«زبان» آنچنان با «انسان» عجین شده است که دشوار می‌توان جامعه‌یی انسانی یا حتا انسانی منفرد، رابینسون کروزئه‌وار در جزیره‌یی دور دست، را بدون «زبان» و «کلمه» و «سخن  گفتن» تصور کرد. لحظه‌یی سعی کنید بدون گفت‌وگوی درونی «فکر» کنید تا به ساده‌گی برای‌تان مسجل شود که زبان تنها وسیله‌یی برای ارتباط انسان با انسانی دیگر نیست و وسیله‌یی برای ارتباط با خود و وسیله‌یی برای فکر کردن نیز هست. بدون زبان، بی‌هیچ تردیدی، تفکر قوام یافته‌ و پیشرفته میسر نیست. برای همین شاید پر بی‌راه نباشد اگر بگوییم شلخته‌گی در «زبان» حاصل و عامل شلخته‌گی در خرد جمعی و فردی ست. جامعه‌یی که دچار آشفته‌گی فکری و اجتماعی ست دچار آشفته‌گی زبانی هم می‌شود و این معادله دوسویه است.

از این مقدمه می‌خواهم این نتیجه را بگیرم که پیرایش و مراقبت از زبان اگر خردمندانه، علمی، مدرن و بدون تعصب و داشتن پیش‌فرض‌های دینی و ایدئولوژیک و سیاسی و ملیتی… و هم‌راه با توسعه اجتماعی صورت بگیرد می‌تواند نقش مهمی در سرعت‌ بخشیدن به  توسعه فرهنگی، اجتماعی، علمی و سیاسی جامعه داشته باشد، اما اگر با پیش‌فرض‌های غیرزبانی و زبان‌شناسانه و گسسته از جامعه و تاریخ اقدام به این کار کنیم تنها بر آشفته‌گی موجود می‌افزاییم و این ملت پاره پاره شده را بیش از پیش دچار گسسته‌گی و انشقاق می‌کنیم. در این نوشته تلاش کرده‌ام به قدر وسع خود، که چندان وسیع نیست، به نکاتی اشاره کنم که در نظر نگرفتن‌شان موجب می‌شود دوستی با زبان «فارسی» به دشمنی با آن تبدیل شود و نه تنها خدمتی برای پیرایش زبان فارسی نباشد که به عاملی برای ضربه زدن به آن تبدیل شود.

زایش، مرگ و مهاجرت واژه‌ها

واژه‌ها و کلمه‌ها باری تاریخی را به دوش می‌کشند. مرگ هر واژه، مرگ تاریخ و فرهنگی ست که در آن انباشته شده است. دگردیسی و یا حتا مرگ و به فراموشی سپرده شدن برخی از واژه‌ها اگر حاصل طبیعی رشد و شم‌زبانی مردمی باشد که با این واژه‌ها زنده‌گی می‌کنند و فکر می‌کنند و تولید اجتماعی را سامان می‌دهند بی‌شک مرگی مقدر و گاه فرخنده است زیرا نو شدن و رشد را به همراه دارد و جای باز می‌کند برای واژه‌های تازه با باری کهن. زایش واژه‌ها و یا وام‌گرفتن‌شان از زبان‌های دیگر نیز چنین است. واژه‌ها از زبانی به زبان دیگر می‌روند شکل و شمایل و لهجه‌ی زبان تازه را به خود می‌گیرند و زبان مقصد را غنی‌تر می‌کنند و تمام این‌ها در صورتی درست است که واقعی و متناسب با رشد اجتماعی و شم زبانی مردم باشد و روبه‌آینده داشته باشد نه دل به گذشته سپرده و مسیری رو به عقب را در پیش گیرند.

واژه‌ها ملیت ندارند. خودی و غیرخودی نیستند. وقتی در زبانی جا افتادند، به کوچه و بازار راه یافتند و به مثل سایر درآمدند و ترکیبات مختلف را پذیرفتند و در زبان شاعران و ادیبان و سخن‌گویان جا خوش کردند جزئی تفکیک ناشدنی از آن زبان می‌شوند. چیزی شبیه انسان‌هایی که مهاجرت می‌کنند و وقتی به شهروندی کشوری پذیرفته شدند از تمام حقوق شهروندی آن برخوردار می‌شوند. نژادپرستی زبانی واژه‌ها را به خودی و غیرخودی تبدیل می‌کند. «سلام» با حضوری افزون بر هزار سال می‌شود واژه‌یی غیرخودی که باید رانده شود و «درود» می‌شود واژه‌یی خودی! در صورتی که مردمی که به فارسی سخن می‌گویند و شاعران و نویسنده‌گان برجسته‌ی زبان فارسی از این دو واژه چه به عنوان مترادف و چه با بار معانی مختلف طی هزار سال گذشته بهره برده‌اند. (۱) برای مثل فردوسی می‌گوید:

مگر با درود و پیام و سلام

دو کشور شود زین سخن شادکام .(۲)

و یا حافظ می‌سراید:

سلامی چو بوی خوشِ آشنایی

بدان مردمِ دیده‌ی روشنایی

درودی چو نورِ دلِ پارسایان

بدان شمع خلوتگه پارسایی(۳)

 

گسست زبانی و فرهنگی 

فرض کنید، فرض محال که محال نیست. دستی از غیب بیاید و مطابق میل سره‌نویسان تنها چند واژه‌ی پرکاربرد‌ با ریشه‌ی «عربی» را از زبان فارسی حذف کند و فارسی زبانان دیگر این واژه‌ها را به کار نبرند و نشناسند چه اتفاقی می‌افتد؟ برای نمونه این سه واژه را که این روزها دشمنان سرسختی پیدا کرده‌اند در نظر بگیرید: «سلام»، «عشق» و «مبارک» فرض کنید این سه واژه حذف شود؟ چه اتفاقی می‌افتد؟ ده‌ها واژه‌ی ترکیبی، صدها مثل و تکیه کلام و هزاران بیت شعر و نقل قول از بین می‌رود.

در مورد «عشق» و «عشق‌بازی»، «عاشق»، «معشوق»، «معاشقه»، «عشق‌ورزی»، «عاشقانه»، «عشقی» ... و «مرغ عشق»، «عشق آباد»، «هفت شهر عشق»... لازم به شرح و بیان نیست حذف همین یک واژه تمام تاریخ ادبیات ایران را مختل و ناخوانا می‌کند

 برای لحظه‌یی تصور کنید. تمام واژه‌هایی که ریشه‌ی عربی دارند، حالا زبان‌های دیگر هیچ، را حذف کنیم با حذف آن‌ها بخش بزرگ و جبران ناپذیری از تمام متون هزار سال گذشته غیرقابل دست‌رسی و فهم می‌شود و این به‌معنای نابودی زبان فارسی و تمام سنت پس پشت‌اش است. نسلی داریم که «پارسی» را پاکیزه صحبت می‌کند اما سعدی و مولوی و حافظ و نظامی و بیدل و نیما و فروغ و شاملو را نمی‌تواند بخواند و نمی‌فهمد! مقالات علمی و سیاسی و اجتماعی بسیاری را دیگر نمی‌تواند بخواند حتا در خواندن شاهنامه‌ی فردوسی هم دچار مشکل می‌شود.(۴)  این نسل می‌خواهد به کدام ادبیات و متون تاریخی یا حتا معاصر تکیه کند؟ تنها برای نمونه‌یی بس کوچک ببینید فرزندان خود را می‌خواهیم از چه ادبیات غنی محروم کنیم:

ز کاووس دادش فراوان سلام

از آن پس بگفت آنچ بود از پیام (فردوسی)

به هر دم از زبان عشق بر ما

سلامست و سلامست و سلامست (مولوی، دیوان شمس)

به مبارکی و شادی چو نگار من درآید

بنشین نظاره می‌کن تو عجایب خدا را

برو ای دل سبک رو به یمن به دلبر من

برسان سلام و خدمت تو عقیق بی‌بها را (مولوی، دیوان شمس)

به بزم خسرو آن شمع جهانتاب

مبارک باد شیرین را شکر خواب (نظامی، خمسه، خسرو و شیرین)

ماه چنین کس ندید خوش سخن و کش خرام

ماه مبارک طلوع سرو قیامت قیام

گو به سلام من آی با همه تندی و جور

وز من بی‌دل ستان جان به جواب سلام (سعدی، غزلیات)

خوشا روزی که در مستی گذارم

مبارک باشدم ایام و ساعات

مرا بی خویشتن بهتر که باشم

به قرایی فروشم زهد و طاعات

چو دانی کاین سنایی ترهاتست

مکن بر وی سلامی خواجه هیهات (سنایی)

تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق

هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم (حافظ)

آسمان را ز سر افتاد کلاه خورشید

به سلام تو که خورشید کلاه آمده‌ای

شهریا را حرم عشق مبارک بادت

که در این سایه دولت به پناه آمده‌ای (شهریار)

نگران با من استاده سحر

صبح می خواهد از من

کز مبارک دم او ﺁورم

این قوم به جان باخته را بلکه خبر

در جگرخارى لیکن

از ره این سفرم مى‌شکند. (نیما یوشیج)

