شهروند ۱۲۶۳ ـ پنجشنبه ۷ ژانویه ۲۰۱۰
والطین والزیتون که با این جماعتِ یأجوج
زبانم به زنایِ محصنه می رود

باید به حاشیه ام دست ببرم و متنِ تنم را دوباره بخوانم

تمام استخوانم ویران است

در لفافه صدای خمسه خمسه می آید و

لالا این روایتِ لات به لالایی نمی ماند


دوباره چه کلکی به این حقه چسبیده که تریاک از کشتِ پیراهنم می گذرد

و اناالحق

حناقِ هیچ حلقومی را چاره نمی کند

چه نشئه بازاری درین وامانده به ساطور می کشد!



الف لام مین

که در کوچه های رکیک

رمقی برای حادثه نیست

باد در ادعیه می پیچد و زارِ زمین

فقط اجنه را حشری می کند

که این هوای رگ کرده مدام خطبه شود

خیره به خیمه های جماعت یاجوج و الفیه های پاچین و پوشینه و تک دست بالای عَلَم و علومِ غریبه



بازْ اینْ چِه نوُحِهُ و چِه عَزا و چِه ماتَمْ اَسْتْ

هی قمه بالا بردیم و هیهات! قیمه بالا آوردیم

هی سرمه کشیدیم و یاهو! تکه شدیم

تا حقمان تکه تکه و حلقمان عاشورا شد

کسی نگفت در این تکیه شوهر نیست و تکیه بر تکه های هیاهو نمی شد زد

حالا پشت کرکری های دیواری و کرکره های خانگی

کولمان بارِ نشئه است و زیم زیمِِ کابلی

فصل تیغ زدنِ غوزه است و حقه زدن

دیگر نمی کشم این همه کشیده را که توی گوشم سنج می زند


حالا زنی که هیچ در دامنم کوتاه نمی آمد

حنجره اش بگیر و ببند و پیراهنش راه بندان و در نگاهش بارانِ جرجر است و دنگ دنگِ آهنگران و نامش هاجری که واویلا!


تهران ـ ۸۲ و ۸۳