شهروند ۱۲۵۷- پنجشنبه ۲۶ نوامبر ۲۰۰۹
معرفی کتاب: “کلنل” نوشته محمود دولت آبادی، به زبان آلمانی

در نیمه اول سال میلادی ۲۰۰۹ سه کتاب داستان از ارزنده ترین نویسندگان ایرانی، ولی نه به زبان فارسی، بلکه به زبان آلمانی و انگلیسی منتشر شده است. نکته مشترک انتشار این سه کتاب آن است که با اینکه از طرف نویسندگان ایرانی و به زبان فارسی نوشته شده اند، متاسفانه به علت شرایط حاکم بر نویسندگان و کتاب در ایران، هیچ کدام آنها اجازه نشر به فارسی و در ایران را نیافته اند و به ناچار برای اولین بار به زبان دیگری بجز فارسی در خارج از کشور منتشر شده اند.
اولین کتاب از نویسنده ایرانی، محمود دولت آبادی است که از طرف انتشارات “یونیون” در سوئیس انتشار یافته است. اسم کتاب به فارسی “زوال کلنل” است، که به آلمانی تحت عنوان “کلنل” در آمده و آن را بهمن نیرومند از فارسی به آلمانی ترجمه کرده است. دومین کتاب به نام “اخلاق مردم خیابان انقلاب” است، نوشته امیر حسن چهلتن، که به زبان آلمانی و تحت عنوان “خیابان انقلاب تهران” به زبان آلمانی و از طرف انتشارات “کیرشهایم” در مونیخ آلمان منتشر شده است. این اثر را سوسن باغستانی از فارسی به آلمانی ترجمه کرده است. سومین کتاب اثر شهریار مندنی پور است به نام “سانسور یک داستان عشقی ایرانی” که توسط سارا خلیلی از فارسی به انگلیسی ترجمه شده و از طرف انتشارات “آلفرد کنوپف” در آمریکا نشر یافته است.
این برای اولین بار است که در عرض مدت زمانی کوتاه، یعنی در فاصله کمتر از شش ماه، سه کتاب داستانی بلند از طرف نویسندگان ایرانی به زبان خارجی اجازه اولین نشر را می یابد. به نظر می رسد که نویسندگان ایرانی در مواجهه از تیغ سانسور در ایران امکان انتشار آثار خود را در کشور خود نمی یابند و همان راهی را پیش رو دارند که برخی از فیلم سازان بنام ایرانی، مانند کیارستمی و مخملباف، دنبال کرده اند. عدم نشر این آثار در ایران، با اینکه فقدان بسیار بزرگی برای محافل ادبی ایران و محروم شدن بسیاری از خوانندگان فارسی زبان از آثار نویسندگان بنام ایرانی است، معهذا دارای دو وجه مثبت نیز هست و آن اینکه انتشار این آثار به زبان های غیر فارسی کمک به معرفی آثار نویسندگان ایرانی در محافل غرب و شناساندن این آثار به خوانندگان غربی می کند. امری که می بایستی آن را به فال نیک گرفت. با اینکه قابل تاسف است که چرا این آثار نمی توانند در مملکت خود نویسندگان اجازه نشر یابند. وجه مهم دیگر این آثار آن است که نویسنده دیگر مجبور به رعایت ضوابط سانسور در ایران نیست. حتی از این مهمتر، نویسنده هیچ احتیاجی به “خودسانسوری” ـ که اغلب نویسندگان ایرانی به آن دچار هستند ـ نخواهد داشت و مطالب را آن طور که در سرش می گذرد می تواند بنویسد و بدون مصلحت های محافظه کارانه ی سانسور و خود سانسوری انتشار دهد.
در اینجا به معرفی “کلنل” نوشته محمود دولت آبادی و به ترجمه بهمن نیرومند می پردازم.
