در کره‌ای که دهکده‌ی جهانی‌اش می‌خوانند، ارتباط‌ها دیگر از آن دست که حتا یک دهه پیش هم بود، نیست. سرعت انتقال اطلاعات چنان سریع و پرشتاب شده که به نوعی بی‌خبری و سانسور را در کشورهای عقب‌مانده و دورافتاده‌ی جهان هم غیرممکن کرده است. اما علیرغم سرعت گردش اطلاعات و توان کمتر دستگاه‌های سانسور از پخش آنچه در گوشه‌ای از جهان می‌گذرد، یک چیز هم‌چنان مثل گذشته وجود دارد و گاه تقویت هم شده است. در کشورهایی که دیکتاتور زده‌اند، دستگاه دیکتاتور و دولت مستبد، اگرچه از جلوگیری پخش اطلاعات عاجزند، اما با توسل به دروغ از یک سو و به وجود آوردن ترس در دل مردم از سوی دیگر، جامعه را فلج کرده‌اند و از کنش در برابر دروغ، به خاطر ترسی که از دستگاه دارند، بازداشته‌اند. بدیهی است که این برخورد با مردم، در جوامعی ممکن است که میزان ناآگاهی و جهل زیاد باشد و یا باورهای دینی و مذهبی و ایدئولوژیک، جامعه را چنان در خود فرو برده است که دروغ‌های دستگاه دیکتاتوری را حتا اگر باور هم نمی‌کند، چنان می‌نماید که باور کرده و با آن کنار آمده است. در چنین حالتی است که دیکتاتور از هر نوع‌اش می‌تواند بر گرده‌ی مردم سوار باشد و دروغ‌های‌اش را هم هر روز بیش از روز پیش به عنوان حقیقت‌های واقعن موجود از بلندگوهای نوشتاری، دیداری و شنیداری‌اش در گوش مردم بخواند.

جامعه‌ای که دچار این بلا شود، نه تنها سکون و دل‌سردی و ترس هر روز وضعیت را به نفع دیکتاتورهای حاکم به حرکت در می‌آورد که تسلیم در برابر آنچه در جامعه می‌گذرد وبه وسیله‌ی دستگاه حاکم اعمال می‌شود، بخشی از بدیهیات و تسلیم شدن در برابر سرنوشت محتوم  را به وجود می‌آورد. بنابراین در چنین جامعه‌ای سرعت گردش اطلاعات اگرچه می‌تواند بخشی کوچک از جامعه را آگاه کند و همان‌ها هم با در اختیار داشتن وسایل لازم، خبرهای داخل و شوربختی مردم را به جهان بیرون انتقال دهند، اما در مقیاس عموم که در بی‌خبری‌اند و ناآگاه، کارستان نیست. در چنین جامعه‌ای دستگاه حاکم می‌تواند با استفاده از شور دینی یا ایدئولوژیک، مردم ناآگاه را با دروغ یا با تکیه بر ترسی که ایجاد کرده است، در همان جهتی بچرخاند که خودش می‌خواهد و مردم عادی را علیه کسانی بشوراند که در جهت منافع آنها، فکر می‌کنند و در برابر دستگاه ظلم ایستادگی. چنین جامعه‌ای دستگاه زور و استبداد، بیش از هر چیز تلاش می‌کند تا تمامیت‌خواه باشد و آنچه در میان هست را با هیچ‌کس تقسیم نکند. انحصارطلبی، پدیده‌ای می‌شود که به وسیله‌ی آن مردم عادی را علیه بخش آگاه جامعه می‌شورانند.

