غلو کردن در این نکته را به دور از واقعگرائی می‌دانم. اگر تحمیل یک فیلم به جشنواره‌های معتبر توسط نمایندگان آشکار و پنهان رژیم اسلامی به همین سادگی عملی بود تردید نکنید که در طول سی سال گذشته ده‌ها جایزه بین‌المللی به فیلم‌های الگوی اسلامی، از “توبه نصوح” در سال‌های آغازین گرفته، تا “اخراجی‌ها” در سال‌های اخیر تعلق گرفته بود. آن بخش کوچک از سینمای ایران که در سه دهه‌ی گذشته افتخاری برای مردم ما آفریده‌اند هیچ‌کدام به “سینمای اسلامی”، “سینمای دفاع مقدس”، “سینمای ارزشی” و “سینمای معناگرا” که نام‌های مختلفِ همان سینمای بی‌معنا با محتوای اسلامی است، تعلق نداشته‌اند.

البته رژیم مزور اسلامی همواره سعی کرده از موفقیت فیلم‌هائی که به دلیل نامیرائی هنر و تلاش هنرمندان ما، علیرغم سانسور چندین مرحله‌ای آفریده شده‌اند، بهره برداری تبلیغاتی کند. ولی منصفانه نیست که این عمل مزورانه‌‌ی رژیم را بدون داشتن دلائل قاطع نتیجه‌ی همکاری هنرمندان وطنمان با مقامات رژیم اسلامی بدانیم.

جدا از ایرانیان، استقبال کم نظیر مردم عادی در کشورهای اروپائی و آمریکا از فیلم “جدائی نادر از سیمین” در سینماها امری نیست که هیچ شخص یا نهادی در جهان امکان سازمانگری آن را داشته باشد. البته استقبال مردم به تنهائی نشانه‌ای بر ارزش هنری یا اجتماعی یک فیلم نیست ـ که اغلب هم معنائی به عکس دارد ـ ولی نشانگر این هست که فیلم از گیرائی‌هائی برخوردار است که ممکن است کمیته انتخاب یا داوران یک جشنواره را نیز تحت تاثیر قرار دهد.

اصغر فرهادی

من شخصا “اصغر فرهادى” را نمى‌شناسم ولى سینمایش را چرا. اولین فیلمى که چند سال پیش از او دیدم، “شهر زیبا” بود که به نگاه من کارى منسجم از آب درآمده بود و نوید تولد یک فیلمساز خوب را می‌داد. فیلم “چهارشنبه سورى”اش البته به دلم ننشست، ولى “درباره الى” را فیلمى یافتم سخت گیرا، نه تنها در قصه‌ى جذاب و بازى‌هاى روانش، که بویژه در کارگردانى تردستانه‌اش. به عنوان کسی که با این حرفه ناآشنا نیست باید بگویم که کار کارگردانی در اغلب فیلم‌ها به راحتی به چشم نمی‌آید. تبحر یا خامدستی کارگردان را در انتخاب زوایای دوربین، سایه روشن نور و رنگ، و یا در بازی بازیگران می‌توان دید که هر کدام در واقع نتیجه کار مستقیم هنرمندان دیگر، مدیر فیلمبرداری، طراح صحنه و بازیگران است. ولی در ورای این‌ها مشکل است کار کارگردان را که هماهنگی این همه، و بسیاری جزئیات دیگر است تشخیص داد.”درباره الی” از معدود فیلم‌هائی‌ست که در آن تسلط کارگردان را در تصویر کردن صحنه‌های بسیار پیچیده به وضوح می‌توان دید. گمان می‌کنم فرهادی به این توانائیش واقف بوده که در فیلم “جدائی نادر از سیمین” خودش را در موقعیت‌های بسیار مشکل‌تری از نظر کارگردانی قرار داده، و به حق از عهده‌اش هم برآمده است.

چون نمی‌خواهم این نوشته به نقد فیلم بدل شود بیش از این به ساختار سینمائی فیلم نگاه نمی‌کنم، بلکه به محتوای قصه‌ی فیلم می‌پردازم که سرچشمه‌ی نگرانی برخی از دردآشنایان، از جمله خود من است.

