می گویند در یونان باستان بازیگران با ماسک وارد صحنه نمایش می شدند. بازیگر مطرح نبود، بازیگری مطرح بود. شخص مطرح نبود، هنر مطرح بود. این پرهیز از خودنمایی و در عین حال در خدمت خلق بودن، هرچند در ادبیات عرفانی ایران بسیار نشانه ها دارد، در روزگار ما از میان رفته است. با وجود این هنوز کسانی یافت می شوند که وجود خود را وقف خدمت به دیگران می کنند بی آنکه ذره ای در فکر مطرح کردن خود باشند. رحمت حقدان یکی از این نوادر بود که روز ده فروردین ماه از میان ما رخت بربست. 

او متولد ۱۷ فروردین ۱۳۱۵ بود. یعنی حدود ۷۵ سال زندگی کرد. البته سال آخر عمر او چندان به دشواری گذشت که نمی دانم آن را باید به حساب عمر گذاشت یا نه. ولی به هر حال اگر قرار باشد زجر کشیدن را هم به حساب عمر بگذاریم، تاریخ مرگ او را باید همان ده فروردین ۱۳۹۱ به شمار آورد.

 

طرح از مانا نیستانی

 

 

 

رحمت که پیش از انقلاب تا مقام معاونت وزارت علوم و بعد استانداری پیش رفت، زادۀ جهرم بود. دبستان و دبیرستان را در جهرم و شیراز گذراند و سپس آموزگار روستاهای جهرم شد. خودش می گفت که سه سال در آنجا هم مدیر بوده، هم فراش و هم آموزگار. در سال ۱۳۳۶ در کنکور دانشسرای عالی در رشتۀ ادبیات فارسی پذیرفته شد و در دورۀ لیسانس شاگرد اول شد و بر طبق قوانین آن زمان که شاگرد اولها را استخدام می کردند به استخدام دانشسرای عالی درآمد. همچنین بر اساس قانون اعزام محصل که شاگرد اولها را به خارج می فرستادند، به انگلستان رفت و در بخش شرقی دانشگاه لندن (soas) درس خواند ولی درجۀ دکتری خود را از دانشگاه تهران گرفت و در دانشگاه تهران استادیار شد. مدتی در دانشگاه اوستا تدریس کرد و در دانشسرای عالی فرهنگ ایران باستان و در جاهای دیگر زبان انگلیسی. سرانجام به کارهای اداری کشانده شد. مدتی رئیس ادارۀ آموزش دانشسرای عالی بود تا این که کنکور سراسری برای اولین بار در سال ۱۳۴۶ برگزار شد و نخست وزیر و وزیر علوم که از حوزه های مختلف کنکور دیدار می کردند، حوزۀ او را مرتب تر از جاهای دیگر یافتند. دو سه روز بعد وزیر علوم از او دعوت کرد که دفتر امور دانشجویان وزارت تازه تأسیس را اداره کند. مدتی مدیر کل دانشجویان بود ولی به سرعت قسمت زیر نظر او را به معاونت ارتقا دادند و معاون دانشجویی وزارت علوم شد.   

دکتر باطنی که از دورۀ دانشجویی در دانشسرای عالی دوست حقدان بود، روزی برای من تعریف می کرد که «دکتر مقدم، معاون مجید رهنما وزیر علوم، یک روز به من گفت بخش دانشجویی وزارتخانه خوب اداره نمی شود و به کسی مانند دکتر حقدان احتیاج دارد که از کار اداری سر رشته داشته باشد. من فکری کردم و گفتم می توانم یک سال از دانشگاه تهران مأموریت بگیرم و به دانشسرای عالی بروم تا شما حقدان را به وزارت علوم ببرید. حقدان رئیس آموزش دانشسرای عالی بود. از او هم دست بر نمی داشتند. اما دکتر مقدم ترتیب کار را داد. من به دانشسرای عالی رفتم و رحمت به وزارت علوم ».

