به مناسبت روز بزرگداشت فردوسی

تو این را دروغ و فسانه مدان

به یک سان روش، در زمانه مدان

ازو هر چه اندر خورد با خرد

دگر بر ره رمز، معنی برد

                           “شاهنامه”

در سده ی چهارم هجری، هنگامی که زبان و فرهنگ مردم ایران زمین در خطر نیستی و نابودی قرار گرفته بود، فرزندی از این آب و خاک کمر همت بربست و با آفرینش شاهکاری جاویدان، جانی تازه در کالبد زبان و ادبیات پارسی دمید.

ابوالقاسم فردوسی

استاد حکیم ابوالقاسم فردوسی، بزرگترین حماسه سرای ایران و از مهمترین شاعران جهان است. این سراینده بزرگ در حدود سال ۳۲۹ هجری در قریه ی باژ از توابع توس به دنیا آمد. خانواده او در آنجا صاحب آب و زمین بودند و بیشتر ایام عمر فردوسی نیز در همان ده گذشت. نظامی عروضی در کتاب “چهار مقاله” در این باره چنین آورده است:

“استاد ابوالقاسم فردوسی از دهاقین طوس بود. از دیهی که آن دیه را باژ خوانند و از ناحیت طبران است. فردوسی در آن دیه شوکتی تمام داشت چنانکه به دخل آن ضیاع (ملک آباد) از امثال خود بی نیاز بود.”۱

حکیم توس در حوالی چهل سالگی به نظم شاهنامه همت گماشت و پس از آن که سی سال از عمر گرانبهای خود را در این کار عظیم صرف کرد، به غزنین رفت و نسخه ای از شاهنامه را به سلطان محمود غزنوی تقدیم کرد.

نظامی عروضی در این باره می نویسد:

“بیست و پنج سال در آن کتاب مشغول شد که آن کتاب تمام کرد و الحق هیچ باقی نگذاشت و سخن را به آسمان علیین برد و… پس شاهنامه علی دیلم در هفت جلد نبشت و فردوسی بودلف را برگرفت و روی به حضرت نهاد به غزنین و به پایمردی خواجه بزرگ احمد حسن کتاب عرضه کرد و قبول افتاد و سلطان محمود از خواجه منت ها داشت، اما خواجه بزرگ منازمان داشت که پیوسته خاک تخلیط در قدح او همی انداختند، محمود با آن جماعت تدبیر کرد که فردوسی را چه دهیم؟ گفتند: پنجاه هزار درهم، و این خود بسیار باشد که او مردی رافضی است و معتزلی مذهب. و سلطان محمود مردی متعصب بود و این تخلیط درو بگرفت و مسموع افتاد.”۲

سلطان محمود با آن که شاعران را می نواخت و در دربار خود بیش از چهارصد شاعر مدیحه سرا گرد آورده بود به فردوسی روی خوش نشان نداد. علت این رفتار را اختلاف مذهبی و نژادی با او ذکر کرده اند. چون فردوسی مذهب تشیع داشت و سلطان محمود سنی بود. به هر حال محمود بر فردوسی خشم گرفت و او از غزنین گریخت و به هرات و از آن جا به مازندران رفت و محمود را هجو کرد. سپس در اواخر عمر به خراسان بازگشت و در حدود سال ۴۱۱ یا ۴۱۶ در توس درگذشت و در باغ خود مدفون شد.

مولف کتاب “تاریخ سیستان” ماجرای فردوسی و سلطان محمود را چنین بیان کرده است:

“… و حدیث رستم بر آن جمله است که بوالقسم فردوسی شاهنامه به شعر کرد و بر نام سلطان محمود کرد و چندین روز همی برخواند، محمود گفت همه شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست. بوالقسم گفت: زندگی خداوند دراز باد، ندانم اندر سپاه او چند مرد چون رستم باشد، اما این دانم که خدای تعالی خویشتن را هیچ بنده چون رستم دیگر نیافرید. این بگفت و زمین بوسه کرد و برفت. ملک محمود وزیر را گفت این مردک مرا به تعریض دروغ زن خواند، وزیرش گفت بباید کشت، هر چه طلب کردند نیافتند. چون بگفت و رنج خویش ضایع کرد و برفت هیچ عطا نایافته، تا به غربت فرمان یافت.”۳

سرانجام کار فردوسی و سلطان محمود به این ترتیب است که وقتی سلطان محمود از هندوستان به غزنین برمی گشت، در مسیر بازگشت بیت زیر را به مناسبتی بر او می خوانند:

اگر جز به کام من آید جواب/ من و گرز و میدان و افراسیاب

محمود می پرسد این بیت از کیست؟ جواب می دهند از ابوالقاسم فردوسی. محمود از کرده خود نسبت به فردوسی اظهار ندامت می کند و دستور می دهد که شصت هزار دینار برای او به توس ببرند، ولی هنگامی که صله سلطان به دروازه شهر رسید، فردوسی مرده بود و جنازه او را از شهر بیرون می بردند. تنها دختر بازمانده از وی نیز صله ی محمود را نپذیرفت.