برخی از دوستان در مطالبی که انتشار داده‌اند محتوای فیلم را در یک کلام دفاع از اخلاق مذهبی طبقه پائین جامعه، در مقابل طبقه متوسط که غیرمذهبی است می‌بینند. از زاویه‌ی دید آنان، “نادر” و خانواده‌اش در فیلم، نمایندگان طبقه متوسط‌اند که در مقابل “راضیه” و خانواده‌اش که نمایندگان طبقه پائین جامعه ایران هستند قرار داده شده‌اند تا واکنش آن‌ها به یک مسئله‌ی عام انسانی، یعنی پایبندی به حقیقت و دوری از دروغ، به داوری گذاشته شود. اگر از همین زاویه هم به قصه‌ی فیلم نگاه کنیم باید منصفانه بپذیریم که برخلاف نتیجه گیری آنان، این “نادر” و خانواده‌اش هستند که از این آزمون سربلند در می‌آیند. در این فیلم آنانی که تا آخرین لحظه به دروغ‌گوئی ادامه می‌دهند “راضیه”ی نجس و پاکی‌دار، و شوهرش هستند. “راضیه”ی مذهبی، تنها وقتی قسم به قرآن مطرح می‌شود از ترس به شدتِ خرافى صدمه دیدن دخترش به خاطر قبول پول حرام، از ادامه دروغ‌گوئی سر باز می‌زند. حتی در آن وقت هم شوهرش زیر بار حقیقت نمی‌رود و خشمش را با شکستن شیشه ماشین “نادر” فرو می‌نشاند. در حالیکه نمایندگان طبقه متوسط، “نادر” و همسر و دخترش، نه از ترس خدا و پیغمبر و بهشت و جهنم، بلکه صرفا به خاطر احترام به اخلاق انسانی از این که در لحظات حساسی دروغ گفته‌اند رنج می‌برند و در مقابل یکدیگر احساس شرم می‌کنند.

یکی از زیباترین لحظات فیلم، روبروئی “نادر” و “ترمه”، دخترش است که از پدرش می‌پرسد آیا دروغ گفته است یا نه. صحنه‌آرائی و بازی‌ها در این لحظه حساس به نگاه من مثال‌زدنی است.

من کلا بر این اعتقادم که این طبقه‌ی متوسط هر جامعه است که بار اخلاق سالم اجتماعی را برای رساندن به نسل بعدی به دوش می‌کشد. طبقات بالاتر به دلیل داشتن امکاناتی استثنائی در خطر لغزش‌های ناگزیری از ارزش‌های اخلاقی جامعه هستند، و طبقات فرودست به دلیلی کاملا بعکس گاهی ناچارند ارزش‌های اخلاقی را زیر پا بگذارند.

با این همه گمان ندارم که این فیلم اصلا به این نکته‌ای که گفتم نظر داشته باشد. یا اگر هم نظر داشته آن را تنها در پسزمینه نگاه داشته است و فیلمساز بیش از این که به برخورد از زوایه طبقاتی اندیشیده باشد، به برخورد افراد یک خانواده (نادر و همسر و دخترش) با یکدیگر در یک شرائط بحرانى (جدائى) پرداخته است. او در برخی لحظات موفق می شود کنه ذهن تک تکشان را بکاود و در مقابل چشم تماشاگر بیاورد. اگر نخواهیم دنبال بهانه برای محکوم کردن فیلم بگردیم می‌توانیم بپذیریم که علت وجود شخصیتی مثل “راضیه”در قصه، از یکسو حضور فراوان چنین کسانی در جامعه امروز ایران است که خود نتیجه‌ی تبلیغات مسموم روزمره‌ی رژیمی هستند که تمام وسائل ارتباط با جامعه را در دست قشری‌ترین بخش خود قبضه کرده است، و از سوی دیگر قرار دادن خانواده‌ی رو به تلاشی “نادر” است در شرائطی که باید آن را “درماندگی” کامل نامید. “نادر” و “سیمین” در کنار مشکلات سنگینی که بیماری آلزایمر “پدر” به پیچیدگی آن افزوده است، حالا در اثر یک حادثه‌ی کاملا اتفاقی باید با کسانی مثل “راضیه” و شوهرش هم‌سخن شوند که ابدا زبان مشترکی با آن‌ها ندارند. این درماندگی بویژه در صحنه‌ای که “راضیه” پس از آن همه پافشاری خود و شوهرش برای گرفتن پول از “نادر”، به مدرسه می‌آید و از “سیمین” می‌خواهد برای گرفتن رضایت از شوهرش پولی به او پرداخت نکنند، به اوج خود می‌رسد. درماندگی “سیمین” در این لحظه، از درک آن‌چه “راضیه” از او توقع دارد به روشنی در فیلم تصویر شده است.

