ترجیح می دهم که درختی باشم

در زیر تازیانه ی کولاک و آذرخش

با پویه ی شکفتن و گفتن

تا

رام صخره ای

در ناز و در نوازش باران

خاموش از برای شنفتن.

                              (شفیعی کدکنی)

هدف از یک نوشتار در شکل بازنگری و نقد، صیقل دادن نیکی ها و زیبایی ها و زدودن زشتی هاست.

در هر نقدی، هدف پایانی، خدمت کردن و پالایش است، نه رد کردن و دشمنی و انهدام.

بدون نقد و بازنگری، بخصوص در شرایط پر تنش و سردرگم، فرهنگ ها و جوامع بشری رو به تکامل نخواهند داشت و تقدس نگری و تقدس سازی، سدی می شود در مسیر به جلو گام برداشتن.

کسانی که از نقد و نقدنویسی رویگردان هستند یا تخریب تدریجی اما ناگزیر را بر صیقل دادن های آرام و منطقی ترجیح می دهند، یا کسانی هستند که در چهارچوب ایدئولوژی ها، سنت ها و عادات (گاه بی نام و انگ) دست و پا می زنند و باز کردن پنجره ای جدید و تنفسی ژرف را نمی شناسند! نفس تنگی را به جان می خرند اما از هوای تازه و آزاد در هراسند!

جوانان انقلاب ۵۷ که به انقلابشان امیدها بسته بودند

خروج از منطقه ی امن عادت ها، کاری است بسیار دشوار، اما نشان از شهامت و آمادگی برای چالش دارد.

از زمانی که نیچه گفت: خدا مرده، قرار بر این شد که انسان خود و جهان پیرامونش را فرمانروایی کند، تا حدودی توانِ دگرگون کردن جهان به واقعیات پیوست و جهان را آنگونه که گمان می بردیم دوست داریم و می پسندیم، اداره کرده ایم.

اما گویا فراموش کرده ایم که اداره ی جهان پیرامون، اگر به درستی اداره شود، مسئولیت را نیز به دنبال دارد.

مسئولیت و اداره کردن، دو بخش جدایی ناپذیر هستند.

نسل ما، نسلی که انقلاب ۵۷ را به ثمر رساند، گمان را با واقعیت درهم کرده و توانِ نگاه کردن و قبول مسئولیت به واقعیت های گذشته و حال، با توهم و تصویر آینده درهم جوشانده و هرروز از واقعیت های غیرقابل انکار، دورتر می شود!

مهاجرت، هویت های گوناگونی ایجاد می کند که می توان تمام آن ها را در کنار یکدیگر نشاند بدون درهم کردن و تداخل. اما اگر درهم بجوشند، گونه ای جنون را هدیه می آورند.

نمادهای جهان غرب و دموکراسی را با سنت های بومی مان، گاه آن چنان درهم می کنیم که توان جدا کردن مجدد آن ها را نداریم.

گمان می بریم غرب و دموکراسی را می شناسیم و مهم تر از آن، می اندیشیم، حال آن که، حتا شناخت گزینه ی از خود بیرون آمدن و به خود نگاه کردن را (که اولین گام در راه دموکراسی است) هنوز نداریم.

انقلاب ۵۷، ما، نسل انقلاب کرده ها را، یا دچار ناامیدی و یأس مطلق کرده یا دچار توهم در مورد توانایی هایمان و دیدن واقعیت ها.

این نوشتار، نگاهش به توهمات است نه ناامیدی ها و نگاهش به ایرانی های برون مرزی است نه درون مرزی.

ایرانی های برون مرزی و دچار توهم، بنابر مدت زمان دور بودن مان از ایران، توهمات مان هم جادویی تر و دورتر از واقعیت است.

واقعیت آن چیزی است که هست (چه زیبا و چه زشت) و هیچ گونه ارتباطی با حقیقت ندارد اگرچه گاه با آن، حقیقت، همانندسازی کند.

