به یکباره جان در ستم سوختن/ مرا بهتر از با ستم ساختن

علی اکبر سعیدی سیرجانی، ادیب، پژوهشگر و نویسنده ایرانی در تاریخ ٢٠ آذر ماه ١٣١٠ در سیرجان متولد شد. ماه‌‌های آخر زندگانی او، بی هیچ تماسی با دنیای آزاد، در اسارت جمهوری اسلامی گذشت.

  وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در ۴ آذرماه ۱۳۷۳ مرگ سعیدی سیرجانی را در روزنامه‌های رسمی اعلام کرد. درست در همان زمانی که نهادهای بین‌المللی حقوق بشر، آخرین مهلت را برای نشان دادن سعیدی سیرجانی توسط جمهوری اسلامی اعلام کرده بود، مطابق اظهارات امیرفرشاد ابراهیمی و شواهد آشکار سعیدی سیرجانی در تاریخی میان نیمه تیرماه ۱۳۷۳ تا آذرماه همان سال به دست عوامل وقتِ وزارتِ اطلاعات جمهوری اسلامی به قتل رسید.

 او قبل از دستگیری، در اعتراض به عدم چاپ کتاب هایش سه نامه نوشت، یکی به هاشمی رفسنجانی، یکی به مردم ایران و یکی به رهبر جمهوری اسلامی که این آخرین نامه، بنا به پیش‌بینی خودش، حکم تیرش بود. در زیر این نامه به عنوان سندی تاریخی در مورد جنایات جمهوری اسلامی و برگی از مقاومت و از جان گذشتگی مبارزان آورده می‌شود.

  جناب آقای خامنه‌‏ای 

پیام عتاب‏آمیز جناب عالی را آقای صابری برایم خواند، و متاسف شدم، نه به علت این که مورد قهر آن مقام معظم قرار گرفته ‌ام و به زودی امت همیشه در صحنه حزب‏‌الله حسابم را خواهند رسید، که مرگ در راه دفاع از ‏حق، شهادت است و ما مرگ شهادت از خدا خواسته‌ایم. تاسف و تاثرم از پندارهای باطل خویش بود و امیدهای برباد ‏رفته‏ام درباره سعه صدر جناب عالی و سرنوشتی که ملت ایران در دوران رهبری شما خواهند داشت. بگذریم از لحن توهین‌‏آمیز پیام که حتی قاصد را شرمنده کرده بود و از هر مسلمان با تقوایی بعید می‏نمود تا چه رسد به رهبر مسلمانان جهان.

حیرتم از این است که جناب عالی به استناد کدامین سند و قرینه و امارت مرا مرتد قلمداد کردید و نامعتقد به اسلام اگر مستند به نوشته‏‌های من است، ای کاش موردش را مشخص می‌فرمودید، و اگر مبتنی بر واردات غیبی است و اشراف بر ضمایر که انالله و اناالیه راجعون.

می‌دانم در حکومتی که مرحوم شریعتمداری با آن مقام فقاهت، مهندس بازرگان با آن تقوای دینی و سیاسی، آیت‌الله ‏منتظری با آن سوابق مبارزاتی دق‌مرگ و خانه‏‌نشین و مطرودند، تکلیف امثال بنده معلوم است و بر ما کجا برازد دعوی ‏بی‏گناهی. و می‌دانم رهبر جلیل‌القدری که با یک نهیبش نمایندگان مجلس اسلامی در لاک سکوت و وحشت می‏خزند، البته ‏می‌تواند با تیغ بیدریغ تکفیر حمله بر من درویش یک قبا آرد.

