همزمانی روز جهانی  زبان مادری با موج جدید  دستگیری ومرگ شهروندان عرب در شهرهای شوش و حمیدیه واهواز، مرا واداشت تا هر دو مقوله را در چارچوب این مقاله بررسی کنم. 

جمشید برزگر نویسنده معاصر ایرانی در گزارشی پیرامون خلق های غیر فارس در ایران می گوید: “تا اواخر دوره قاجاریه، دولت مرکزی، در ادامه سنت امپراتوری های کهن و به شکلی غیرمتمرکز کشور را اداره می کرد و چندان در امور ایالات و ولایات دخالت نمی کرد. اما با تشکیل دولت مدرن در دوران رضا شاه، دامنه تلاش ها برای همسان سازی ها و یکسان سازی ها تا پوشش و زبان شهروندان گسترش یافت. امری که به نوبه خود موضوعاتی همچون زبان آگاهی در اقوام ایرانی را در پی داشت و توجه به هویت های قومی و ملیتی را برانگیخت”.

این سخن درستی است و اساسا “زبان آگاهی” اساس و زیربنای “ملت آگاهی” است که از همان روز اول به قدرت رسیدن رضاخان در ایران خودرا نشان داد و از اواخر قرن بیستم تاکنون روز به روز بر دامنه رشد آن در میان ملیت های غیر فارس افزوده می شود.

بیست و یک فوریه روز جهانی زبان مادری

 برخلاف کسانی که معتقد به ناگزیری یکسان سازی زبان و فرهنگ در دوران ملت سازی در ایران نوین هستند، به باور من این کار می توانست با توجه به تکثر قومی و بر اساس همان تنوع زبانی و فرهنگی در جامعه ایران انجام گیرد. یعنی فرایند دولت – ملت در ایران یک جبر تاریخی نبود و می توانست هماهنگ با واقعیات عینی جامعه ایران شکل بگیرد و نه بر اساس تصورات ایدئولوژیک نخبگان یک قومیت مسلط بر حکومت دوران پهلوی. این تصورات از همان آغاز با بهره گیری از کاربرد خشونت علیه ملل غیر فارس در ایران به انجام رسید و البته میراث خواران اسلامی آن نظام ناسیونالیست فارس محور، هنوز هم به همان شیوه های غیر انسانی عمل می کنند. در واقع تاریخ معاصر ایران می توانست شکل دیگری به خود بگیرد. امری که در هندوستان رخ داد می توانست در ایران هم رخ بدهد یعنی بنای دولت – ملت براساس تنوع قومی و زبانی. به باور من در شکل گیری فرآیند دولت – ملت در ایران تنها کنش و واکنش نیروهای سیاسی درون ایران نبود که ما را به وضع فاجعه بار کنونی کشاند. عامل خارجی هم نقش داشت. استعمار انگلیس چون می خواست جلوی گسترش انقلاب نوپدید بلشویکی در ایران را بگیرد و مانع رسیدن روسیه به هند شود نیاز به ایرانی با حکومت کاملا متمرکز داشت. امری که در تاریخ ایران کم سابقه و حتی بی سابقه بود.

برای این که بدانیم ملیت های غیر فارس از چه وضعیتی به چه جهنم دره ای در این نود سال پا نهاده اند یک مدرک تاریخی را به عنوان نمونه ارایه می دهم: محمد هاشم آصف معروف به رستم الحکما در کتاب رستم التواریخ که در عهد فتحعلی شاه قاجار تالیف کرده درباره والیان اربعه یعنی حکمرانان چهار مملکت محروسه ایران روزگار زندیه چنین می گوید: ” بر اولوالالباب معلوم باد که در آن زمان عالیجاه خسرو خان والی کردستان و عالیجاه اسماعیل خان فیلی والی لرستان و عالیجاه شیخ  عبدالله کعبی والی عربستان و عالیجاه ارگلی خان والی گرجستان بوده، و در اول دولت والاجاه کریم خان وکیل الدوله جم  اقتدار..” (ص ۳۵۱، چاپ سوم ۱۳۵۷، شرکت سهامی کتاب های جیبی). وی درباره بیگلربیگیان که درجه پایین تری از حاکمان ممالک داشتند نیز صحبت می کند. مثل بیگلربیگی اصفهان، آذربایجان و دیگر ولایات دوره زندیه. البته در دوره قاجار مملکت های محروسه به شش عدد رسید یعنی مملکت آذربایجان و گیلان و خراسان به ممالک کردستان، لرستان، و عربستان افزوده شد و مملکت گرجستان از ایران جدا شد.