توهم در واقع آن تصویری است که می خواهیم و آرزو می کنیم، اما وجود ندارد، به همین سبب گاه ما را دچار رکود می کند و از واقعیت دور می سازد.

گاه کسانی که واقعیت ها را می بینند، برچسب تلخ، منفی و ناامید می خورند، در حالی که واقع بین بودن، تلخی نیست و در دام توهم افتادن، گونه ای تنبلی و ترس و فرار از دیدن واقعیت است.

توهم چون مخدر عمل می کند و روز به روز انسان را از دیدن واقعیت ها محروم تر.

آسیب ها و ناامیدی های پس از انقلاب، در گروهی از ما، آن چنان ریشه دوانده که شاید توهم درمان آن باشد، اما نیست. آسیب های کهنه، به سبب فشارهای مداوم و طولانی مدت، مانند بیماری های مزمن، درمان و گاه حتا قبول شان به نام بیماری بسیار مشکل است.

تصویر آینده ای آزاد، سالم و درمان شده، آرزویی است بسیار زیبا، اما نباید آرزو را در بستر توهم انداخت و واقعیت ها را کم رنگ کرده تا جایی که دیده نشوند.

ما نسل انقلاب کرده باید از بستر توهم برخیزیم، مسئولیت هایمان را بپذیریم و در اکنون جوابگوی نسل فرزندانمان باشیم. بهانه تراشی، توجیه کردن برای کوتاه مدت کار می کند، اما امروز باید واقعیت ها را روشن بیان کنیم تا نسل بعدی اشتباهات ما را تکرار نکند. از ترس محکوم شدن، واقعیت ها را بازگو نکردن، معنایی جز مسئول نبودن و رد کردن مسئولیت رفتاری گذشته نیست.

انقلاب را دزدیدند و هم سان های آن، دیگر کارآیی ندارد و بهتر است اشتباهات مان را بپذیریم. پس از قبول مسئولیت، باید دیدن واقعیت های “اکنون” را آغاز کرد.

نگاه بر ایرانیان برون مرزی است و ایرانیان فعال و با صدای جامعه ی ایرانی، از ناظران و مشاهده گران ساکت و فعالان اجتماعی و آنان که دستی بر قلم دارند تا مدعیان فرهنگی و دارای صدای رسا و بلند، باید انتظار کالبدشکافی فرهنگی داشت.

توهم گرایی، دردی است بسیار دامن گیر و گسترده و همه به آن دچار هستیم. تعدادی محدود هم که واقع بین هستند، گویا صدای شان در همهمه ی توهمات شنیده نمی شود!

گروهی می بُرند و می دوزند و دیگران ناظر و تماشاگر باقی می مانند.

گویا شرکت در گفتمان های سیاسی و اجتماعی کوچک ما، تنها زیبنده ی گروهی خاص است و دیگران صلاحیت و برگ اظهارنظرشان به مُهر نرسیده!

بیماری توهم آرام آرام به پارانویای گروهی تبدیل شده و هیچ کس نمی داند یا نمی خواهد بداند که بیمار است!

فرصت طلبان موقعیت طلب هم از بیماری گروهی ما استفاده کرده و آن چه را لازم می دانند، تجویز می کنند و کسی هم معترض نیست و اگر هم اعتراضی باشد بنابر سنت “مدارا” در خفا و پنهانی است!

این توهم، سیل آسا ما را می برد و سرانجامی جز فرو رفتن در مرداب “من که سیاسی نیستم” و “باری به هر جهت” نخواهد داشت.

نسل ما، نسل انقلاب ۵۷، باید به طور آشکار و روشن، با صدایی بلند، به اشتباهاتش اعتراف کند.

نسل ما باید از توهمات نپذیرفتن مسئولیت دست بردارد.

نسل ما تا زمانی که بیماری را نپذیرد، درمانی نخواهد بود.