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد

به جویبار که در من جاری بود. (فروغ فرخزاد)

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است

کسی سربرنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید نتواند

که ره تاریک و لغزان است. (اخوان ثالث)

در مورد «عشق» و «عشق‌بازی»، «عاشق»، «معشوق»، «معاشقه»، «عشق‌ورزی»، «عاشقانه»، «عشقی» … و «مرغ عشق»، «عشق آباد»، «هفت شهر عشق»… لازم به شرح و بیان نیست حذف همین یک واژه تمام تاریخ ادبیات ایران را مختل و ناخوانا می‌کند.

زبان گفتار، زبان نوشتار

یکی از مشکلات زبان فارسی فاصله‌ی زیادی ست که بین زبان گفتار و زبان نوشتار وجود دارد این مسئله آموزش فارسی را چه برای فارسی‌زبان چه برای کسانی که زبان فارسی را به عنوان زبان دوم خود می‌خواهند بیاموزند دشوار کرده است. سره‌نویسی این فاصله را بیشتر و بیشتر می‌کند. اگر سره‌نویسی در زبان نوشتار رایج شود از آنجا که بعید است به زبان گفتار راه پیدا کند تنها به عمیق‌تر کردن شکاف موجود کمک می‌کند.

شکاف دیگری که ایجاد می‌کند بین روشنفکران و تحصیل‌کرده‌ها و مردم عادی ست. اگر کسی صبح به بقالی برود و بگوید: «درود، بامدادان فرخنده باد. سرور حسین» بقال که می‌داند ایشان دبیر ادبیات یا نویسنده‌یی سره‌نویس هستند خواهند گفت: «سلام استاد صبح شما بخیر» و این فاصله و پندگیری متقابل را از بین می‌برد. روشنفکران و باسوادان را مریخی و دور از دست‌رس می‌کند و این شکاف و گسست طبقاتی و اجتماعی را دامن می‌زند.

داور نهایی مردم‌اند

فرهنگستان‌ها، رسانه‌ها و روشنفکران و نویسنده‌گان و شاعران و ادیبان و دانشمندان و فن‌آوران… بی‌شک تاثیر به‌سزایی در رشد و شکوفایی زبان‌ها دارند اما داور نهایی مردمی هستند که به زبانی سخن می‌گویند. شم زبانی آنان در نهایت برخی واژه‌ها و ترکیبات را می‌پذیرد و برخی را پس می‌زند. «یخچال» را می‌پذیرد اما به تلفن «دورگو» نمی‌گوید. «شهرداری» را به «بلدیه» ترجیح می‌دهد اما به «دایره»، «گردکی» نمی‌گوید. «پفک» را که نامی تجاری ست می‌پذیرد اما «غلات حجیم شده» را نه. «کوپن» را می‌پذیرد اما «کالا برگ» را نه. واژه‌ها باید زیست طبیعی خود را داشته باشند. مصنوعی و دیکته‌شده نمی‌توان زبان را پالایش کرد. برای مردم زبان هدف نیست، وسیله است. آنچه هدف است خود زنده‌گی ست. زبان مصنوعی زنده‌گی مصنوعی را موجب می‌شود و تنها کسانی که زنده‌گی و دل‌مشغولی‌شان زبان است می‌توانند زبان‌بازی کنند و با زبان فردی و شخصی‌شان صحبت کنند. بقیه مردم زنده‌گی می‌کنند و برای رفع احتیاجات ارتباطی خود از زبان استفاده می‌کنند. ارتباط را فدای زبان نمی‌کنند و زبان در خلاء شکل نمی‌گیرد و رشد یا زوال نمی‌یابد چون ماهی که به آب زنده است زبان نیز در زنده‌گی جمعی انسان‌ها زنده می‌ماند.

پانویس

۱-این که آیا این دو واژه مترداف هستند یا اصولا واژه‌ی مترادف در زبان وجود دارد یا نه خود بحث دراز دامنی ست که مجالی دیگر را می‌طلبد.

۲-فردوسی، شاه‌نامه، بخش چهار، کی‌قباد.

۳-حافظ. غزل ۴۳۱، حافظِ شاملو.

۴-حداقل ۷۰۶ کلمه‌ی عربی در شاهنامه به کار رفته است. هر چند میزان کمی است اما به هر حال این‌گونه نیست که شاهنامه تهی از واژه‌های عربی باشد. مقاله‌یی در این باره در ایرانیکا هست: ŠĀH-NĀMA v. ARABIC WORDS