از این زاویه‌ای که سعی کردم شرح دهم، بحث محوری فیلم را نه بررسی شرائط اجتماعی و طبقاتی امروز ایران، بلکه وارسی درونی شخصیت‌های اصلی فیلم می‌دانم. و از همین رو نیز هست که دادگاهی که در فیلم می‌بینیم را نه به عنوان نمونه‌ای از دادگاه‌های واقعا موجود در جمهوری جهالت اسلامی، که صرفا دادگاهی تمثیلی می‌فهمم که قاضی‌اش ما تماشاگران فیلم هستیم (مگر فیلم با گفتگوی مستقیم دو شخصیت اصلی‌اش که رو به دوربین حرف می‌زنند شروع نمی‌شود؟)

با این همه، نگرانی‌های دردآشنایان را به خوبی درک می‌کنم. ما در شرائط طبیعی زندگی نمی‌کنیم که سینمای‌مان را هم بتوانیم با معیارهای طبیعی بسنجیم. این پرسش که در شرائط کنونی آیا موقعیتی که این فیلم یافته می‌تواند کمکی به جنبش دموکراسی‌طلبی مردم ایران باشد یا به عکس، پرسش نادرستی نیست. از این درست‌تر، این پرسش است که تاثیر این موفقیت‌ها در وضعیتِ از همیشه نگران کننده‌تر سینما و سینماگران ایران چیست. در طول سه دهه که از این حاکمیت فاسد می‌گذرد هرگز سینما و سینماگر ایرانی این چنین بی‌حرمتی ندیده، و ابعاد سانسور فیلم به زندانی کردن فیلمساز فرو نلغزیده بود. پس بی‌جا نیست به این نکته اندیشید که وزن موقعیت استثنائی این فیلم در جهان، که در تاریخ سینمای ما بی سابقه است، بر کفه‌ی کدام سوی این کشمکش افزوده خواهد شد.

پاسخ من به این پرسش حساس، به روشنی این است: باید فیلم را از فیلمساز جدا کرد. فیلم “جدائی نادر از سیمین” به خاطر ارزش هنری‌اش مورد توجه جهانیان قرار گرفته. خود فیلم نه به جنبش دموکراسی‌طلبی مردم ایران ارتباط دارد و نه به دشمنان این جنبش. این سازنده‌ی فیلم است که باید نشان دهد در نبرد سرنوشت‌سازی که مردمش در آن درگیرند کدام سمت را انتخاب کرده است، یا خواهد کرد. از آن جا که هنوز حرف با صراحتی از زبان “فرهادی” نشنیده‌ام برداشت قابل اتکائی از شخصیت او ندارم. و از آن دسته هم نیستم که به صرف اینکه این فیلم در ایران از سدِ سانسور اسلامی گذشته، در جشنواره‌ی دولتی فجر تجلیل شده، و یا حتی از طرف حکومت به “اسکار” معرفی شده را برای محکومیت فیلم و سازنده‌اش کافی بدانم.

یادمان نرود که محتوای اغلب قریب به اتفاق آوازهای سَمبُل آوازخوانان مردمی ما، استاد “شجریان”، که از دیوان شاعران کلاسیک‌مان انتخاب شده‌اند، ربطی به مسائل امروز ایران ندارند و تمام آلبوم‌های متعدد او با مجوز حکومت درآمده‌اند ولی این “شجریان” است که تکلیفش را در این میانه روشن کرده، و در کنار مردمش ایستاده است. اکثر فیلمسازانی که در ایران زیر فشار هستند نه به خاطر فیلمی است که علیه رژیم حاکم ساخته‌اند بلکه به دلیل همدلی‌شان با مردم است که در حرف‌ها و حرکات روزمره‌شان نشان می‌دهند. “جعفر پناهی” در مرحله‌اى از رشد هنرى‌اش با درک این واقعیت که شخص سینماگر هم مسئولیتی کمتر از خود سینما در جامعه ندارد، رفتار و گفتاری منطبق با خواست مردمش پیشه کرد و آن گاه تاوانش را با زندانی و خانه‌نشین شدن پرداخت.

او به روشنی نشان داد که اگر شرائط امروز ایران به یک فیلمساز این امکان عملی را نمی‌دهد که فیلمی از مسائل اساسی جامعه بسازد دلیل نمی‌شود که فیلمساز نتواند به این محدودیت‌ها انتقاد کند. این کاری است که صدها روزنامه نگار و وبلاگ‌نویس و بسیاری از فیلمسازان مطرح دیگر در ایران به شکل روزمره انجام می‌دهند و شجاعانه پای عواقب آن هم ایستاده‌اند.

“فرهادی” با موفقیتی که در عرصه جهانی به شایستگی یافته است حالا این شانس را دارد که نشان دهد همانطور که در هنرش نگران اخلاق شخصیت‌های فیلمش است نگران اخلاق خود نیز هست. اگر در پاسخ پرسشی در مورد وضعیت هنر و هنرمند در ایران اسلامی، به هر انگیزه‌ای دروغ “مصلحت آمیز” را به حقیقت‌گوئی ترجیح دهد باید بداند که صحنه‌ای مثال‌زدنی‌تر در مقابل چشمان دخترش، که اتفاقا بازیگر نقش “ترمه” دختر “نادر” نیز هست، در زندگی واقعی‌اش خواهد آفرید. 

 

۲۸ ژانویه ۲۰۱۲