گرچه سرکوب فعالان سیاسی در جمهوری اسلامی موضوع جدیدی نیست و تیغ برنده حذف مخالفان بسیاری را از سپهر سیاسی ایران محو کرده است، اما پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ موج جدیدی از سرکوب دامن نیروهای درون نظام خصوصا اصلاح طلبان را گرفت و به شکل غیرقابل باوری درصحنه جهانی هزینه سنگینی را برای جمهوری اسلامی به بار آورد.

من یکی از اصلاح طلبانی بودم که از سالها قبل درعرصه سیاسی استان هرمزگان فعال بودم. این نوشته درد دل بسیاری از فعالان سیاسی هرمزگان است که هیچ نام و نشانی از آنان در رسانه ها نیست. صحبت از آدمیانی است که در بدترین شرایط به دست نیروهای اطلاعاتی و امنیتی نگاه داشته می شوند و بی خبری مطلق وضعیت آنان را در هاله ای از ابهام فروبرده است. در ابتدای روی کار آمدن دولت خاتمی من به عنوان مسئول سیاسی و انتظامی شهرستان جاسک منصوب شدم و در آنجا بود که برای اولین بار جنایت و چپاول سپاهیان به سرکردگی سرهنگ پاسدار حجت الله مرادی فر و معاونش ستوان حیات الغیب را به چشم خود دیدم، از قاچاق سوخت و کالا گرفته تا جاسازی مواد بلاصاحب در منازل افراد متمول جهت اخاذی و پرونده سازی برای این افراد.

مافیای سپاه در امور اقتصادی ایران فاجعه آفریده است

به چشم خود دیدم که فرمانده سپاه جاسک از کندن النگوهای زنی در جاسک کهنه و در آوردن ساعت رادو و بردن چمدان های لباس عروس در روستای کوییک از منزل مرادبتو دریغ نکرد. من به چشم خود دیدم که ماشین سپاه کالای قاچاق حمل می کرد و فرماندهان بسیج مناطق که توسط وی گمارده شده بودند پول های دزیده شده بلوچ های درمانده که برای امرار معاش مجبور به خرید و فروش اجناس خارجی در منطقه هستند، را از طریق گرفتن حق حساب در ایست های بازرسی ها، تحویل سرهنگ مرادی فر می دادند و در جریان یکی از دادرسی ها پی بردم که یکی از اهالی انگهران بشاگرد به نام دادمحمد احمدی توسط نیروی انتظامی تحت فرمان سرهنگ نجفی در بازداشتگاه به قتل رسیده، پرونده ای که هرگز در اختیار ما قرار نگرفت و تلاش های ما برای تحقیقات به جایی نرسید.

در پی تلاش خانواده مقتول با جدیت جریان قتل را پی گرفتیم که سپاه به جای قاتل مرا به جرم جمع آوری اسناد طبقه بندی شده بازداشت کرد چون بنده نمی دانستم دزدی و جنایت جزو اسناد طبقه بندی نظامی است، و اگر دوران اصلاحات نبود روزگار سختی در انتظارم بود. پس از کش و قوس های فراوان تا دیوان عالی کشور نیز پرونده تخلف سپاه رفت ولی خبری از مجازات نشد و باعث شد من سیاست را موقتا رها کنم و پس از مدتی به جهاد کشاورزی بپیوندم و به واسطه یکی از مسئولان، بازرس این تشکیلات شدم و باز هم ردپای مافیای قدرت را دگرباره به چشم خود دیدم. از تسخیر اراضی تا واردات قاچاق توسط عوامل مافیای عسگراولادی از طریق قرنطینه نباتی اسکله بندر شهید رجایی بندرعباس، از واگذاری اراضی به اهل و عیال و فامیل تا تقسیم اعتبارات بین مدیران ارشد. تا این که نهایتا به خرداد ۸۸ رسیدیم و من از اعضا ستاد میرحسین در شهر بندرعباس شدم.

 