 

دکتر حقدان چند ماهی زودتر از دکتر باطنی در لندن شروع به تحصیل کرده بود. دکتر باطنی ماجراهای خود در لندن را در گفتگویی که سال ها پیش با مجله مترجم داشته شرح داده است. متاسفانه آن مجله دم دستم نیست ولی یادم هست که در آنجا شوخی های جالبی را که با رحمت داشتند شرح داده بود و گفته بود که رحمت حقدان در زمان دانشجویی در انگلیس یار و یاور همه بود. هر دوستی که وارد لندن می شد، رحمت به فرودگاه می رفت و او را تحویل می گرفت و به خانه می برد و برایش خانه اجاره می کرد و سروسامانش می داد. اگر دوستی می خواست خانه اش را عوض کند، رحمت رختخواب ها را کول می کرد و به مترو و مقصد  می رساند. حتا اگر کسی احساس غربت می کرد، رحمت حقدان سعی می کرد او را با دیگران آشنا کند و از غم غربتش بکاهد. من از قول دکتر باطنی این نکته را می گویم که حرف آدم با اعتباری را درباره رحمت حقدان نقل کرده باشم. می گفت «رحمت واقعا مشگل گشا بود، یار و یاور همه بود و به علت خدماتی که در امور دانشجویان انجام داده عدۀ زیادی در این کشور مدیون رحمت حقدان هستند». 

یادم هست یک بار – در سال ۴۸ یا ۴۹ – عبدالرحمان فرامرزی مدیر و سرمقاله نویس روزنامۀ کیهان سرمقاله ای دربارۀ رحمت حقدان نوشته بود. معمولا سرمقاله را به شخص اختصاص نمی دادند و نمی دهند. چنین کاری غیرمعمول است. اما فرامرزی که در دورۀ خود بزرگترین روزنامه نگار کشور بود، این کار را کرده بود. روزی از دکتر حقدان پرسیدم که چه اتفاق افتاده بود که فرامرزی خارج از قاعدۀ روزگار سرمقاله روزنامه را به کارهای شما اختصاص داد؟ گفت نمی دانم. من هیچ وقت آقای فرامرزی را ندیده بودم و ندیدم. اما وقتی مدیرکل امور دانشجویان بودم یک روز دانش آموزی نزد من آمد که اجازۀ خروج بگیرد. هنگام سفر به ایران گواهی اشتغال به تحصیل نگرفته بود، نداشت. خیلی مضطرب پیش من آمد که نمی گذارند برگردم. گفتم چرا نمی گذارند؟ گفت گواهی می خواهند و من ندارم. پیدا بود دانش آموز است. واقعا هم نمی دانستم پسر کیست. گفتم خب من برای تو می نویسم. گویا این دانش آموز نوه فرامرزی بود. چند روز بعد دکتر عالیخانی، رئیس دانشگاه تهران، زنگ زد گفت کیهان امروز را خوانده ای؟ گفتم نه. گفت بگیر بخوان. گرفتم دیدم همان مقاله ای است که می گویید.

گاهی روزنامه ها می نوشتند که به احدی نه نمی گوید. خودش از سر تواضع می گفت «تصادفا همۀ کارهایی که کردم خوب از کار در آمد. البته خطر داشت ولی خوب از کار در آمد».

در مقامی که داشت برای پیشبرد امور خطرها می کرد. اهل خطر بود و از خطر کردن نمی هراسید. خطرهایی که گاه قاعدۀ بازی را به هم می زد و او این را می دانست اما باکی نداشت. یک بار به او نوشته بودند فقط ۵۰۰ دانشجو به خارج بفرستد و او با دست خود یک صفر به آن اضافه کرده بود و به ۵۰۰۰ افزایش داده بود. زمانی رئیس ستاد ارتش به او تلفن کرده بود که اعلیحضرت فرموده اند از فرستادن دانشجو به خارج خودداری کنید. «من خشکم زد. مگر ممکن است؟» سال ۵۶ و زمان دولت آموزگار بود. «با خود گفتم مگر می شود مردمی را که با پول خودشان می روند خارج درس بخوانند، از تحصیل محروم کرد؟ به رئیس ستاد گفتم من تحت امر شما نیستم، این را لطفا به آقای نخست وزیر بفرمایید. بعد، وقتی آموزگار به من گفت، گفتم باید گزارشی به شما بدهم. نشستم و گزارش مستدلی از تعداد دانشجویانی که به خارج می رفتند نوشتم. بودجه ای که خرج دانشجویان خارج می شد واقعا در قیاس با بودجه دانشگاهها چیزی نبود. بودجه خودمان را با بودجه دانشگاه تهران و تعداد دانشجویان ایرانی مقیم خارج را با تعداد دانشجویان دانشگاه تهران مقایسه کردم. دانشگاه تهران آن موقع ۱۶ هزار دانشجو داشت. مقایسه من نشان می داد که درس خواندن دانشجویان در خارج، آن هم در بهترین و مفیدترین رشته های علوم، چقدر برای مملکت باصرفه تر است. این گزارش را به آقای آموزگار دادم. او از گزارش من خیلی خوشش آمد و تلفن زد که گزارش را به آقای اصفیا داده که در آن زمان مشاور امور اقتصادی بود. به من گفت تو با اصفیا صحبت کن. با او صحبت کردم. گفت گزارش جالبی است، بیا در شورای اقتصاد موضوع را مطرح کن. شورای اقتصاد در دو مرحله تشکیل جلسه می داد. یک جلسه در حضور نخست وزیر و پس از آماده شدن کارها، جلسه بعد در حضور شاه. من در جلسه اول شرکت کردم و گزارش خودم را به تفصیل بیان کردم. خیلی به نظر آنها جالب آمد. فردای آن روز قرار بود جلسه در حضور شاه برگزار شود. به من گفتند شما هم بیا. من به کاخ رفتم و در جلسه شرکت کردم. بیست دقیقه برای گزارش من وقت گذاشته بودند. بعد از بیست دقیقه نخست وزیر اشاره کرد که دیگر بس است. شاه گفت بگذارید تمام کند. گفت جالب است ادامه بده. ادامه دادم و قبول کرد. البته شاه را چیزی که نگران می کرد مسائل سیاسی بود. فعالیت های سیاسی دانشجویان شاه را عصبانی کرده بود که چنان دستوری داده بود. به هر حال وقتی استدلال مرا شنید و دید که چه اندازه به نفع مملکت است، پذیرفت.»