صدای آرام و محدود کسانی که تا به حال به اشتباهاتشان آگاه شده اند بسیار ضعیف بوده است.

ما به فرزندان مان چه داده ایم و چه خواهیم داد؟

ـ بهانه و عذرهای گوناگون بی پایه؟

ـ مسئولیت را به گردن دیگران انداختن؟

ـ در دایره ی خودمان چرخیدن و مرهم گذاشتن پنهانی بر زخم های مان؟

ایرانیان برون مرزی به چند گروه تقسیم می شوند:

۱ـ آنان که تمایلی به جامعه ی ایرانی ندارند.

۲ـ آنان که روزمره گی زیستن، توانی برای فعالیت یا حتا ناظر فعالیت های اجتماعی بودن را برای آنان باقی نمی گذارد.

۳ـ آنان که علاقمند هستند و توان فعالیت فرهنگی را دارند، می گویند ایران و ایرانی دغدغه ی آن هاست و … و… و …

گفت وگو درباره ی این گروه آخر است. این گروه، گروهی بزرگ نیستند، تعدادشان محدود است اما صدایشان بلند.

این گروه علاقمند و مسئول و حمایت کننده، گاه به نظر می رسد به دور خود می چرخند و گویا برای خود و گروه شان می نویسند، بیان می کنند، برگزار می کنند و …

این گروه است که به گمان من دچار توهم است.

این گروه که تعدادشان همان گونه که اشاره شد، نسبت به کل جامعه ی ایرانی زیاد هم نیست، گویا داعیه ی سرکردگی و نمایندگی فرهنگ ایرانی را دارند! باهم می نشینند، باهم بلند می شوند و برای هم گفت وگو می کنند. گروهی هستند با صداقت، پر کار و عاشق به ایران و ایرانی، اما علاقه و عشق، به تنهایی کارساز نیست. باید واقع بین بود و یگانگی و همکاری ایجاد کرد تا تصویری همراه و زیبا به خارج از گروه داده شود. اختلاف، حذف و حق به جانب بودن، چیزی نیست که دیگران را جذب کرده و به تعداد افزوده شود.

بهتر نیست صدایی و منظری از این گروه به جامعه ی ایرانی داده شود که گیرایی و هم رنگ بودن را برساند تا توهم و تک روی را !؟

فرزندان ما، یا زبان فارسی را به خوبی نمی دانند یا اگر بدانند، چیزی جز اختلاف و حذف نمی بینند و نمی آموزند.

ما نسل انقلاب، گویا هنوز از خواب زمستانی مان بیدار نشده ایم. هم چنان در خود می پیچیم و برای دموکراسی راه کار نشان می دهیم اما دموکراسی را نه تنها به کار نمی بریم، حتا نمی شناسیم و نمی اندیشیم!

فرزندان ما، “سخنرانی ها” و “کلان گویی های” ما را نمی شنوند، آنچه را می بینند و تقلید می کنند، رفتارهای ماست، رفتارهایی که فرسنگ ها از دموکراسی فاصله دارند.

دموکراسی را فریاد زدن و عمل نکردن، کاری است آسان و نمایانگر توهمی بیمارگونه. نفی و نادیده انگاری واقعیت ها، نفی اندیشیدن، شناخت و مسئولیت است. نفی مسئولیت و سکوت، نفی انسان و انسان بودن است.

نسل ما، نسل انقلاب ۵۷، پس از مرگ هیچ چیزی به جای نخواهد گذاشت جز اختلاف، حذف و توهم.

بهتر نیست کمی تفاهم، همکاری و صداقت را تمرین کنیم و چند صدایی بودن را برای فرزندان مان و آینده ی آنان، گزینه ی برتر سازیم؟

بهتر نیست از تفاوت ها، جامعه ای رنگارنگ بسازیم و تکثر دموکراسی را از جامعه ی کوچک برون مرزی آغاز کنیم؟