خاموشی در زندان

به یاد جلیل شهبازی

دیگر خیلی دیر شده

و لکه های خون تو را

از دستشوخانه ی زندان اوین شسته اند

و پیکر نیمه جانت را

با چند هزار “شصت و هفتی” دیگر

در گورستان کفرآباد چال کرده اند.

با اینهمه هنوز من

برّندگی آن شیشه ی شکسته را

بر جسم و جان خود حس می کنم

وقتی که سالها پس از مرگت

خبر خودکشی نافرجامت را

از زبان شاهدی می شنوم،

و از خود می پرسم:

چرا نباید خاموش ماند

و از پذیرش پرسش، سر باز زد

وقتی که دیگر نمی توان

ده ضربه ی تازیانه را

با یک رکعت نماز تاخت زد

یا در آن راهروی بی پایان

در برابر پرسش قاضی القضات

که”مرتدی یا مسلمان”

به چپ رفت، به قتلگاه

یا به راستِ توبه زار؟

۲۹ سپتامبر ۲۰۰۹



شور میاندوآب


به یاد روح الله تیموری، حمید نادروند، فرامرز عدالت فام


که گفته که اسب

روح سرکش آب نیست؟

این فقط “قیرات”، اسب کوراوغلو۱ نبود

که برآمده از “ارس” بود،

سه اسب جوان از “جغتای”۲ به در شدند:

“روحی” در تهران جان داد

“حمید” در اردبیل

و “فرامرز” در تبریز.


“جغتای” شوریده، کف به دهان می آورد

چفته های تاک از خشکی می سوزند

و ایلخی بان عاشق۳، ساز بر سنگ می کوبد.


وقتی که مادرم خواب خانه می دید

من در “سراب” کار گِل می کردم.

وقتی که تلخی، طعم همیشگی پدر بود

من در “مراغه” کلوخه ی قند می زدم.

وقتی که خواهرم در کنج دهلیز قالی می بافت

من در “بناب” تاک مو می نشاندم.


که گفته که آتش

روح سرکش آذربایجان نیست؟

این فقط “چاملیبل”، دژ مه آلود کوراوغلو نبود

که آتشگاه آزادگان شد،

در جمهوری بچه های میاندوآب

دلیری در عشق ستایش می شد

تفنگ افسانه بود

و خنجر در نیام زنگ می زد.

“جوانشیر” از عشق “روشن” و “نگار” می خواند

ترک با فارس همخانه بود

و بهایی با مسلمان، شانه به شانه

در “جغتای” شنا می کرد.


مویه کن ای رود من

که هرگز به سرچشمه باز نخواهی گشت،

مویه کن ای تاک من

که هرگز به غوره نخواهی نشست

و مویه کن ای ساز من

که عاشق را جز تو پناهی نیست.

۱۷ فوریه ۱۹۸۶

پانویس ها:

۱ـ “کوراوغلو” یکی از مشهورترین حماسه های اقوام ترک زبان است. پدر “روشن”، مهتر خان “بولو” (شهری در ترکیه ی امروزی) به دست اربابش کور می شود، زیرا خان هدیه ی او را که کره اسبی نحیف بوده، اهانت آمیز می یابد. “روشن”، که از آن پس خود را “کوراوغلو” یعنی ” پسر مرد نابینا” می خواند، سوار بر همین اسب افسانه ای به دادخواهی پدر برخاسته به جنگ خان می رود. پایگاه “کوراوغلو” در دژی کوهستانی ست به نام “چاملیبل” و دلدار او خواهر خان “بولو” به نام “نگار”. سرانجام پس از ماجراهای بسیار، “کوراوغلو” با نفرین به تفنگ(“که پس از پیدایش آن، دلیری ناپدید شد و خنجر در نیام خود زنگ زد”) و حسرت به سلحشوری باستانی، مبارزه را رها می کند. موسیقیدان بزرگ آذربایجان اوزیر حاجی بایف Uzeyir Hajibeyov براساس همین حماسه در سال ۱۹۳۷اپرای کوراوغلو را به وجود آورد که از لحاظ ترکیب موسیقی محلی آذری با موسیقی غربی درخشان بود، اما داستان آن مطابق با سلیقه ی رهبران نظام شوروی به سطح یک روایت ساده ی طبقاتی از مبارزه ی دهقانان تقلیل یافته بود.

۲ـ “جغتای” نام دیگر زرینه رود. شهر میاندوآب میان زرینه رود و سیمینه رود قرار دارد. به جز سه یار دبستانی روح الله، حمید و فرامرز دو دوست دیگر جهانگیر قلعه میاندوآبی و جلیل شهبازی نیز از دوستان میاندوآبی من بودند که در دهه شصت به خاک افتادند.

۳ـ “عاشق” عنوان موسیقیدانان محلی آذربایجان که داستان کوراوغلو و دیگر افسانه ها را همراه با وسیله ی موسیقی سنتی آذربایجان معروف به “ساز” می خوانند. امیدوارم روزی “شور میاندوآب” من توسط یکی از این عاشقان خوانده شود. این شعر نخستین بار در مجموعه ی “پس از خاموشی” چاپ شد و سپس با تغییراتی در مجموعه ی “آهوان سم کوب”.

در این چاپ باز تغییراتی در آن داده ام.