فریدون فریاد، درست در آستانه‌ی موفقیت های جهانی، در شصت و دو سالگی، با سرطان و در ۱۶ بهمن ۱۳۹۰ در بیمارستانی در آتن درگذشت. دوست نجیب نازنین، سکوت ظاهری و همیشگی خود را در وخیم ترین روزهای حالش هم حفظ کرد و با کسی چیزی نگفت. چه می دیده ست آن غمناک؟

در حالی که در کشور او سکوت برقرار است و هیچ کاری بسزا در معرفی او و کارهایش چه در ایران و چه در رسانه های خارجی نشده است، وزیر فرهنگ یونان درگذشت او را به ملت یونان تسلیت گفت و از کارهای او در ترجمه، شعر و تالیف کتاب های کودکان تجلیل کرد. کتاب های او در مدارس یونان تدریس می شود. او بخش های مهمی از ادبیات کلاسیک ایران را به یونانی ترجمه کرده بود. همچنین او تنها مترجم صاحب اعتبار اشعار یانیس ریتسوس، بزرگترین شاعر معاصر یونان به شمار می رود.

او پس از انقلاب به فرانسه و سپس به یونان رفت و با وجود زبان دشوار و ناآشنایش با آن کشور ساخت، یونانی یادگرفت و مونس یانیس ریتسوس شد. پیش از آن دو مجموعه شعر از او در ایران چاپ شده بود.

زنده یاد فریدون فریاد

 در سال ۲۰۰۶ مجموعه ای از شعرهای کوتاه او با نام  Heaven Without a Passport هم زمان با نشر فارسی آن  و با ترجمه ی شاعر امریکائی  Scott King در امریکا منتشر شد و از آنجا که چنان اشعاری در امریکا کم سابقه بود، با موفقیت همراه شد، اما هنگامی که در ژانویه‌ی ۲۰۰۷ نسخه ای از آن را به من می داد، چنین گمان نمی کرد. دو سال بعد ترجمه ی فرانسوی آن ها را مترجمی که آثار یانیس ریتسوس، شاعر بلندآوازه ی یونانی را به آن زبان ترجمه کرده بود، در کشور فرانسه منتشر کرد و باز هم موفقیت نصیب شاعر گردید. در سال های اخیر کتاب های فریدون برای کودکان یونانی با موفقیت همراه بود و او داشت کم کم به شاعر و نویسنده‌ی حرفه ای کودکان یونانی تبدیل می شد، اما داس مرگ تیزتر از آن بود که…

آسمان بی گذرنامه( تهران: ۱۳۸۵) که شاید معروف ترین مجموعه‌ی شعرهای فریاد باشد، مقدمه ای کوتاه اما بسیار مهم دارد از یانیس ریتسوس. این یادداشت به زمانی بر می گردد که فریاد زبان یونانی را چنان نمی دانست که بتواند اشعارش را به آن زبان ترجمه کند. اما درک درست و عمیق ریتسوس از شعر فریاد، آن را در جائی که باید نشاند و به شاعر این اعتقاد را بخشید که باید پا از دایره ی زبان فارسی بیرون بگذارد: «خصیصه‌ی اصلی این اشعار، سادگی، دقت و کمال، پاکیزگی و روانی، بدون آرایه های زائد، بدون عناصر تزئینی و تغزل گرائی های سهل و ارزان است…»(ص۹).

در روایت فارسی آسمان بی گذرنامه تنها شعری از فریاد در قالب کهن دیده می شود، غزل رهائی که نشانه ی تسلط فریدون بر شعر کلاسیک فارسی است:

هرآنچه می گذرد با شتاب می گذرد

بهار هستی ما چون سراب می گذرد.

خمار و خسته و خردیم در شبانه ی مرگ

تلاش هوشیاری ما در شراب می گذرد.

زدیم نقش رهائی یکی یکی بر سنگ

و سنگ ها همه در خواب آب می گذرد.

میان چاه شب ویل می کشم فریاد

نگاه کن! ز منظر ما این خراب می گذرد

غریب و عاصی و خونین و خونفشان برخیز!

تو ای اسیر شب، این آفتاب می گذرد.

( ص. ۱۳۰-۱۲۹).