سایه کودتا را به خوبی احساس می کردیم. از بالای ساختمان های بلند همه سخنرانی ها و میتینگ های تبلیغاتی توسط نیروهای امنیتی سپاه رصد می شد، حذف پوسترها، توزیع پول، سیب زمینی، پتو و سهام عدالت از اهم فعالیت رقیب بود. شبی که تاجزاده و خانم آذر منصوری در ستاد مهندس موسوی در بندرعباس سخنرانی کردند، جمعیت عظیمی حضور داشتند و بسیاری از عوامل بسیج برای برهم زدن اجتماع بدانجا آمده بودند که با جواب دندان شکن مردم روبرو شدند. من نیز افتخار آن را داشتم تا سخنران قبل از این عزیزان باشم. در روز آخرتبلیغات انتخاباتی مهندس موسوی به بندرعباس آمد. در شهر بندرعباس از فرودگاه بین المللی تا استادیوم تختی(فاصله ای در حدود ده کیلومتر) خیابانها مملو از جمعیت بود. تخمین زده شد که بیش از دویست هزار نفر یا بیشتر در مراسم استقبال از مهندس موسوی حضور داشتند، اما در کمال شگفتی به هنگام شمارش آرا، در کل استان هرمزگان فقط شصت هزار رای خوانده شد و شبی که آرا احمدی نژاد را از طریق رسانه ها اعلام کردند همه شوکه شدیم. سخن کوتاه کنم، کودتای انتخاباتی انجام شد و همه ما را سخت تحت نظر گرفتند. حرکت های اعتراضی توسط دانشجویان انجام گرفت ولی خیلی زود آن را در بندرعباس سرکوب کردند. بسیاری را دستگیر، احضار و ارعاب کردند تا این که در مهر ۸۸ وبلاگ سیاسی “پیسک دل” را به صورت مخفی ایجاد کردم و مبارزه علیه کودتا را بدین صورت ادامه دادم. پیسک دل در میان وبلاگ های هرمزگانی از قلم تندی برخوردار بود و نوک پیکان آن را به سمت دولت دروغ نشانه گرفته بودم، فیلتر پشت فیلتر ولی هرگز پیسک دل خاموش نشد و هربار با  آدرس جدید قد علم می کرد.

درکنار پیسک دل وبلاگ جاهرو و ایست را با موضوعیت افشاگری تخلفات مسئولان اداری استان هرمزگان ایجاد کردم تا چهره کریه مسئولانی که در سایه وفاداری به ولایت فقیه خون ملت را می مکیدند معرفی کنم. استقبالی که از این وبلاگ  افشاگرانه در فضای مجازی صورت می گرفت، دست اندرکاران کنترل فضای سایبری را به وحشت انداخت. می گفتند کارمندان جهاد کشاورزی افشاگری های وبلاگ را می خوانند و در محل کار به بحث می گذاشتند. و نوک حمله من بیشتر متوجه آخوند فخرایی نماینده ولی فقیه در جهاد کشاورزی و محمد نصوری رییس سازمان که بعدا معاون عمرانی استاندار هرمزگان شد، بودند چرا که این دو تن از عوامل اصلی فساد اداری و دزدی به شمار می رفتند. نصوری مهره اطلاعاتی و فرصت طلبی بود که برای پیشبرد هدف خود تن به هرکاری می داد. واگذاری تعداد زیادی از واحدهای گاوداری و گلخانه به نیروهای اطلاعاتی و سپاهی، فروش اراضی واگذارشده اجاره ای دولتی به پالایشگاه بندرعباس، واگذاری چندین هکتار اراضی دولتی در منطقه صنعتی به آخوند نعیم آبادی نماینده ولی فقیه در استان و امام جمعه بندرعباس، تحت عنوان احداث حوزه علمیه خواهران، چون من پرسیده بودم در منطقه صنعتی که پالایشگاه، اسکله، شرکت بزرگ فولاد و دهها طرح صنعتی قرار داشتند حوزه علمیه را به چه دلیل می خواستند بسازند؟

جالب بود که همه طرح های بزرگ اقتصادی به افراد امنیتی واگذار می شد، کلیه وام های بنگاه های زودبازده در اختیار وابستگان قدرت بود، از اراضی جزیره قشم و کیش گرفته تا پرورش میگو در غرب و شرق استان در اختیار عوامل وابسته به قدرت بود. اینها فقط گوشه هایی از چپاول اموال ملت را نشان می دهد.

فعالان سیاسی در هرمزگان در وضعیت بدی بسر می برند، سیاه چالهایی که توسط امنیت خانه جمهوری اسلامی بنا شده، کمتر کسی از آن اطلاع دارد. زیرزمینی در شهرک نیروی دریایی (شهرک هدیش)میزبان ده ها فعال سیاسی است که خانواده های آنان از سرنوشتشان خبر ندارند. ستاد خبری با شنود کلیه مکالمات خصوصی این فعالان اوضاع وخیمی را به وجود آورده به طوری که از همخوابگی با همسرانشان فیلم تهیه کرده تا در فرصت مناسب از آن جهت مقاصد خویش استفاده نمایند، اما نکته مهم این است که فعالان سیاسی شهرستان های کوچک هیچ صدایی ندارند تا اوضاع وخیم آنان را به گوش سازمان های مدافع حقوق بشری رسانند و امیدوارم رسانه های خارج از کشور بتوانند یاری رسان صداهایی باشند که فرسنگ ها با رسانه ها فاصله دارند.

* عباس ایلزاده فعال سیاسی و وبلاگ نویس هرمزگانی