نوشتاری درباره ی نگارگری (نقاشی)

 در سال های نخست دهه ی چهل خورشیدی. زنجیره ای از نقد نقاشی روز در آن زمان نوشتم و در مجله ی خوشه به مدیریت احمد شاملو منتشر کردم. نه عنوان آنها را به یاد دارم و نه به یاد دارم که در چه و چند شماره به چاپ رسید، اما این را خوب به یاد دارم که در آن زمان پایبند پر و پا قرص واقع گرائی اجتماعی(رئالیسم سوسیالیسم) بودم و از آن سنگر، شارلاتانیسم در هنر را نشانه گرفته بودم. (آها، شاید با همین عنوان یا مشابه آن)

احمد شاملو که مرا همسنگر خود یافته بود و از طرفی از هنر نقاشی چیزی نمی دانست، با آغوش باز مرا (که جوانی بیست و چند ساله بودم) پذیرفت و بسیار تشویقم کرد. با خواندن نخستین نقد من که به وجد آمده بود، (با پوزش از خواننده) گفت: آفرین خوب این مادرقحبه ها را رسوا کردی، منهم هواتو دارم برو جلو. این اظهارنظر نشانه ی انفجار خشم او و بیشتر نویسندگان و شاعران زمان نسبت به تحفه های از غرب آمده بود.

نقاشی ابستره

خواننده می تواند حدس بزند که چه کارهائی روی دیوارهای گالری های انگشت شمار تهران چهل و اندی سال پیش به نمایش گذاشته می شد که جز تک و توکی از روشنفکران برجسته ی زمان، هیچ کس نه از آنها سر در می آورد و نه دوستشان داشت. این که هیچ، توهینی هم به غرور روشنفکری آنان به حساب می آمد زیرا هم شاملو و هم دیگر شاعران و نویسندگان نوپرداز و پیشرو. که خود درگیر کارزار مبارزه با کهنه پردازان ادبیات و شعر ایران بودند، با مشاهده ی نوآورانی(بیشتر از غرب آمده) در عرصه ی نگارگری، مات مانده بودند و خود را بر سینه ی دیوار کهنه پرستی، آماج همان اتهام ها می دیدند که خود علیه مخالفان شعر نو(نیمائی) به کار می بردند!

کارزار کهنه و نو در سرتاسر گیتی داغ بود، نه تنها در عرصه ی سیاست، در اوج جنگ سرد جهانی(یکسو آمریکا و دیگر سو اتحاد جماهیر شوروی) میان دو گزینه ی سوسیالیسم و سرمایه داری برای میلیون ها  مردم آسیب خورده و برآمده از آوار جنگ جهانی دوم  بلکه در عرصه های فرهنگ و هنر، شاعری و نقاشی و… از یکسو رئالیسم سوسیالیستی بویژه در جهان  سوم و آنهم در میان طبقه های فرودست و زحمتکش، با دفاع از ارزش های انسانی با تکیه بر محتوا و پیام رسانی مردم فهم “هنر برای مردم”. سوئی دیگر هنر فرمالیستی، انتزاعی(آبستراکشن) با تکیه بر فرم، دوری گرفتن از هر زبان یا پیام مشخص اجتماعی، مورد”پسند” قشرهای برگزیده ی اشراف، سرمایه داران، بانک دارها و کمپانی های بزرگ اقتصادی- مالی (که من  بیهوده”پسند” را در گیومه نگذاشتم چون اینان نه از این شیوه ی نوظهور سر در می آوردند و نه می پسندیدند) با کاربرد دکوراسیون، تزئین و تجمل چشم نواز، همین!

یادمان نرود که امروز پس از بیش از ۵۰ سال تبلیغ در تمام رسانه های  وابسته به امپریالیسم سرانجام، هنرهای فرمالیستی در چشم مردم جهان با توجیهات فریبا و حمایت مالی اینتلیجنس سرویس های پنهان غربی جا انداخته شده است.  برای  اینکه در این باره شتاب آلوده داوری نکرده باشم، اجازه می خواهم که دیرتر توضیح بیشتری بدهم.

این نوشتارهای دنباله دار مورد استقبال بسیار محافل روشنفکری و دانشجویان قرار گرفت. شاید هم به خاطر لحن جسورانه ی آن که از بردن نام افراد مورد حمله نیز ابائی نداشت. این لحن تند ادبیات رایج تمام دوران جنگ سرد بود که هنوز هم آثار آن از بین نرفته.

من به یاد ندارم که کسی پاسخی برآن نوشته باشد. این تنها من نبودم که زبان درازی می کردم، بلکه روشنفکرانی چون آل احمد نیز چیزهائی علیه آنان می نوشت. هنوز مطمئن نیستم که کتاب غرب زدگی اش را نوشته بود یا دیرتر نوشت ولی ادبیات مقاومت در برابر دیکته های فرهنگی استعماری فراگیر بود. نوشته های من از این نظر مورد توجه جوانان قرار گرفته بود که می دیدند یک تن از درون قلعه ی هنر “نو” با  آشنائی به زبان نقاشی مخالف خوانی می کند.