آن چه که بیان شد، خلاصه ای بسیار کوتاه از زندگی استاد کلام و حکمت فردوسی بود که در کتاب ها و نوشته های مختلف از جمله چهار مقاله نظامی عروضی، تاریخ سیستان و سایر مراجع دیگر آمده است. ولی تتبعات دقیق تر و بررسی های بیشتر موید این مطلب است که فردوسی در سایه رنج، عزت نفس خود را حفظ کرده و هیچ گونه قرار و مدار قبلی هم با سلطان محمود نگذاشته است. زیرا بعید به نظر می رسد مردی که فرزانه حکمت و سخن بود و داستان های گذشتگان را با خرد درآمیخت و کاری بس سترگ کرد و “خرد نامه ای” ماندگار آفرید، تمامی این کارها را برای دریافت صله از سلطان محمود کرده باشد.

به هر حال اگر قدمت عصر فردوسی و تصرف ها، افزایش ها، تضعیف ها، تحریف ها و افسانه سازی های این ده قرن را نسبت به فردوسی و شاهنامه در نظر بگیریم و اختلافاتی را که ضمن استنساخ از این اثر جاویدان از طرف کاتبان روی داده مورد کنجکاوی و بررسی قرار دهیم، به این نتیجه می رسیم که اگر بخواهیم زندگی فردوسی را تنها از روی نوشته های دوره های گذشته تجزیه و تحلیل کنیم، دچار گمراهی و اشتباه می شویم. ولی اگر اطلاعات موجود را (ولو اندک) از دید تحلیلی مورد ارزیابی قرار دهیم و از خود شاهنامه که گویاترین و مطمئن ترین منبع برای شناخت فردوسی است استفاده کنیم به روشنی در می یابیم که فردوسی برای زنده کردن پیکر ایران همت گماشت. دلش برای هموطنان خود می سوخت. او کاملاً حس می کرد که زبان و فرهنگ سرزمینش در حال از بین رفتن است و اگر چنین شود قومیت و استقلال ایران هم به دنبال آن به باد فنا خواهد رفت.

برای تحلیل بیشتر و درک انگیزه والای فردوسی در انجام چنین رسالتی بزرگ لازم است که تاریخ اجتماعی و سیاسی و جو فکری و فرهنگی زمان او را مورد بررسی قرار دهیم تا بر ما معلوم شود که بر اثر چه عواملی و انگیزه ای یک ایرانی در دهی دور افتاده مدت سی سال با شور و شوق و شکیبایی سرگذشت قومی فراموش شده را به رشته ی نظم درآورده است.

با نگاهی به تاریخ می توان گفت که امپراتوری ساسانی در اواخر عمر خود بر اثر فسادی که تا انتهای تاروپودش رخنه داشت، در تجمل و غرور کاذب فرو رفته بود. فرمانروایان و بزرگان مملکت بر اثر سودپرستی و خودخواهی و خوش گذرانی در بند تفرقه و نفاق خانمان سوز بودند، منافع و امتیازهای کشور در دست طبقه اشراف و وابسته به حکومت بود. عامه مردم را جز بیداد و تهیدستی نصیب دیگری نبود و روی هم رفته کشور به سوی نیستی و اضمحلال پیش رفته و شیرازه کارها در حال گسیختن بود.

در یک چنین وضعیتی اعراب به ایران حمله کردند و در مقابل خود مقاومت یک پارچه ای ندیدند و پیروز شدند. این پیروزی در حقیقت پیروزی انسجام و همدلی آنها بر بی عقیدگی، دلزدگی و بی تفاوتی ما بود. آن گاه اعراب به تیسفون پای نهادند و یزدگرد سوم، شهریار نگون بخت ساسانی با هزار طباخ و هزار رامشگر و هزار یوزبان و هزار… از پایتخت امپراتوری گریخت.