 لذا وقتی اردشیر جی – از پارسیان هند و پدر شاپورجی – نقش محلل را بازی کرد و رضا خان را به آنان معرفی نمود، انگلیسی ها او را پسندیدند و در این راه حتی نزدیک ترین دوستان خود را هم قربانی کردند. 

 نیز می بینیم که با تغییر نظام سیاسی کشور، ابتدا قدرت سیاسی را از ما گرفتند و سپس زبان و فرهنگ ما را ممنوع کردند. و در نیمه دوم قرن  بیست و یکم هنوز حسرت آموزش به زبان مادری در دل بیش از شصت درصد مردمان ایران مانده است. در ذهن شیطانی نظریه پردازان رضا خانی معتقد به پاکی نژاد آریایی نظیر محمود افشار و ذبیح بهروز و فروغی و همپالگی های آنان، این شصت درصد نه تنها باید از قدرت سیاسی تارانده شوند، بلکه باید دهانش را هم دوخت و زبانش را از بن کند. این به اصطلاح نخبگان فرهنگی بودند که به اربابشان نصیحت کردند تا عرب ها و ترک ها را به مناطق فارس نشین و نیز عکس آن عمل کند تا دیگر  اثری از انیران و ناپاکان در درون ایران اهورایی نماند.

هم  اکنون  جمهوری اسلامی ایران طبق همان توصیه های نخبگان فرهنگی عصر پهلوی عمل می کند. ثروت زیر پای عرب ها را چپاول می کند و به رغم ادعای اسلامیت، صدها هکتار زمین زراعی روستاییان عرب را غصب می نماید، در فقر و فلاکت نگه شان می دارد و وقتی کوچک ترین اعتراضی می کنند، پاسخشان را با مرگ و شکنجه می دهد. وگرنه جوانان عرب شوش چه گفته بودند. آنان در اربعین حسینی، تظاهرات هویت طلبانه ای داشته اند. شعار آنان “حریه حریه شعب الاهواز ینادی” یعنی ملت اهواز ندا می دهد: آزادی، آزادی. این جوانان به کمک فعالانی که از اهواز به شهر شوش رفته بودند، سعی داشتند مراسم سنتی عزاداری سینه زنی و زنجیر زنی را که همه ساله در جوار مقبره دانیال نبی برگزار می شود به تظاهرات مدنی با شعارهای سیاسی تبدیل کنند. و این گونه هم شد، به گونه ای که توده های عرب به آنان پیوسته و فضای سنتی همه ساله را تغییر دادند. و البته بعدها با دیوار نویسی مخالفت خود را با انتخابات فرمایشی مجلس نیز اعلام کردند. و من می پرسم که آیا سزای مردمی که تظاهرات مسالمت آمیز داشته و خواستار آزادی ملی و آزادی انتخابات بوده اند، زندان و مرگ است؟

گروه “عدالت برای ایران” در لندن که توسط خانم شادی صدر اداره می شود نسبت به جان سایر دستگیر شدگان نیز بیمناک است و با توجه به جنایت های قبلی نژادپرستان حاکم علیه زندانیان عرب بعید نیست که شمار دیگری نیز زیر شکنجه کشته شده باشند.

 باید بگویم که جنبش ملی خلق عرب  به رغم سرکوب های مستمر خودکامگان رژیم جمهوری اسلامی رو به گسترش دارد. اگر زمانی کانون این جنبش شهرهای محمره (خرمشهر) و اهواز بود اکنون شهرهای کوچک تر نظیر حمیدیه و شوش و کوره و معشور و خلف آباد نیز به این جنبش پیوسته اند. خصلت اصلی این پیکار، کوشش برای حفظ هویت ملی خلق عرب در ایران است.  مردم عرب آگاهانه دریافته اند که حاکمان اسلامی – آریایی و پادوهایشان در استان، هویت عربی شان را هدف قرار داده اند ومساله این مردم، “بودن یا نبودن” است.

 در پایان باید گفت که پیدایش دولت – ملت در هند خیلی زودتر، راحت تر و کامل تر رخ داد تا زایمان ناساز دولت – ملت در ایران. در عراق که وضعی شبیه ایران داشت، بنای کج دولت – ملت با برپایی نظام فدرال، راست گردید و البته با تحمل مشقات و ریختن خون ها و خون ریزی ها. سوریه هم در همین روند پیش می رود. و اکنون نوبت خلق های ایران است تا این فرآیند خونین کژ و مژ را درست گردانند. این همان لحظه تاریخی است.

 

* یوسف عزیزی بنی طُرُف عضو هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران و عضو افتخاری انجمن قلم بریتانیا است و به شغل روزنامه نگاری اشتغال دارد. او به دو زبان عربی و فارسی قلم می زند و تاکنون ۲۴ کتاب و صدها مقاله در مطبوعات عربی و فارسی منتشر کرده است.