 ادیبان دارای دید نوشتاری اند و چه بسا بیگانه با هنرهای ترسیمی. هم امروز نیز در بر همان پاشنه می چرخد. آنها به طرزی پرت، غلوآمیز و جنجالی نقاشانی را برجسته می کنند که از نظر اهل حرفه بی صلاحیتند و بر عکس هنرمندانی را مورد بی مهری قرار می دهند که سزاوارش نیستند.

در اینجا من به هیچ وجه از آنچه که در آن وقت می نوشتم یا  به آن معتقد بودم دفاع متعصبانه نمی کنم. چه بسا با خواندن آن نوشته ها امروز شاید پیشانیم از عرق شرم خیس شود.

جوهر اندیشه ی رایج آن زمان(چه در من یا دیگر روشنفکران متعهد) هم امروز نیز اعتبار دارد. یکسو هنر متعهد، هنر مردمی، خلقی و آشنا با سلیقه و خواست زمان. سوئی دیگر هنر فرمالیستی، متفرعن و پرت از سلیقه ی عموم مردم، بیشتر متعلق به مافیای هنری جهان که بی شک به ضرب حمایت و پول های بادآورده ی محافل سری اهریمنی و به قصد ابزارسازی سیاسی طبقات استثمارگر یا وسیله ی پولشوئی، در بازار هنر امروز خودنمائی می کند. یکسو ارج نهادن به محتوا و دیگر سو عمده کردن فرم.

من قصد دارم با نگاه امروزینم این بحث  (ظاهرن) کهنه را بازگشائی کنم. شاید کسانی نیز دوست داشته باشند مرا در رساندن مطلب یاری دهند. به هرحال این جدل یک جدل جهانی است و نه خاص سرزمین ما ایران  و(با آنکه ظاهرن در دوران پایانی جنگ سرد بسر می بریم) نه  کهنه و نه خارج از دستور محافل روشنفکری است.

 

مروری کوتاه به هنر در تاریخ

هنر به طور کلی و تاریخی دستخوش تعبیرات مختلف و گاه متضاد شده است. شاید به سختی بتوان معنی مشترکی از هنر در دوران های گوناگون با نظام های اقتصادی ـ سیاسی مختلف پیدا کرد. زیبائی، که عمده ترین بخش هنر است، در دوره ی مشخصی از رشد آن که جدا از رشد تولید اقتصادی نیست بر هنر سوار شد و تا امروز که وجه بیانی و نمایشی هنر را کنار زده، با معنای هنر مترادف شده است. زیبائی، به دلیل برداشت شخصی از آن، خود هنوز دارای تعریف منسجم و ثابتی نیست.

 هنر از ابتدای وجود، خالی از عنصر زیبائی یا تزئین بوده(نه از نگاه تربیت یافته ی انسان امروز). نوعی زبان و نماد برای رفع نیازهای ارتباطی و مادی بوده است. این ویژگی ها کم و بیش تاکنون در هنر باقی مانده، ولی عنصر زیبائی آن روزافزون و عمده شده است تا جائی که طرفداران هنر مطلق و هنر برای هنر، تنها وظیفه برای هنر را خلق زیبائی می دانند. در تمام دوران های تاریخ شهرنشینی و شکل گیری حکومت و نهاد مذهبی، عمده ترین  وسیله ی تبلیغ در خدمت اشرافیت و دین بوده است. تنها در دوران تسلط سرمایه داری هنر مستقل از دربار و نهادهای مذهبی پدید آمد.

نهاد موزه  و گالری  پدید آمد تا به عرضه، نمایش  و فروش هنر مستقل  برای عموم  بپردازند. امروز انفجار خلاقیت و تولید هنر از سوئی و از سوی دیگر رشد فراوان تکنولوژی رسانه ای در دسترس همگان،  باعث اشباع بازار هنر شده تا جائی که خطر برچیده شدن و مرگ نهاد گالری را در بر خواهد داشت.

 

دو نوع هنر

تا یکی دو قرن پیش، هنر نه برای مردم و زحمتکشان بود و نه زحمتکشان و نیروهای کار موضوع هنر بودند. با رشد سرمایه داری و پدید آمدن طبقه ی کارگر اندک اندک ترسیم انسان کارگر، زحمتکش، دهقان و فرودستان جامعه، باعث به عرصه آمدن نوعی هنر به نام رئالیسم و رئالیسم اجتماعی شد. هم زمان با شکل گیری ایدئولوژی نوئی به نام سوسیالیسم، ستایش کار و آفرینند گی انسان موضوع هنر شد، چه در ادبیات، چه نقاشی و دیگر انواع آن. در پی رویاروئی دو طبقه ی برجسته ی اجتماعی، کارگر و سرمایه دار و شکل گیری تئوری های سیاسی نو، هنر نیز بدل به حربه ای سیاسی شد. پیام آرمانی آن پر بهاتر از پیام زیبائی شناختی و تزئین شد.

 در جهان  ما همانطور که کل جامعه به قطب بندی  تازه ای، حول محور کار و سرمایه فرا روئید. دو نوع هنر، یکی در خدمت خلق فرودست و دیگری در خدمت اقلیت فرادست پدید آمد، هریک دارای بیان نظری و نظریه پردازان خود شدند.”هنر برای مردم” در برابر “هنر برای هنر” قد راست کرد. این جدل تا به امروز همچنان ادامه دارد.