  ‏فرموده بودید چرا این همه مزایای حکومت اسلامی را ندیده‌‏ام و به تمجید نپرداخته‌ام؟ این وظیفه اخلاقی را شاعران و ‏نویسندگان محترمی که با چرخشی ناگهانی در سلک هواداران ولایت فقیه درآمده‌اند بهتر و موثرتر انجام می‏دهند. ‏وانگهی، رژیمی که علاوه بر فرستنده‏های رادیویی و تلویزیونی هزاران مسجد و منبر و مجلس را در اختیار دارد چه نیازی ‏به مدیحه‌سرایی مطرودان دارد، به خصوص نویسنده کج‏‌سلیقه‏‌ای که هرگز در مدح هیچ امیر و حاکمی قلم نزده است.

 ‏فرموده بودید چرا در انتقاد از حکومت شاه، به جزئیات اداری پرداخته‌ام؟ از همین انتقادهای جزئی هم شرمنده‌‏ام که بحمدالله در این ده سال فرصت‏شناسان، حق مطلب را ادا کرده‏اند و بر حاکم معزول تاخته‌اند. وضع من در زمان شاه نیز مانند امروزم بود. می‌نوشتم و چاپ می‏شد و منتشر نمی‏گشت. دیکتاتور مغرور بدعاقبت می‏پنداشت با شکستن قلمها و زجر آزادگان بر دوام حکومت خود می‏افزاید. قطعا مقالات سانسور شده من در بایگانی ساواک موجود است. بفرمایید ‏مطالب از “یغما” و “خواندنیها” بیرون کشیده ی مرا، در مقوله سیاست فرهنگی، ماجرای کاپیتولاسیون، مضحکه تغییر ‏تاریخ، شعبده جشن های شاهنشاهی به حضورتان بیاورند تا بدانید بوده‏اند مردم از جان‌گذشته‏ای که به هیچ دعوی ‏مبارزه و پیوستگی به دارودسته‏ای، از بیان حقایق پروایی نداشته‌اند.

  ‏اما در مورد کتاب های توقیف‏‌شده بنده:

واقعا نمی‏دانم کجایش حمله به اسلام است یا اساس حکومت اسلامی. من ذاتاً ‏از ریا و دروغ و تبعیض و ستم متنفرم و این نفرت در نوشته‌هایم منعکس است. اگر خدای ناخواسته همچو فاسدی در ‏دستگاه حکومت حاضر این است که انتقاد از هر مسندنشین و مسئولی حمل بر “زیرسوال بردن رژیم” می‏شود و لطمه ‏زدن به اساس اسلام و بهانه‏ای برای سرکوبی و اختناق و نتیجه‏اش همین که می‏بینیم. من به آنچه در کتاب های توقیف ‏و خمیر شده‌ام نوشته‌ام عمیقاً اعتقاد دارم و در هر محکمه‏ای حاضر به پاسخ‏گویی‌ام. اگر واقعاً خلاف اسلام یا حکومت ‏واقعی اسلامی است، چرا بدین شیوه‌های غیراخلاقی با من رفتار می‏کنند؟ مگر مملکت قانون و محکمه ندارد؟

 جناب آقای خامنه‌ای

توقع مردم مسلمان ایران از حکومت اسلامی، جز اینهاست که می‏کنند. در رژیم کمونیستی تکلیف ‏خلایق معلوم است. همه فضایل و امتیازات در نیروی کار مفید افراد ملت خلاصه می‏شود و مناصب و مقامات در دست ‏طبقه کارگر است و استبداد کارگری حاکم بر جامعه؛ در ممالک سرمایه‏داری، تمول و درآمد بیشتر، ضامن قدرت اجتماعی ‏است و سرنوشت مردم در قبضه کسانی که به هر شیوه و از هر طریق صاحب آلاف و الوفی شده‌اند. اما در حکومت اسلامی ضابطه چیست؟ آیا فضایل منحصر به نماز و دعای بیشتر است و روزه طولانی‏تر و سجده غلیظ‌تر و لقب حاجی ‏و انبوهی محاسن و کلفتی دستار و دعوی بسیار، یا به حکم آیه کریمه “ان اکرمکم عندالله اتقیکم”، فضیلت افراد محصول ‏تقرب به حق است و قرب یزدان در گرو تقوی؟ اگر چنین است، اجازه فرمایید بی‏ هیچ ملاحظه و پروایی عرض کنم بسیاری از اعمال سران حکومت، خلاف تقواست.