در این معنا، واژه‌ی انحصارطلبی را اگر بخواهیم به سادگی تعریف کنیم، می‌توان گفت: انحصار طلبی به معنای چیزی را خاص و مخصوص خود کردن و دریغ داشتن آن از دیگران است. هدف انحصار طلب، کنترل تمام و کمال و بی چون و چرایی است در جهت از بین بردن هرگونه زمینه رقابت، و تبدیل شدن به قدرتی بلامنازع  در آن عرصه. از همین رو فرد یا گروه انحصار طلب هرگز فضایی را برای عرض اندام هیچ گروهی به‌وجود نخواهد آورد. انحصار طلب، حتی اگر نمایش دمکراتیکی را برگزار نماید، شرایط را به گونه‌ای طراحی می کند که هر حضوری، بی‌شک منتهی به شکست باشد. در عرصه سیاسی نیز انحصارطلب،  فارغ از بحث قانون، اقدام به از بین بردن تمامی ابزار ایجاد فضا برای فعالیت سایر گروه‌ها می کند و حتی اگر مجبور به عبور از دروازه‌های دموکراتیکی هم‌چون انتخابات باشد با یک طرح جذاب، صحنه را چنان می‌آراید  که حضور پررنگ هر حزب و یا گروه حتی برای به دست آوردن حداقل میزان سهم در قدرت نیز به شکست بیانجامد و نهایتاً منجر به حذف آن گروه شود. بدین شکل انحصارطلب تنها قدرت اول و بی رقیب خواهد شد که حضور افراد و شخصیت‌ها در میدان را منوط به گام برداشتن در راستای ساختار، چارچوب و ایدئولوژی تعریف شده خود می‌نماید و جامعه را به دایره‌های خودی و ناخودی تقسیم بندی می کند. از این پس بر اساس سنجشی که افراد از قدرت انحصارطلب می‌کنند برای بقا به رنگ  انحصارطلب در می‌آیند تا در دایره‌های خودی قرار بگیرند و اجازه حضور پیدا کنند. در این معنا جامعه ناخواسته به رنگ دیکتاتوری در می‌آید. رنگ انحصارطلبی که همان رنگ قدرت بی منازع است، رنگی است تیره و ترسناک که در لایه‌های دایره‌ی خودی‌ها هر چه از پایین به بالا می‌رود پر رنگ‌تر، تیره‌تر و ترسناک‌تر می‌شود. میزان تیره‌گی و ترسناکی برای هر لایه نسبت به لایه‌های دیگر معنای متفاوتی دارد، هر لایه از قدرت خود نسبت به لایه‌های پایین‌تر احساس لذت می‌کند، در عین حالی که از قدرت لایه‌ی بالاتر می‌ترسد از این روتلاش می کند تا خود را به لایه بالاتر برساند و تیره‌تر و ترسناک‌تر شود. البته برای افراد جامعه فارغ از اینکه در دایره خودی‌ها جای می‌گیرند یا خیر، لایه‌های قدرت و انحصارطلبی معنای چندانی ندارد و همیشه همه را تیره و ترسناک می‌بینند. در چنین جامعه‌هایی، با توجه به اینکه نیاز اصلی انحصارطلب قدرت بیشتر است، هیچ‌گاه به میزان قدرت داشته راضی نیست و به مرور زمان تلاش می‌کند تا با محدودیت‌های بیشتر، تنگ‌تر نمودن حلقه‌ی خودی‌ها و ایجاد فضای بسته، اقدام به کسب قدرت بیشتر نماید تا جایی که شرایط از انحصارطلبی به دیکتاتوری و از تیرگی به سیاهی می‌گراید. به این ترتیب، دیکتاتور که برآمد انحصارگرایی است در میزان قدرت نامحدود شده و ناگزیر منشأ آن‌را به صورت‌های متفاوتی هم‌چون باور مذهبی و ایدئولوژی، فرای همه قوانین و اصول تعریف می‌کند که  درون هیچ‌گونه چارچوب و ساختاری نیز نمی‌گنجد.

از سوی دیگر، جامعه اما، همچنان نیاز به زندگی دارد، هر چند سرد و خشک و بی روح، که برآمد ترس است و دروغی که اکنون حقیقت می‌نماید. پس آن‌چنان که باید همیشه با دیکتاتور و دایره خودی‌ها در گیر نمی‌شود تا بتواند در سایه آرامشی که از عدم فشار استبدادگر پیدا می‌کند گذران امور کند، نانی در بیاورد، درسی بخواند، کاری بکند و شب، آرام و ساکت به خانه‌ای باز گردد که در آن می‌تواند آنچه در محیط بیرون تحمل کرده بیرون بریزد و خود را چنان که هست بنماید و در کنار خانواده این فشار را آزاد کند، زیرا که می‌داند در بیرون این خانه، گر خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو اصل تحمیلی بقاست. (دو شخصیتی بودن مردم چنین جامعه‌هایی زیانی جبران ناپذیر است بر بدنه‌ی جامعه که به سادگی درمان نمی‌شود). بدین شکل نفاق و دو رویی به عنوان بارزترین شاخصه  یک جامعه استبدادزده شناخته می‌شود و در تمام سطوح جامعه فارغ از دایره‌های خودی و ناخودی گسترش می یابد.