موضوع این کتاب، داستان یک خانواده ارتشی در زمان قبل و بعد از انقلاب است. پدر خانواده که در این کتاب به نام “کلنل” معرفی می شود سرپرست یک خانواده ۵ نفری است که به همراه زن خود، فروز، در تهران زندگی می کند. نویسنده سرگذشت این خانواده را عمدتاً بعد از انقلاب ۱۳۵۷ دنبال می کند و اثرات مخرب انقلاب را در از هم پاشیدگی اعضای این خانواده و نابودی و متلاشی شدن آنان روایت می کند. کلنل خود یکی از سرهنگ های ارتش شاه است که به علت اجتناب از شرکت در جنگ ظفار مورد توبیخ قرار گرفته و مدتی نیز زندانی می شود. کلنل نه چندان زیاد سرسپرده ارتش شاه است و نه دلخوشی ای به رهبران بعد از انقلاب ایران دارد. او همچنان به صورت مستقل از هر دو حکومت باقی می ماند و تاوان این استقلال خود را نیز می پردازد: در زمان شاه زندان می افتد و در زمان بعد از انقلاب به صورت موجودی منزوی و گوشه گیر باقی می ماند. او همیشه مورد سرزنش و زخم زبان داماد فرصت طلب خود قرار می گیرد. هر کدام از فرزندان او سرنوشت متفاوتی از یکدیگر در ایران بعد از انقلاب پیدا می کنند: دختر کوچک او “پروانه”، که مجاهد است در سن ۱۴ سالگی در خیابان و هنگام فروش نشریه بازداشت شده و سپس اعدام می گردد. یکی از پسران او، محمد تقی، نیز در جریان انقلاب “شهید” می شود، فردی که به نظر می رسد وابستگی به گروه های چپ داشته است. پسر دیگرش مسعود، تحت تاثیر مبارزات مذهبی قرار گرفته و در جریان جنگ ایران و عراق به عنوان بسیجی به جنگ رفته و در آنجا نیز کشته می شود. تنها دو فرزند کلنل هستند که هنوز زنده هستند و در تهران زندگی می کنند: یکی فرزانه است که شوهر کرده و با فرزندانش و شوهرش، که فرد بسیار عافیت طلب و فرصت طلبی است زندگی می کند. تنها پسر باقیمانده او، امیر است که در اتاق زیر زمین خانه کلنل تنها و در انزوای کامل زندگی می کند. او طرفدار حزب توده بوده است که در زمان قبل از انقلاب دستگیر شده و تحت بازجوئی قرار می گیرد، به همراه زنش که از سرنوشت او خبری در دست نیست. بازجوی او فردی به نام رسول خزر جاوید است که قبلاً “دوست” او بوده است، ولی او را لو می دهد و سپس به صورت بازجوی او درمی آید. امیر در زندان روانی می شود و ناهنجاری های روانی او، برزخ بین خودکشی و زندگی، همچنان در آن اتاق تاریک زیر زمینی خانه پدری اش ادامه پیدا می کند. از همسر کلنل خبر زیادی در دست نیست، فقط به صورت اشاراتی در طول کتاب در می یابیم که کلنل، زن خویش را به علت الکلی بودن و روابط نامشروع به دست خودش و با همراهی پسرش به قتل رسانده است.
بدین ترتیب ما با خانواده ای مواجه هستیم که در حال متلاشی شدن است. داستان با واقعه روبروئی کلنل با دو مامور امنیتی رژیم اسلامی شروع می شود که در نیمه شب و در هوای بارانی در خانه او را می زنند و او را دعوت به تحویل لاشه فرزند کوچکش که اعدام شده است و حمل آن به قبرستان و تدفین شبانه او تا قبل از طلوع آفتاب می کنند. داستانی که شروعی کافکائی دارد و در طول این روایت خانوادگی حالات رمز و رازگونه و گاه مبهم داستان، انسان را به یاد داستان های کافکا می اندازد. بیش از نیمی از داستان در همان شب کذائی حمل جسد به قبرستان و به خاک سپاری دختر کلنل اتفاق می افتد. آنجا که آن دو مرد حتی خرج گلوله هائی که برای اعدام دختر کرده اند را از کلنل طلب می کنند و بدون هیچگونه دل رحمی تا به آخر صبر می کنند که پیش از طلوع خورشید و آمدن صبح، کار به خاک سپاری انجام شود.

محور اصلی داستان، اما، در مورد خود کلنل، اندیشه هایش، کارکرده هایش، مروری بر زندگی گذشته اش استوار است. بیش از همه حالت روانی کرخت کلنل در این روایت مشهود است: او که در آن شب و شب ها و روزهای دیگر بسیاری اخبار بد و حوادث ناگوار در انتظارش است، معهذا چونان کسی رفتار می کند که از نظر احساسی کرخت شده است. به نظر می رسد که کلنل از وقایع بعد از انقلاب دچار یک شوک دائمی است. تنها در برخی اوقات احساسات او خود را می نمایاند: زمانی که او احساس گناه می کند، مثلاً در مورد نحوه لیبرالی تربیت کردن فرزندانش، و یا واقعه مبهم قتل همسرش به دست خودش. محور داستان خود کلنل و شخصیت اوست، در عین حال برخوردی نیز به گذشته می کند. شاید مقایسه ای نیز با “کلنل محمد تقی خان پسیان” میکند. و یا دوران اولیه آزادیخواهی را در ایران در آستانه تجدد ترسیم میکند. در بخش آخری کتاب گفتگوی محمد تقی خان پسیان با کنسول انگلیس که او را ترغیب به خروج از ایران می کند، می آید؛ که شاید تمثیلی است از حرکت خود کلنل در پس از انقلاب، و ترغیب به خروج از کشور و رفتن به اروپا. دکتر محمد مصدق، ستارخان، عمواوغلی نیز جزو شخصیت های تاریخی هستند که به صورت اشاره ای از آنان ذکری می شود.

