شماره ۱۲۰۲ ـ پنجشنبه ۶ نوامبر ۲۰۰۸
نشسته ام ماه، روی دستم نماز می خوانَد

پُشت

سیل ِ سلیطه می ریزد

کاشی

صدا

وَ در که مسجد را

با چادرهای پاره پشت ِ هوا می بَرَد

عکس های تاریخی

که از گلو خفه تر می شوند

پُشت ،

نیشابور ِ پاره می ریزد

نور آنقدر می چرخد، می تابَد ، می پژمُرَد که می ریزد

وَ من آنقدر عاشق ِ این ماهوت ِ کهنه ام

که نمی دانم با این دست های جوان چکار کنم

با این هوای رفته تا ته ِ حوض

با این پوشیه

که گوشه های رضاشاه می رود

زمان ِ گمشده در ساعتی که هرشب ، لال

لالایی ِ مرا خوانده ست

هر صبح ، کر،

بالای کرکره رفته ست !

هوا

هوا که هرشب، بیشتر گم می شود

صدا

صدا که لای درهای گرفته می گیرد

وَ شب که هرگز مرا به حال ِ دیوار ِ روبه رو نگذاشت !

هوا

هوای پُشت ِ اذان

هوای بلند شده از پُشت ِ خاک ِ چادرها

دست های نَشُسته ام را بُرد

به این صدا که از بس به مهربانی ِ درها فشار داد

زیر ِ پنجره افتاده ایم !

هوا

هوا که از بیات ِ تُرک ، قدیمی تر است

وَ از چهارگاه، قدیمی تر است

وَ مثل ِ ” نقش ِ رستم” به طاق می چسبد

نشسته ام ماه ، روی دستم نماز می خوانَد

نشسته ام وَ توی دستم ماه

ماه

شکل ِ آی با کلاه .