 

شهر فریاد، خرمشهر، در جنگ و در جوانی شاعر ویران شد و خانواده ی او پریشان. اگر چه تنها یادگار این وحشت و ویرانی اشعاری است که با نام « تصویرهای جنگ و صلح و دو لحظه واره‌ی جنگ» از جمله به یاد دو جوان پرپر شده در جنگ سروده شده (تصویر های جنگ و صلح، ص. ۱۵۱)،  اما اشعاری مانند باید منتظر یک توفان باشم (ص. ۹۹)، طلوع جهان، از گونه ها (ص. ۹۶)، مردان و مادران(ص. ۸۳)آوازهای کارون و چند شعر دیگر یادگار وحشتی است که فریاد و همشهریان خویش در جنگ تحمل کردند و جان به در بردند. شاید به همین دلیل است که او برای سفر به آسمان پی گذرنامه نرفت:

 

آوازهای کارون

ام کلثوم می خواند و من گریه می کنم

و من به خرمشهر باز می گردم

و من دوباره شهر را بر سر « ویرانه ها» یش می سازم

و مادرم را می بینم که از سنگ برخاسته

به بازار می رود

دامن گردان عبای سیاهش در دستم

هر دو در صفای عربها سرگردان می شویم

چیزهایمان را با چانه زدن های بسیار می خریم.

 به خانه باز می گردیم-

و خانه همان خانه است

با دو اتاق کوچک گلی

و بام کوتاهی

و بادبادک آبی رنگ آواره ای،

و برادرهایم که در حیاط بازی می کنند.

و رادیوی کهنه که باز است- رادیوی نجات-

و ام کلثوم که همچنان می خواند

بر سر «ویرانه ها»۱ ی زندگی آینده…

……….

آه

که دوباره باز

در خاطره‌ی آینده

برای همیشه و هرگز

به باد رود.

 

در شعر هشت تلخترین تجربه های فریاد را از جنگ می خوانیم، جائی که از میهن سخن می گوید و چه جائی داشت در سخن و یاد و خاطرات او این میهن که ویران می نمود:

 

دشمن

دهکده اش را به آتش کشید

مزرعه اش را ویران ساخت

خانه اش را به تصرف گرفت

و به دختر جوانش نیز

بی رحمانه تجاوز کرد-

بعد گرسنه و هار

 از او نان خواست:

                          مادر

با نفرت و حوصله ای پنهان

گرده نانی به زهر دل آغشته فراهم کرد

آن را به خورد دشمن میهن داد

و بی هیچ ترس و تردیدی،

خود نیز از آن نان مقدس خورد

و سربلند و آسوده وجدان مرد.

 

خورشید مغرور اکنون

گرده نانی است بریان

بر فراز جهان.

 

روی هم رفته شعر فریاد تلخی و زشتی جنگ و ویرانی شهر او را با درد روایت می کند. فریاد شاعر حس و تجربه است. شعرهای او لحظه هائی است که با زبان شکار شده است:

قناری ماه

در قفس باران( ش. ۲۴ از آسمان بی گذرنامه).

 

انقلاب ها، جنگ ها، کودتا ها،

و دوباره، و دوباره، و دوباره.

وگدای کوری

با قفس پرنده ای به دست

در خیابان تاریک عصا زنان می گذرد. (ش. ۲۳)

 

جهان او بزرگ، اما بی تکیه گاه است:

نور را ذخیره کن،

راه بسیاری در پیش داری،

شب بسیاری.(ش.۱۷)

 

شعر فریاد، با ساده ترین زبان، شعری است برگزیده و خالص، با نگاهی ژرف و تأمّلی سنگین:

 

تمثیل ها

 

بلدرچینی در خرمن زار خاموش خانه ساخت

شاعران

آفتاب گردان را

تمثیل آفتاب دانستند

گندم را

تمثیل نان

و کلمات را تمثیل آزادی

ص۱۲۱ آسمان بی گذرنامه از مجموعه‌ی شاعر جوان.

 

اگر بکوشیم، می توان در اشعار فریاد کاربرد نامأنوس ولی زیبای واژه ها را یافت، شاید دریافتی از شعر بدین طریق باشد:

 

ساعت آفتابگردان

بر مچ دست تابستان

دوازده‌ی ظهر پرندگان.

( ۱۵ آسمان بی گذرنامه)

 

بر تخته سیاه شب

 با تکه گچی بنویس،

نور، نور، نور.

شاعری تو.

(ش. ۱۳)

 

او گاهی تصویری عظیم را با چند واژه می سراید:

گربه ای سیاه گذشت.

آسمان تیره‌ی ایرانی.

آه، قناری های کشته شده ی من.

( ش. ۱۴)

 

فریدون فریاد، هنرمندی به معنی واقعی کلام سختی کشیده ولی بردبار و خموش، تنها در برابر فرهنگی دیگر که خود سرشار از هنر است، برای ما انبانی از زیبائی ها برجا گذاشت. او با سکوت، با آرامش ولی با شعری زیبا، در دوره ی عسرت تاریخ ما  انسانیت را درس داد:

 

 میهن من

آسمانی است بی گذرنامه

بی دروازه.

از هوا وارد می شوم. (۸۱ و آخرین قطعه ی آسمان…).

 

 

۱ـ ویرانه ها ترجمه ی اطلال، ترانه ای است که ام کلثوم خوانده است.