این را به تجربه شخصا دریافته‏ام و اثباتش اگر خواستید آسان است. بگذریم از دو سال اول که نابسامانی‌ها جواز ‏آشفته‏گویی‌ها و آشفته‌‏کاری‌ها بود. در همین چند ماه اخیر بزرگانی که در خبرنامه‌ها و جراید مرا عضو حزب توده و خدمتگزار ‏شاه و مامور ساواک معرفی کردند هم از معصیت سنگین بهتان باخبر بودند و هم از نحوه زندگی و خلق و خوی من. به ‏فرض این که با گذشته زندگی بنده آشنایی نداشتند به فیض مقام و موقعیت خویش می‏توانستند از دستگاه اطلاعاتی کشور جویای سوابق شوند و آنگاه دست به قلم ببرند، یا کسانی را مامور، که مزاحمت‌هایی از قبیل سنگ‏‌پراندن و ‏شعارنویسی بر در و دیوار خانه‏‌ام کنند.‏ 

 جناب آقای خامنه‏‌ای

این بنده به خلاف حکم قاطع شما، مسلمانی، صافی اعتقادم، و به دین و عقیده‏ام مباهات می‏کنم. هیچ ‏ابله مخالف اسلامی نمی‏آید پانزده سال عمر خود را صرف تصحیح و چاپ مفصل‏ترین تفسیر قرآن کند. کسی که به ‏اسلام بی‌اعتقاد است، با چه انگیزه‌ای قصیده “این بارگه که پایه‏اش از عرش برتر است” را تقدیم آستانه قم می‏کند؟ کسی که دلبسته اسلام نیست، در شرایط حاضر خاموش می‏ نشیند تا به نام مقدس اسلام هر ناروائی بر مردم تحمیل ‏شود و اساس اعتقادشان متزلزل گردد.

جناب آقای خامنه‏ای

من بیش از هر مسلمان متعصبی با سلطه و نفوذ اجانب به هر صورت و در هر مرحله، اعم از ‏شرقی و غربی در وطن عزیزم مخالفم و بیش از بسیاری از مدعیان به حقانیت شریعت اسلام معتقد به هیچ حزب و ‏دسته و گروهی نه در گذشته بستگی داشته‏ام و نه بعد از این می‌توانم داشته باشم. اگر هوس جاه و منصب داشتم ‏در سال ۵٧ دعوت وزارت را با سرعت و صراحت رد نمی‌کردم، و اگر در طمع مال و منال بودم مجبور نمی‌شدم درین سالهای پیری و ممنوع‏القلمی، خانه مسکونیم را که تنها مایملکم در پهنه جهان بود، بفروشم و صرف معاش کنم.

 آدمیزاده‏‌ام

آزاده‌ام

و دلیلش همین نامه

که در حکم فرمان آتش است

و نوشیدن جام شوکران

 

بگذارید آیندگان بدانند که ‏در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند.‏ 

با تقدیم احترام – سعیدی سیرجانی 

 

 او در ۲۴ اسفند ماه ١٣٧٢، ساعت ۹ بامداد از خانه خارج شد .غروب پنجشنبه ۲۷ اسفند ۷۲ خبر دستگیری او به دست جمهوری اسلامی در روزنامه‌ها گزارش شد. با وجود ادعای کمال خرازی سخنگوی وقتِ جمهوری اسلامی در مقابل مجمع عمومی سازمان ملل، مبنی بر دیدار سیرجانی با خانواده‌اش، آنها تا زمان مرگ وی در زندان، موفق به ملاقات او نشدند.



زنده یاد سعیدی سیرجانی