با توجه به آنچه در ابتدای این نوشته آمد، یعنی ناآگاهی وسیع در جامعه که برآمد بی‌سوادی و بی‌خبری می‌باشند، باید در گام نخست برای جلوگیری از قدرت دیکتاتور که تمامیت‌خواهی را پیشه خود کرده و گردونه‌ی پیرامون خویش را چنان تنگ که نفوذ ناپذیر می‌نماید، آگاهی به جامعه تزریق شود که اگر چنین شود، مردم درخواهند یافت که: “ قدرت نامحدود وجود ندارد”. با درک این موضوع مردم به این درک می‌رسند که: “منشأ هیچ قدرتی نمی تواند فرای اراده و خواست مردم تعریف شود”. در پی چنین درکی: “ساختار و راهکار فرهنگی، اجتماعی و پس از آن به عنوان یک خواست از بطن جامعه، ساختار قانونی تحقق آن به وجود می‌آید”. ترتیب این راهکارها و پیدایش این ساختارها بسیار حائز اهمیت است زیرا که ضمانت اجرایی برای محدودیت و کنترل قدرت ایجاد می‌کند. شاهد این مدعا، این که می‌توان قوانین جوامعی را پیدا کرد که بسیار پیشرفته هستند ولی الزامن قانون در آن جوامع اجرا نمی‌شود و ضمانت اجرایی نیز ندارد. یعنی: “از خود قانون مهم تر، ضمانت اجرا و نحوه اجرای قانون است”.

بنابراین می‌شود چنین دریافت که انحصار طلبی و دیکتاتوری صرفن پدیده‌ایست اجتماعی و فرهنگی که در جوامع گوناگون بر اساس ساختار حکومت آن که بعضن اساسی ایدئولوژیک دارند، (دینی و یا غیردینی) به کمک توجیه رفتار حاکمیت، انحصارطلبی و دیکتاتوری می آید.

پس، این ساختار مریض، درمانی نیز جز راهکارهای اجتماعی و فرهنگی ندارد و مقوله ایدئولوژی، فارغ از دینی و یا غیردینی بودن‌اش، تنها رونمایی است توجیهی که راه اصلی درمان این پدیده را مستور می نماید و ما را به دنبال نسخه اشتباه که حال جامعه را وخیم‌تر می‌کند می‌کشاند تا جایی که بر اثر خستگی این مریض و منطبق نبودن درمان با خواست  بدنه جامعه، راهی جز قطع عضو یا عضوهایی از جامعه و دگرگونی بنیادین و یا همان انقلاب قهرآمیز نمی‌یابیم.

برای درکی درست از موقعیت موجود، پیش از هر نوع خشونت یا سلاحی، به آگاهی فرهنگی و اجتماعی نیاز است که زمان‌بر است اما کارساز. باید کاروساز فرهنگی گسترده‌ای در میان مردم پهن شود و چرایی هرآنچه می‌کنند را نیز خود بدانند، نه آن که پیرو بی چون و چرای دیگرانی باشند که منش و کنشی را برگزیده‌اند و به دیگران تحمیل می‌کنند. البته این به معنای جمع گریزی یا مخالفت با سازمان‌یافتگی نیست که اگر آگاهی چنان بالا برود که هر کس بتواند جامعه را با دید خود بررسی کند، بنابراین می‌تواند، جمعی که مثل خودش هست یا حدود زیادی مثل او می‌اندیشد را پیدا و جذب آن شود که به این ترتیب، دسته‌ها و گروه‌های سیاسی و احزاب فعال به وجود می‌آیند و می‌توانند، سکان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جامعه را آنگونه که مردم می‌خواهند، در اختیار بگیرند.

ترس و دروغ که عامل بی کنشی مردم در برابر دیکتاتورها و دستگاه‌های استبدادی‌شان هست، در هفته آینده بررسی خواهند شد.

ادامه دارد

* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در کالیفرنیای آمریکا است.