شهروند ۱۲۶۰ ـ پنجشنبه ۱۷ دسامبر ۲۰۰۹

بعد از ده روز احساس می کردم که خواجه نفله اخته پاانداز پفیوز خودفروش بی وجود حرمسرای یک پادشاه افیونی تا مغز سر شیره کشیده هستم که تازه می بایست شروع کنم به برق انداختن شمشیر همایونی و از غلاف بیرون آوردن و در غلاف گذاشتنش که تازه یارو می گفت امشب پول همراهم نیست برام نگهش دارین فردا مزاحمتون می شم  و دوباره و
دوباره دوباره چهل و هفت پله بین انبار و کتابفروشی رو طی می کردم و مرتب با خودم تکرار می کردم که من در بازار کار می کنم من باید مقتضیات برخورد با مشتری را بپذیرم  همیشه حق با مشتریست.

من در بازار کار می کنم  به عنوان فروشنده و راهنمای جغرافیایی یک کتابفروشی بزرگ  نه به عنوان مشاور. اصلا کی نظر تو رو خواست کی نظر تو رو خواست  نه خداییش کی نظر تو رو خواست و سوت قطار که  کشیده می شد همه چیز رو رها می کردم به امان جغرافی دانهای همکار اخته پاانداز پفیوز خودفروش بی وجود حرمسرای یک پادشاه افیونی  و می رفتم به امن ترین جای روی این کره خاکی که می دانم حتما یک جاییش هست که روزی دوست داشته باشم.

به نشانه همین قطار امن ترین جای زمین توالتی بود در منتها الیه شرقی این ساختمان پنج طبقه در طبقه سوم که وقتی در را از پشت روی خودت قفل می کردی دست هیچ بنی بشری تا زمانی که خودت نمی خواستی به دستت به سرت و به تهت نمی رسید.  سیفون رو که  دو بار می کشیدی هوا دلپذیرتر می شد چهار قدم طول و دو قدم ونیم عرض را با لذت چند بار قدم می زدی به پنجره دو وجب در دو وجب شیشه شکسته  انگشت می کشیدی و امروز هم خاکش را پاک می کردی  یادت می آمد که ٩٠ ثانیه بیشتر وقت نداری.


سیگار را در می آوردی و سعی می کردی تمام دود را به بیرون هدایت کنی و از بالا مردم در گذر را نگاه می کردی که می آیند داخل کتابفروشی و می روند بیرون کتابفروشی صدای پدرخوانده می آید پل موریه دیروز مرده است و رئیس خوشتیپت پشت خط

دلت نمی آید سه پک آخر سیگار را بیندازی  پدر خوانده ادامه دارد

گوشی را جواب می دهی

– سلام جناب رئیس

– سلام شاد باشید  در ضمن منو رئیس خطاب نکنید  از اون بالا یک نگاهی سمت چپ بیندازید

و رئیس خوشتیپت را می بینی که سیگار به دست مسیر دود سیگاری را که از دهانت خارج می شود از پنجره قطار می گذرد و در نور لامپهای پر مصرف محو می شود را ادامه  می دهد.

– بعد از تایم اداری تشریف بیارید دفتر من

قبل از پایان وقت مقرر به دفتر رئیس رفتم  توی این ده روز جدای از درد پاهایی که احساس می کردم دارند کنده می شوند احساس می کردم خواجه نفله اخته پا انداز پفیوز خود فروش بی وجود حرمسرای یک پادشاه افیونی تا قعر سر شیره کشیده هستم

رئیس به من گفت: خوشحال می شم بعد از اتمام ساعت فروش با هم صحبت کنیم

و من که قید کار رو زده بودم دفعات زیادی سوار قطار شدم به مردم از بالا نگاه کردم و سیگارهای زیادی دود کردم پشت در بسته ای که قفلش کرده بودم

رئیس مثل همیشه گفت شاد باشید روز خسته کننده ای که نبود؟

این رئیس خوشتیپ من از حربه های روانشناسی خاصی استفاده می کرد که شبحش رو از سیصد کیلومتری تشخیص می دادم اما نمی دونستم توی کدوم کتاب خوندم

گفتم نه

گفت: از آنجایی که درک موقعیت کنونی ما در بازار کاملا در رفتار شما مشهوده از آنجایی که شما به مشتری ها فقط یکسری کتابهای خاص رو پیشنهاد نمی کنین از آنجایی که سلایق شخصیتون تاثیری در نوع چینش کتابها در قفسه ها نداره و سعی می کنید همه کتابها به نسبت مساوی در معرض دید مشتری قرار بگیره و از آنجایی که هیچوقت نمی گید مثلا اصراری ندارید که شازده کوچولو ادبیات کودک نیست یا اسطوره سیزیف رو هم امتحان کنید  حالا اینها رو من باب مثال عرض کردم  از آنجایی که شما روند امیدوار کننده ای در تصحیح ساعت رفت وآمد خود داشته اید و تاخیر را از متوسط هشت دقیقه به سه دقیقه در چهار روز اخیر رسانده اید  می خواستم با توجه به اینکه می دانم شما مهندس تاسیسات هستید خواهش کنم تهویه ای مناسب دستشویی رو برآورد قیمت کنید نه اصلا از آنجایی که من به شما اعتماد کامل دارم خودتون بخرید ما بر اساس فاکتور به شما پرداخت می کنیم به اضافه هزینه نصب و یکروز مرخصی تشویقی به اضافه شش دقیقه وقت برای دود کردن سه نخ سیگار در روز در صورت توافق فردا می بینمتون امیدوارم از این به بعد راحت…تر بتونید سیگار بکشید شب خوبی داشته باشید

و دستش رو که روی شانه ام می مالید گفت: فقط خواهش می کنم اینجوری به دوربین نگاه نکنید این دوربین مداربسته واسه اینه که ما احیانا دزدها رو شناسایی کنیم نه واسه اینکه شما از پشت اون به ما لبخند بزنین

از فردای اون روز با اعطای شش دقیقه وقت سیگار کشیدن من شدم رابط بین مدیریت و فروشنده های کتابفروشی و چند نفری هم سیگاری شدند از دو سال پیش پنج دقیقه وقت هم برای صرف چای به حقوق ما اضافه شد. فقط عادت بدی که نتونستم ترک کنم زل زدن به دوربین مداربسته فروشگاه و لبخند زدن است بخصوص وقتی به مشتری می گم از این کتابها چشم بسته هم که انتخاب کنی درست انتخاب کردی همه شبیه همدیگن

این دوربین ها فقط تصویر رو منتقل می کنن نه صدا رو و نه اشباح رو