اما کلنل تنها شخصیت داستان نیست که به او به صورت مفصل پرداخته شده است. امیر و فرزانه نیز در این داستان نقش فرعی ولی مهمی دارند. بویژه امیر که با پدرش در یک خانه زندگی می کند و دچار ناهنجاری های روانی شدید و یأس و ناامیدی و به دنبال فرصتی برای خودکشی. او چونان کاغذ مچاله شده ای می نماید که دل کلنل به حال او می سوزد، پیچیده در ملافه و یا پتوئی، و افتاده بر تختخوابی؛ هیچ کاری از دست او برنمی آید. کلنل در تمامی کارهایش دست تنها است. هیچکدام از فرزندان او نمی توانند، یعنی توان و نیروی آن را ندارند، که به کمک او بیایند: امیر که در تمامی مدت از اتاق خود بیرون نمی آید، بجز در مواردی نادر. و فرزانه نیز بایستی رعایت شوهر فرصت طلبش را بکند، که کلنل را به خاطر “خوب در نیامدن” فرزندان اش مورد شماتت قرار داده و اجازه کمک رسانی دختر به پدر را محدود می کند.
در موخره ای که مترجم کتاب نوشته است، از قول نویسنده می خوانیم که نوشتن این اثر حدود ۲۵ سال پیش شروع شده است و بعد از مدتی در کشوی میز بایگانی شده است. تا اینکه در سال جدید میلادی، نویسنده که بارها آن را اصلاح و بازنویسی کرده است، احساس کرده که داستان اکنون برای انتشار آماده است. داستان “زوال کلنل” بسیار گیرا و روان نوشته شده است و نویسنده اصل روایت گری را به خوبی رعایت کرده است. سبک نوشته به صورت روائی و از زبان نویسنده است، ولی در برخی موارد به توصیف حالات درونی شخصیت های داستان می پردازد و در اینجا از زبان اول شخص، از جانب کلنل و یا امیر و یا فرزانه، صحبت می کند. نویسنده موفق می شود که شخصیت افراد را به خوبی ترسیم کرده و تمامی جوانب روحی و روانی آنان را تصور کند. حتی در برخی موارد با شرح طولانی این توصیفات روبرو می شویم و احساس می کنیم که این بخش می توانست قدری کوتاه تر بیان شود. در این داستان، بجز در چند موارد که دیالوگی بین امیر و خواهرش وجود دارد، تقریباً هیچ دیالوگی بین اشخاص نیست. اگر هم هست بیشتر دیالوگ درونی شخصیت ها با خودشان است. از آنجا که این داستان شرح واقعی سرنوشت بسیاری از خانواده هائی است که پس از انقلاب دچار حوادثی مشابه آنچه برای کلنل روی داده است، شده اند، داستان برای خواننده ایرانی گیرا و پر جذبه است و تا به آخر نیز همچنان روال ساده و صمیمی خود را به جلو می برد.
یکی از گیراترین بخش های داستان صحنه رودرروئی امیر با بازجوی خود است، که بعد از انقلاب برای یک شب به خانه امیر پناه می آورد و از او می خواهد که او را تا به صبح، دور از نگاه انقلابیون پیش خود نگه دارد. شک و تردید امیر در نگهداری او در خانه، که سکوت با معنای کلنل و اعتراض برادر دیگرش را به همراه دارد، از جذابترین بخش های کتاب است. در طول کتاب خواننده به نمادهائی که هرکدام آنان بازگوکننده موضوعی مستتر در کتاب است، بر می خورد: برای مثال امیر را می بینیم که در اتاقش تنها و به عنوان دانشجوی مجسمه سازی، در حال تراشیدن پیکر امیر کبیر است. یا چکمه های جناب کلنل که در گوشه ای از اتاق قرار دارد، یا سه تار او به دیوار آویزان است و روی آن را غبار خاک پوشانده است، که حکایت از روزگار از دست رفته ی کلنل می کند که سه تار می نواخت. یا قفس پرندگان دختر کوچک خانواده که کلنل نمی داند پس از مرگ دخترش با آن و پرندگان درونش چه بکند.
بخش آخری کتاب که نویسنده به شرح روبروئی شخصیت های تاریخی مانند کلنل پسیان و مصدق و غیره می زند، ضعیف است. به نظر می رسد که نویسنده به صورت ناگهانی این بخش را بعداً اضافه کرده است و از این جهت پختگی و یک دستی سایر بخش های داستان را ندارد. ترجمه کتاب تا آنجا که میتوان بدون مقایسه متن فارسی آن با آلمانی دریافت، یک دست، پخته، سلیس و روان است و نه تنها خواننده ایرانی، بلکه خوانندگان آلمانی ناآشنا به موضوع کتاب را، تا به آخر سر پا نگه می دارد. مترجم برای معرفی دولت آبادی موخره همه جانبه ای نوشته است که خواننده آلمانی را به شرح داستان کتاب، بیوگرافی نویسنده و سایر آثار او یاری می رساند.
در نشریات آلمان این کتاب از نقد خوب و مثبتی برخوردار شده است. این کتاب در نمایشگاه بین المللی کتاب در شهر فرانکفورت، که از تاریخ ۱۲ تا ۱۶ اکتبر برقرار بود، با حضور نویسنده و مترجم معرفی شد.
شناسنامه کتاب:
Der Kolonel, Mahmud Doulatabadi
Aus dem Persisch und mit einem Nachwort von Bahman Nirumand
Unionverlag, Zürich, 2009