اگر چه دین اسلام در بدو امر مبشر برادری و برابری برای همه پیروانش بود ولی دیری نپائید که خلافت اسلامی به ناحق به دست خاندان بنی امیه افتاد که نه تنها اسلام را از رسالت معنوی خود دور کردند بلکه نسبت به اقوام مغلوب از جمله ایرانیان تحقیر و توهین بسیار روا داشتند. بهتر آن است مطلب را از زبان یکی از محققان و مورخان عرب پی بگیریم. جرجی زیدان در کتاب تاریخ تمدن اسلام چنین آورده است:

“عرب ها خود را بالاتر از دیگران می پنداشتند و به خصوص بر ملت های غیر عرب مباهات می کردند و آنان را “موالی” می خواندند و… عرب ها می گفتند سه چیز نماز را در هم می شکند و باطل می کند: سگ، الاغ و موالی…

دولت اموی برای برتری عرب و حفظ نژاد عرب بسیار می کوشید. در زمان خلفای راشدین حکومت اسلامی حکومت مذهبی بود و در زمان امویان دولت سیاسی شد و شمشیر به جای عدل و پرهیزکاری به میان آمد. بنی امیه برای انتشار زبان عربی در ممالک اسلامی مقدمات مهمی کردند و مصر قبطی و شام رومی و عراق کلدانی را تدریجاً به ممالک عرب زبان تبدیل نمودند.”۴

ایرانیان در این دوران سرخوردگی و ناامیدی به مبارزات پنهانی و گاهی آشکار رو آوردند. تشکیل نهضت “شعوبیه” یکی از این اقدامات بود. آنها از هر فرصتی در جهت انتقام از امویان استفاده می کردند، چنان که عباسیان به کمک ایرانیان و بر اثر مجاهدات ابومسلم خراسانی سردار رشید ایرانی بر مسند خلافت نشستند. این کوشش خستگی ناپذیر ایرانیان تا تشکیل حکومت های محلی ایرانی ادامه پیدا کرد. هر چند که این حکومت ها خود به نوعی دست نشانده خلفای عباسی بودند ولی راهگشای استقلال آینده شدند و حکومت های طاهریان، صفاریان، سامانیان و غزنویان را به وجود آوردند.

در دوران حکومت سامانیان جوانان ده یازده ساله ی ترک به عنوان کمک به خاندان حکومت گران می پیوستند و چون قابلیت سپاهیگری می یافتند جزو سپاهیان حکومت درمی آمدند و به تدریج ترقی می کردند و به مقام و منصب بالایی می رسیدند.

یکی از معروفترین این غلامان سبکتکین پدر محمود بود که در یازده سالگی به دربار راه یافت و پس از آن که کارش بالا گرفت، سلسله سامانیان را برانداخت و کشور را تصرف کرد. سلطان محمود غزنوی بزرگترین فرمانروای غزنویان بود که برای کسب قدرت و توسعه دامنه حکومت خود به سرسپردگی نسبت به خلفای عباسی گردن نهاد و دین را وسیله کار خود قرار داد و شاعران را برای توجیه اعمال نادرست خویش به خدمت گرفت.

او به خوبی می دانست که دشمنان اصلی اش مسلمانان شیعی مذهب و ایرانیان آزاده و دور از تعصب های نژادپرستانه هستند. بنابراین برای از بین بردن و ریشه کندن این دو گروه کمر همت بربست و تحت پوشش رافضی و قرمطی همه را از دم تیغ گذراند.

در یک چنین دوران اختناق و خفقان آور که مسلمان واقعی بودن جرم محسوب می شد و شرافت و قومیت ایرانی پایمال اجنبی شده بود، رندی چالاک و استادی خردمند و دشمن تعصبات، پای به میدان مبارزه نهاد و زبان و فرهنگ مردم و سرزمین خود را از خطر نیستی و نابودی نجات داد.

اینجاست که باید گفت چنین بزرگ مردی هرگز حاضر نمی شود به طمع دینار و درم حیثیت خود و هم میهنانش را به کسی بفروشد، آن هم چه کسی، محمود غزنوی دشمن متعصب و نابخرد ایرانیان آزاده و مسلمانان راستین. اینک به طور یقین می توان بیان داشت که فردوسی هیچ گاه به غزنین نرفته و ملاقات او با شعرای دربار محمود از قبیل عنصری، فرخی و مسجدی در باغ عنصری و همچنین ملاقات فردوسی با سلطان محمود غزنوی مندرج در تاریخ سیستان و سرودن هجونامه و رسیدن صله ی سلطان محمود بعد از فوت فردوسی به قریه ی باژ همه مجعول و افسانه سازی است.

این حقیقت روشن است که شاهنامه فردوسی ستون اصلی بنای زبان و ادبیات فارسی و بنیاد ملیت اصیل قوم ایرانی است. موضوع شاهنامه تاریخ ایران از آغاز خلقت تا انقراض ساسانیان می باشد. مجموع این کتاب را می توان به دو قسمت داستانی و تاریخی تقسیم کرد.

