گفتم: هنوز که آماده نیستی! پاشو تا دیر نشده برویم. شب چهارشنبه سوری ها در میدان شهرداری آتش بازی هم می کنند. کلی از ایرانیان تورنتویی را هم خواهیم دید. هفته دیگر هم نوروز است. مگر بوی بهار را نمی فهمی؟! نوشتن را کنار بگذار. وقتی برگشتی بنویس. آن وقت شادتر هم می نویسی.

 

گفت: اتفاقاً دارم فصل بهار را شرح می دهم! از خاطرات نو شدن های بهاری ام می نویسم. مثل زمستان سال ۵۷ که بوی بهار ۵۸، همه را دیوانه کرده بود. مردم شعار “به کوری چشم شاه زمستونم بهاره” می دادند و قرار بود همه چیز از نو ساخته شود ولی نوروز که نه، روز از نو و روزی از نو شد. بعدش هم ما یکی بعد از دیگری در سطح کره خاکی آواره شدیم. اشعار بهاری مان هم گویای آوارگی ماست: “ای کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه ها می شد با خود ببرد هر کجا که خواست، در روشنایی باران، در آفتاب پاک، در روزهای آخر اسفند در نیمروز روشن…”

گفتم: هنر کردی! مثل اینکه از مین های زمان جنگ، روی مغزت باقی مانده اند و هر از گاهی یکی شان را به صورت خلاقیت ذهنی می ترکانی. آخر، بهار و طبیعت به تاریخ و سیاست چه ربطی دارد؟ البته از جنبه حسی با تو موافقم. بهار سال ۵۸، از بحث های آزاد خیابانی گرفته تا کلاس های درسی ما، حس آزادی اندیشه و بیان را به یادم می آورد. یک خاطره ی خوش که در زمان خودش لذت آن را برده ام. بیش از سی سال از آن روزها می گذرد. اگر آن موقع سرنوشت آن را می دانستم که برایم به خاطره خوشی تبدیل نمی شد.

گفت: من و تو مثل هم فکر نمی کنیم! تو یک پارچه احساس هستی و دنیای اطرافت را با انرژی های خوب و بد آن می سنجی. اگر حس خوب بگیری که حسابی هم مست آن می شوی. یادم می آید وقتی که به باغ وحش رفته بودیم، همان قدر قربان صدقه ی توله ی حیوانات وحشی رفتی که با خواندن قناری ها مست شده بودی. آره، بهار فصل نو شدن طبیعت است. درختان شکوفه می کنند و سبز می شوند. ولی این آغازِ دوباره، ترسی را در من ایجاد می کند. مبادا مثل بعد آن بهار خوش اول انقلاب، آرزوهای ما به پایانی ناخوش برسند که امروز خودمان هم به فکر براندازی اش باشیم. شکوفه های انقلاب چه ها که بر سرشان نیامده و رنگ سبز تابستانی هم که سیاسی شده است. چه بهاری! در میانه راه آن، دیگران زدند و بردند.

گفتم: پس، شرح بهار تو این جوری است:  باید بهار شکوفایی را تا رسیدن به تابستان و سبزی بار دهنده آن زیر نظر بگیریم. به دنبال آن، پاییز و زمستان خواهند آمد و تعریف کامل بهار نیز می ماند تا سال بعد آن که بهارش را دیده باشیم. یک باره بگو، بهار یک فصل سیاسی است و امّا تعریف سیاست…! چرا از پیام بهار، به این شکل نمی گویی: اگر نمی شود که همیشه سبز ماند، ولی می توان دوباره، سبز و پر شکوفه و پر از جوانه شد. تا به حال، بیش از چهل تا بهار را دیده ای، شاید چِل چِلی تو هم به بهار افتاده و بالاخره “چِل بهار” شده ای!

گفت: اگر من “چِل بهار” هستم، پس تو هم که دوباره بوی بهار بهت خورده، سر از پا نمی شناسی و حسابی خُل شده ای “خُلِ بهار” هستی!

