شهروند ۱۱۸۵
کسی چه می داند. شاید قرار بود زن خوشبختی باشد آنکه کشته شد در روز عروسی اش در یک روز گرم از ماه تیر. شاید قرار بود شوهرش دوستش بدارد برای همیشه و عزیزش بدارد تا پایان عمر. دشنامش ندهد برای شوری غذا، گرد و خاکِ نشسته بر روی ساعت دیواری، کدورت شیشه های قاب گرفته در چهارچوبی فرسوده.

کسی چه می داند شاید قرار بود آخر هر هفته پنجشنبه شب ها بیاراید خود را و به سینما برود با مردی که شوهرش بود دوستش داشت. شاید اجازه داشت که رها کند موهایش را در زیر تابش خورشید و نهراسد از غیرت مردانه بی دلیل. شاید با سرمه خطی سیاه می کشید در میان چشمهای درشتش و لذت می برد از دیدن خویش در آینه قدی آویخته از دیوار زنی که کشته شد در روز عروسی اش در یک روز گرم از ماه تیر.
کسی چه میداند شاید قرار بود فرزندان زیادی به دنیا بیاورد و بزرگشان کند با عشق، و وعده ی روزهای بهتر را به آنها بدهد هر روز، و نگذارد برای بازی دور شوند از اطراف خانه و بازی کنند با اجسامی که نمی شناسند.
هشدارشان دهد از هواپیماهای بیگانه، گلوله های خودی، بمب های هر جایی.
کسی چه می داند شاید شبها وقتی که ظرفها همه شسته بودند و رختخوابها پهن دستی بالا می زد و از پارچه اضافی تلنبار شده در صندوق عروسکی درست می کرد برای همدمی دختر تازه به دنیا آمده اش زنی که کشته شد در روز عروسی اش در یک روز گرم از ماه تیر.
کسی چه می داند شاید وقتی صدای غرش هواپیماها کم می شد در صدای شادی زنان که جدا شده بودند با پرده ای از جمع مردان و آوای ساز و دهل پر می کرد محله ای را که خاموش بود برای مدتی طولانی، به نوازش دستهایی فکر می کرد که کشف می کرد پیکر عریانش را آن شب زنی که کشته شد در روز عروسی اش در یک روز گرم از ماه تیر.
اولین نیست و آخرین هم نخواهد بود. کشته می شوند هر روز مردم بی دلیل. بی گناه. بی نام. در میانه جنگی که جنگ آنها نیست. هزار پاره می شوند بدنها، آرزوها، خانه ها در خشونتی که مردم آن را تجربه کرده اند برای سالها و امیدی نیست که پایان یابد در آینده ای نزدیک.
گورکن ها که سکه است کارشان این روزها افزوده اند بر سرعت کارشان و تنها گروهی اند که برآورده می کنند نیازهای مردم را هر روز. در کشتار روزانه، قحطی امنیت و هجوم فقر کمر خم می کنند مردم و سهمشان از زندگی کم و کمتر می شود هر روز و ما فراموش می کنیم زنی را که کشته شد در روز عروسی اش در یکی از روزهای گرم ماه تیر.