قسمت داستانی از آغاز کتاب تا تأسیس دولت ساسانی را تشکیل می دهد. این قسمت با تاریخ ایران بر اساس آن چه که از تحقیقات و کاوش های باستان شناسی و نکات مذکور در آثار مورخان یونانی و سایر ملت های دیگر به دست آمده است، هیچ گونه مطابقت ندارد و یا مطابقت آن کم است. در این قسمت موضوع های گوناگون با هم جمع و تلفیق شده و به صورت داستان هایی منظم درآمده است. از جمله این موضوع ها، افسانه های کهن قوم هند و ایرانی است که آثار آن در کتاب های مذهبی ایرانیان و هندوان یعنی اوستا و ودا دیده می شود مانند داستان های کیومرث، هوشنگ، جمشید و فریدون. بعضی از موضوع های این قسمت نیز از تاریخ سلسله های محلی ایرانی که در مشرق این سرزمین حکومت می کرده اند، گرفته شده است. مانند داستان های گشتاسب و لهراسب که در اوستا نیز از آن ها یاد شده و از فرمانروایان نواحی شرقی ایران بوده اند. پاره ای از تاریخ فرمانروایان هخامنشی نیز در این قسمت آمده است مانند داستان های بهمن، دارا و اسکندر.

قسمت دوم شاهنامه که جنبه ی تاریخی دارد از فرمانروایی اردشیر تا پایان کتاب را تشکیل می دهد. البته در این قسمت پاره ای از افسانه ها نیز با مطالب تاریخی آمیخته شده و به صورت داستان درآمده است. مآخذ اصلی فردوسی در سرودن این کتاب، شاهنامه ای بوده است به نثر، که به دستور ابومنصور محمد بن عبدالرزاق، سپهسالار خراسان در سال ۳۴۶ هجری فراهم شده بود. البته فردوسی از سایر منابع و مراجع دیگر نیز استفاده نموده است.

به هر حال اگر فردوسی نبود، بدون تردید ادبیات ما وضع دیگری داشت. آغاز تاریخ ادبی حقیقی مان نیز چند قرن عقب می افتاد و زبان فارسی پایه و اساس فعلی خود را پیدا نمی کرد. بی گمان داستان هایی که فردوسی از کارنامه ها، شاهنامه ها، اوستا و دیگر کتاب های به جا مانده از ایران باستان گرد آورده و به نظم کشیده بازگو کننده فرهنگ، آیین، خوی و منش مردم گذشته سرزمین ایران بوده و خواندن آن نه تنها آموزنده است، بلکه ما را از تاریخ گذشته خود آگاه می سازد. پس برای گذر به سوی آینده بهتر، برای تمامی آنهایی که به این مرز و بوم عشق می ورزند، شناخت فردوسی و مطالعه شاهنامه او لازم و ضروری است، زیرا گذشته چراغ راه آینده است.

حال با توجه به مراتب فوق در رسالت اهل قلم است که در جهت معرفی این اثر جاویدان که در حقیقت گنجینه حکمت و فرهنگ ایرانی در آن جمع است به نسل های آینده و حتی به غیر ایرانیان از هر کوششی دریغ نورزند. نگارنده با توجه به این تعهد و مدنظر گرفتن آن که خواندن تمامی شاهنامه برای کلیه افرادی که در این دوران یعنی در زمان سرعت، کوشش و تکنولوژی زندگی می کنند، دشوار می نماید و ناآگاهی از آن نیز شایسته نیست بر آن شدم که شاهنامه فردوسی را از آغاز تا پایان با نگارش ساده و پارسی در صفحات محدود برای دوستداران فرهنگ و ادب ایرانی و بویژه نوجوانان و جوانان بیان نمایم تا خواندن آن برای همگان میسر باشد. امید است خوانندگان از این اثر که تحت عنوان “شاهنامه برای همه”۵ در تورنتو و تهران به چاپ رسیده است، استفاده ی لازم را به عمل آورند.

تورنتو ـ ۱۴ می ۲۰۱۲

۱ و ۲ ـ چهار مقاله، نظامی عروضی سمرقندی، به اهتمام دکتر محمد معین، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۶۴.

۳ـ تاریخ سیستان، به تصحیح ملک الشعراء بهار، انتشارات پدیده، تهران، چاپ دوم، ۱۳۶۶.

۴ ـ تاریخ تمدن اسلام، تالیف: جرجی زیدان، ترجمه: علی جواهرکلام، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۵۶.

۵ ـ شاهنامه برای همه، تحقیق و نگارش حسن گل محمدی، انتشارات سرای بامداد، تورنتو، انتشارات فرا دید نگار، تهران، ۱۳۹۱.