خُل بهار: تو که خُل بازی مرا ندیده ای! قبل از آمدن به اینجا، در خانه ام شمع روشن کردم و از روی آن پریده ام. “زردی من از تو، سرخی تو از من” را هم گفته ام. چون در میدان تجمع ایرانی ها فقط آتش بازی ست و امکان پریدن از روی بوته های آتش میسر نیست. تو هم یک شمع روشن کن و از روی آن بپر و بگو زردی من… در حین پریدن، به این کار احمقانه ات می خندی و می فهمی چه خنده ی از ته دلی برای خودت، بدون خرج اضافی خریده ای.

چِل بهار: واقعاً که بچه ای! حتماً، خیلی هم ذوق کرده ای! این طوری می خواهی با خرافات مبارزه کنی نه؟!

خُل بهار: این یک سنت است. ضرری هم به کسی ندارد. به این مناسبت همه مردم دور هم جمع می شوند و کار و تفریح گروهی می کنند. از حدود دو هفته پیش، نفس کشیدن زمین را حس می کنم. بوی بهار، تغییر صدای پرنده ها، دیدن بعضی شبدرهای سبز سر از خاک در آورده، بوی نویی و تازگی، ریتم ضربان قلبم را هم عوض می کند. هنگام پیاده روی انگار با مغزم راه می روم و دارم آن را ورزش می دهم. به چیزهای قشنگ و رویایی فکر می کنم و به قدری خُلِ بهار می شوم که بتوانم، بهتر و بیشتر از آن لذت ببرم. برای نوروز سبزه ریخته ام و شیرینی خانگی هم می پزم. اگر کسی برای عید دیدنی ام آمد، که خوش به حالش! وگرنه، خودم شیرینی ها را به مرور خواهم خورد. سفره نوروز را می چینم و تا تحویل سال نو بیدار می مانم. بعد از آن تلفنی با هر که دست بدهد عید مبارکی می کنم. بر خلاف تو که فقط در گذشته و آینده زندگی می کنی، سعی می کنم فقط در زمان حال زندگی کنم. به خصوص موقع خوردن سبزی پلو و ماهی که باید تیغ های ماهی را جدا کنم، دیگر نه گذشته ای دارم و نه از آینده سر در می آورم! فکر از میان راه زدن و بردن سبزی درختان، بی برگی یا غصه تبر خوردن شان، کمکی به آنها نمی کند. هر چند که احساس مسئولیت شدیدی به حفظ محیط زیست مان دارم ولی من که مسئول همه حوادث کره زمین نیستم! یادم نمی رود حدود پانزده سال پیش که عاقل تر از حالا بودم، از شنیدن خبر پارگی لایه اوزون گریه کردم. برای کم شدن آب رودخانه زاینده رود غصه خوردم. از خرابی ها و کشتار به سبب زلزله و سونامی در همه نقاط دنیا خواب و خوراک از دست می دادم. انگار دنیا منتظر بود تا من فکری برای جلوگیری از بلایای طبیعی آن بکنم و من هم کوتاهی کرده ام! حالا با همه بچه بازی هایم، وقتی دریاچه ارومیه را خشک کرده اند و پی کارش رفته است، خود را مقصر نمی دانم. می گویم باید یقه ی مسئولش را بگیرند و من هم مسئول یقه گیری مسئولش نیستم.

چِل بهار: اتفاقاً من به تجارب گذشته نگاه می کنم تا برای آینده برنامه ریزی کنم و این کار را باید در زمان حال برای ارزیابی سالی که پشت سر گذاشته‌ام و اندیشیدن برای سالی که در پیش دارم، انجام دهم. حواسم را هم جمع کنم که: دیو چو بیرون رود، فرشته در نیاید! که هر دو از قماش مذهبی و خرافی هستند.

خُل بهار: بیا برویم تا همه آدم های شاد و مست از بوی بهار را ببینی. البته، کمی هم شعارهای سیاسی خواهند داد. در حالی که این گونه مراسم، ذاتاً ربطی به سیاست ندارند (چهارشنبه‌سوری جشنی نیست که وابسته به حکومت و دین یا قومیت افراد باشد و در میان بیشتر ایرانیان رواج دارد).

