فیلم Mao’s Last Dancer داستان زندگی پسری روستایی است که قرار بود مثل پدر و پدربزرگ و اجدادش، کارگر مزرعه باشد، ولی سرنوشتش این بود که تبدیل به یکی از مشهورترین رقصنده های جهان شود.

 لی در خانواده ای فقیر و روستایی دورافتاده در چین به دنیا آمد و مثل سایر برادرانش و اهالی روستا در مزارع روستا کار می کرد . صبح یکی از روزها در مدرسه، چند سرباز ارتش مائو وارد کلاس شدند و با پیشنهاد معلم، لی را برای انجام یک سری تست آمادگی برای آکادمی باله مادام مائو با خود بردند. لی که از خشونت بازرسان هنگام انجام تست فیزیکی حیرت زده بود، به مادرش گفت که نمی خواهد برود، ولی مادرش تشویقش کرد که برود و تمام سعی خود را بکند تا زندگی بهتری برای خود بسازد و به این ترتیب لی در یازده سالگی از خانواده اش جدا شد و به آکادمی باله مادام مائو در پکن پیوست.

 وقتی می شنویم “آکادمی باله” در نظرمان محیطی فرهنگی و مملو از نور و رقص و موسیقی را می بینیم لیکن آکادمی باله مادام مائو هیچ شباهتی به همچین جایی نداشت، بلکه بیشتر شبیه پادگانی بود که سربازان به جای تمرین تیراندازی، باله تمرین می کردند. به همان خشکی، به همان خشونت و به همان جبر و همواره یادآوری می شدند که تمام هدف از انجام باله این بود که به چنان کمالی برسند که به همه دنیا نشان دهند کشورشان چه قدرتی دارد و باعث سربلندی مائو باشند.

نمایی از فیلم

 سال ها گذشت و با وجود تمرین های سختی که لی می کرد ولی هنوز قدرت بدنی بالایی نداشت و از آن مهمتر عدم علاقه اش به محیط آنجا، مانع تلاش واقعی اش بود. یکی از مربیانش که عمیقا به باله عشق می ورزید، پنهانی کمکش کرد و با دادن فیلمی ویدئویی از رقصنده باله مشهوری، انگیزه ای دوباره برایش ایجاد کرد و کم کم لی به یکی از بهترین رقصنده های آکادمی تبدیل شد. روزی بازرسی برای دیدن یکی از اجراهایشان به آکادمی رفت، بعد از پایان برنامه با خشونت اعلام کرد که رقص بد نبود ولی آیا همین بود نشانه قدرت و میهن پرستی؟ چرا نشانی از سرباز و تفنگ و مارش جنگ در اجرایشان نبود؟ بحثی بین اعضای آکادمی به وجود آمد و بزرگ ترین مخالف این ایده همان مربی لی بود که سعی داشت توضیح دهد که باله هنری است که نمی توان به دلخواه یا مطابق گرایش سیاسی تغییرش داد و وقتی مربی دیگری از او پرسید که آیا با نظر رهبر بزرگ مخالفتی دارد با وحشت عقب کشید و جواب داد هرگز! در بازدید بعدی بازرسان می بینیم که تمام برنامه را تغییر داده اند، بالرین ها به جای لباس باله، لباس نظامی بر تن داشتند و تفنگ بر دست و رقصی بر اساس داستانی جنگی. پس از پایان برنامه، بازرسان با شور به تشویق پرداختند در حالیکه مربی لی اشک بر چشم داشت و همان باعث اخراجش از آکادمی شد. 

 لی با پشتکاری که نشان داد به مرحله ای رسید که در یک برنامه تبادل فرهنگی بین چین و آمریکا از او دعوت شد تا برای اجرای چند برنامه هنری، برای مدت ٣ ماه به کمپانی باله هوستون در ایالات متحده آمریکا بپیوندد. از لحظه ورود به امریکا به شدت تحت تاثیر محیط و اجتماع  و آزادی های فردی آن جا قرار گرفت و با این همه می بینیم که در اثر سال ها شست و شوی مغزی، وحشت داشتن هرگونه عقیده شخصی به هیچ عنوان در وجودش کم نشد و حتی در صحنه ای وقتی یکی از دوستان آمریکاییش بلند بلند از رئیس جمهور انتقاد می کند، لی با وحشت دور و برش را نگاه می کند و می گوید ساکت باشد و دوستش هم با بی تفاوتی می گوید که چرا؟ اینجا سرزمین آزادی ست و من هم هرچه دلم بخواهد می گویم. 

 آن سه ماه، بهترین دورانی بود که لی تا آن موقع در زندگی تجربه کرده بود. در آن مدت کوتاه در جامعه فرهنگی و بین استادان باله به مقامی بالا رسیده بود، در تمام اجراها همه تماشاچیان، ایستاده و پرشور تشویقش می کردند، عاشق شده بود و زندگی را از آن بهتر نمی شناخت، ولی سه ماه به پایان رسید و باید برمی گشت و طراح رقص و مدیر کمپانی باله ای که «لی» را برای رقص در هوستون انتخاب کرده و از چین آورده بود نمی توانست و حاضر نبود لی را بیش از آن نگه دارد چون می دانست با این کار تمام روابط فرهنگی – سیاسی چین و امریکا دچار مشکل می شود.

 خیلی دلم می خواهد بگویم آخرش چه می شود ولی حتی اگر یک نفر هم بخواهد فیلم را ببیند، نمی خواهم برایش خراب کنم.

خیلی خیلی دوست داشتم. مطمئن باشید اگر دو ساعت بگذارید و فیلم را ببینید احساس نخواهید کرد که وقت تان را بی خود هدر دادید!

دیدن این فیلم دو مساله را برایم کاملا روشن کرد:

یکی این که باعث شد از تصور زندگی در کشوری کمونیستی بر خودم بلرزم، حالا هر قدر کشور پیشرفته و صنعتی و همه این چیزها .

دیگر این که اطمینان پیدا کردم که هنوز هم باید ارتشی فرهنگی (حالا نه به اسم ارتش مادام مائو) در چین وجود داشته باشد که به تمام روستاهای کوچک و نزدیک و دور افتاده سرک بکشد و کودکان با استعداد را دست چین کند و در شرایطی طاقت فرسا آموزش دهند و همواره زیر گوششان بخوانند که باید باعث سربلندی کشور شوند و این نه آنها، بلکه قدرت نمایی کشور است که بالاترین اهمیت را دارد.

بالاخره سر از راز چهره های بی روح و مدال های همیشه طلایشان در آوردم.

  

* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.