 

رحمت حقدان در گرماگرم انقلاب، زمانی که ناجی فرماندار نظامی اصفهان بود و کشت و کشتار بیداد می کرد، استاندار اصفهان بود و بعد از پیروزی انقلاب هیچ کس گمان نمی کرد سرنوشتی جز اعدام در انتظارش باشد، اما گویا دخالت آیت الله مطهری و چند اتفاق نامعمول دیگر به دادش رسیده بود. مطهری او را از دانشگاه می شناخت و می دانست شخص نیکو سیری است. وساطت کرده بود یا توصیه ای نوشته بود و او را نجات داده بود. با وجود این …چند سال زندان کشید و زندان البته تأثیراتش را بر روح و جسم آدمی می گذارد. پس از بیرون آمدن از زندان بسیاری به او می گفتند «قسر در رفته ای» کلامی که از آن رنجش بی حد داشت. تنها یکی از دوستان به او گفته بود «بخیر گذشت» و او را شادکام کرده بود. شاید او هم می توانست مانند بسیاری دیگر به خارج برود و بقیه زندگی را بی دغدغه بگذراند، اما هیچ اهل زندگی در خارج نبود. خارج رفتن برای او مثل سقوط در قعر جهنم بود. بنابراین یا باید به قعر جهنم سقوط می کرد یا مانند جذامیان اقامت دائم در برزخ سکوت را برمی گزید. دومی را اختیار کرد و راهی کوه و کمر شد. تمام عشق و علاقه اش به ایران بود. نوعی گرایش ایران باستانی داشت. به اوستا عشق می ورزید. اوستایی را در لندن نزد خانم مری بویس آموخته و بعدها در دانشگاه تهران تدریس کرده بود. بعد از انقلاب، البرز جای اوستا را گرفت. هر روز صبح سر به کوه می گذاشت و از مسیرهای مختلف به کوه می رفت. به او لقب «وزیر کوه» داده بودیم. تمام قهوه خانه ها و قهوه خانه دارها و دکه دارهای کوره راه های کوهستانی او را می شناختند و به او احترام می گذاشتند. از کمک و محبت به آنها هم دریغ نمی کرد. ثروتمند نبود اما طبع بلندی داشت. پدرش روحانی برجستۀ جهرم بود که در زمان حیاتش نمایندگی آیت الله آسید ابوالحسن اصفهانی و مرحوم آیت الله بروجردی را داشت. تعریف می کرد که صندوقی در خانه بود که در آن مقدار زیادی سکۀ طلا پنهان بود اما یک شاهی از آن به بیهوده یا شخصی مصرف نمی شد. زندگی ما کاملا معمولی می گذشت. وجوهات صرف کارهایی می شد که باید می شد.

رحمت حقدان در مجموع ده دوازده سالی بیشتر در وزارت علوم کار نکرد. دوازده سالی که نامش را در ایران پرآوازه کرد و نیک نامی بی حسابی برای او اندوخت. دوازده سالی که او را در شمار مردان کامیاب و کامرانی درآورده بود که به مدد استعداد درخشان از سربازی به سرداری رسیده اند، اما اکنون که به سراسر عمر او می نگرم باید نامش را در تذکره الاولیاء مردان نامراد جستجو کنم. رحمت حق بر او باد.