شماره ۱۲۰۲ ـ پنجشنبه ۶ نوامبر ۲۰۰۸

بیژن کارگر مقدم؛ نویسنده با ارزشی در تبعید، بامداد بیست و هفتم اکتبر ۲۰۰۸ در آسایشگاهی در سانتامونیکای لس آنجلس، چشم از زندگی فرو بست.

نویسنده ای که بیش از شصت سال نداشت و نیمی از زندگی خود را در خارج از کشور و در شرایطی ناخوشایند گذراند.

من همیشه عاطفه ام را برای گریستن مهار کرده ام. نه اینکه نگرییده باشم. بالعکس، بارها و بارها ـ اما ـ بی صدا و در خود. و نمی دانم این درد در خود گریستن را از کدامین تبار دردمندم، میراث برده ام. اما این بار، وقتی دوست شاعرم، مجید نفیسی، به من تلفن کرد و خبر مرگ “بیژن” را داد، با اینکه در دیدار چند روز پیشم، مرگ را ـ آشکارا ـ در چشمان فرو رفته و دردمند او دیده بودم و انتظار آن را داشتم ـ شاهد گریستن بی اختیار خودم بودم.

بیژن کارگر مقدم، نویسنده آسیب دیده ای بود. نیمه ی نخست زندگی او را نه من و نه هیچ یک از دوستان نزدیک او، از زبان او درنیافت. وقتی خسرو دوامی ـ دوست داستان نویس ام ـ در نشستِ “دفترهای شنبه” از پیگیری خود در چاپ آراسته ای از داستانهای گردآوری شده از “بیژن” سخن می گفت، جلد کتابش را که آماده شده بود، به من نشان داد. من برای اولین بار، بعد از بیست سال دوستی با بیژن، از سن و سال، محل تولد، خانواده و تحصیلات و سال خروج او از ایران، به کوتاهی همان چند سطر آورده شده در پشت جلد، چیزهایی از زندگی بیژن دریافتم.

خسرو در گرفتن همین مختصر از زندگی گذشته بیژن و گنجاندن او در کتاب، کاری کارستان کرده بود. چرا که رسوخ در قلعه ی خودساخته ی بیژن و کاوش در نهانخانه ی زندگی شخصی او ـ هر چند با دستاوردی اندک ـ کار دشواری بود.

چرا بیژن به پیله ای چنین، خو کرده بود؟ چرا با خلق شخصیت های کابوس گونه و اغلب ریشخندآمیز و بی هویت و شبح مرده واری از خود، داستانهایش را مدام در هاله ای از ابهام فرو می برد؟

بیژن که بود و چرا این همه دستخوش تشویش و اوهام بود؟

ظاهر بی قرار و ناآرام او که در مهربان ترین رابطه می توانست فاصله ایجاد کند و جثه ی کوچک او را لرزان و لرزان تر نشان دهد، به کدام هراس و هجوم درونی او تعلق داشت؟

به کمتر نویسنده ایرانی می توان اشاره کرد که رازهای ناآشنای عاطفی خود را در پیوند با شخصیت های داستانهایش ـ در چهره شئی، انسان و یا حیوان ـ به گونه ی بیژن، پرورانده و پیش برده باشد.

کافی است به داستانهایی چون “ساعت”، “باغ وحش”، و “با من حرف بزن” . . . نظری افکند تا هویت غایب بیژن در این داستانها دیده شود.

بیژن کارگرمقدم از راه هیچ نظریه ای به داستان نویسی نرسیده بود و زمینه ی مشترکی به لحاظ زبانی با داستان نویسان شناخته شده معاصر نداشت. این را با کمترین کلنجاری با او در حوزه ادبیات داستانی ایران و شاخ و برگ گسترده اش می توانستی دریابی. اما غریزه ی نیرومند او زبان و ذهنی زنده در داستانهایش آفریده بود که هر داستانی از او را به تکرار خواندنی می کرد.

از بیژن کارگرمقدم سالها پیش، مجموعه قصه ای به نام “راه بندان” درآمده است و مجموعه جدید او به نام “خواب مگس” نیز در حال درآمدن است.

در نامه ی کانون نویسندگان ایران در تبعید و همچنین “دفترهای شنبه” چندین داستان از او به چاپ رسیده است.

نویسنده خلاق و آزاداندیشی که از جهان، تنها سهمی که برگرفت، طبیعتِ آزاد حسی اش در قلم بود. با سر منزلی از دوستی ها در غربت که در هیچ “آمد شدِ” تلخی حتا ، دروازه اش را به روی او فرو نبست.

وقتی خسرو دوامی از من خواست که درباره ی او حرفی بزنم و مجید نفیسی نیز به اصرار که گفتارم را قلمی کنم، تردید داشتم که بپذیرم، مبادا در ارزش گذاری ام به “بیژن” پرده از چیزی برگیرم که او در تمام زندگیش کوشیده بود در پرده نگه دارد. باشد که من نیز به حرمت او چنین کرده باشم.

یادش گرامی باد!

 

عکس بیژن کارگر مقدم از خسرو دوامی است.

لس آنجلس، اول نوامبر ۲۰۰۸