چِل بهار: امروز در ایران این سنت را به رسمیت نمی شناسند. مردم به راحتی و با دل خوش این کار را انجام نمی دهند. پس، این مراسم خود به خود سیاسی و به معنی واقعی کلمه، نماد دور کردن تاریکی و سردی و بزرگداشت نور و گرمی شده است. تاریخچه مراسم نوروز از زمانی که هفت شین بوده تا به امروز که هفت سین شده، آیه قرآنی حلول سال نو و یا ماهی قرمزی که به آن اضافه شده، همه نشان از سیاسی شدن آن دارد. حدود دو سال پیش، سازمان ملل متحد روز ۲۱ مارس برابر با اول فروردین را به عنوان “روز جهانی نوروز” به تصویب رساند و در تقویم خود جای داد. نوروز ایرانی به ‌عنوان یک مناسبت بین ‌المللی و آغاز فصل بهار به رسمیت شناخته شده است. نوروز، جشنی با ریشه ایرانی و قدمتی بیش از ۳ هزار سال، نماد هویت مشترک ملی ایرانیان در سراسر ایران و کره خاکی است.

خُل بهار: اطلاعات خوبی داری! مثل اینکه واقعاً درباره بهار می نویسی. دیگر ظرفیت عقلانی امروز من تمام شده و باید بروم و تا می توانم از موهبت خُل بهاریم، استفاده کنم. قول می دهم، وقتی بچگی می کنم، جای تو را هم خالی کنم! شاید، این همان راه خوشی است که عمر خیام هم از بهار بدون یادی از شراب گفته است:

بر چهره گل شبنم نوروز خوش است/ در صحن چمن روی دل افروز خوش است

از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست/ خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است

چِل بهار: راستش از بچگی ام که خاطره خوشی ندارم. ده ساله بودم که انقلاب شد. امثال من تا قد و بالایی به هم زدیم آن قدر بکن و نکن به ما گفتند که نفهمیدیم بچگی یعنی چه! ایّام عید نوروز آنقدر مشق و تکلیف عید داشتیم که هر جا می رفتیم کیف و کتاب همراه مان بود.

خُل بهار: من هم مین های مغزی از نوع حوادثی که بر تو گذشته، دارم ولی راه گریز از انفجارشان را در بچگی کردن یافته ام. نه برای چند سالی که بیش از تو بچگی کرده ام، به لحاظ تکرار بچگی کردن در کوتاه ترین زمان ممکن است که هنوز روش آن را از یاد نبرده ام. به آسانی، بچگیِ دیگران را هم از وجودشان، بیرون می کشم. هم بازی های من، خودشان نمی دانند که در بازی بچگانه ای با من هم بازی هستند. اگر بیایی با یکدیگر و در زمانِ حال بچگی می کنیم، بعد آن خواهی دید که گذشته و آینده را هم بهتر بررسی خواهی کرد. برای اینکه خستگی افکار گذشته از سرت بیرون می رود و جایی باز می شود تا افکارجدید برای آینده جای آن را بگیرد. در واقع، نوعی خلأ ذهنی است که از فعالیت متفاوت ذهنی به وجود می آید. بعضاً، احساس شعف و شادی به وجود می آورد. به همین سادگی با خودت مهربان خواهی شد. باید خودمان با خودمان مهربان باشیم تا بتوانیم با دیگران هم مهربان باشیم. به راحتی و با ابزاری ساده  بازی گروهی راه می اندازیم و بچگی اطرافیان خود را هم در خواهیم آورد.

چِل بهار: می خواهی، خُل و چِلِ بهاری، دست در دست هم دهیم به مهر، میهنِ خویش را کنیم آباد!

خُل بهار: خُل و چِلی بس است! گُل های بهاری می شویم به مهر، گلستانِ میهنِ خویش را کنیم آباد!

تورنتو- کانادا

۱۸/مارس/۲۰۱۲