شهروند ۱۱۸۲
نوشته: Åsne Gullikstad

“نه ساله بودم که شورشیان به روستای محل سکونت ما حمله ور شدند، پدرم تیر خورد و هنگامی که می خواستم به محل قتل پدرم بروم تا شاید برای آخرین بار دیداری با او داشته باشم، توسط شورشیان دستگیر و به محلی دیگر منتقل شدم. بعد از آموزش نظامی مرا مسلح کردند و برای جنگ و هجوم به مناطق دیگر به جبهه فرستاده شدم”.


“سایو” که اکنون بیست ساله است در حالی این گذشته ی غم انگیز را حکایت می کند که به خط زندگی خویش خیره شده است؛ به ریسمان بلندی که بر روی خاک اُخرایی رنگ پشت حیاط خانه ی او کشیده شده است. گل ها در جای جای خاک سرخ و در حول و حوش ریسمان بلند کاشته شده اند. گل هایی که هر یک حکایت روزهای دشوار گذشته و زندگی سایو هستند. گذشته ای که آغازی خوب داشته است. دو گلی که در ابتدای ریسمان بلند کاشته شده اند نماد و یادمان پدر و مادر سایو هستند که روزگاری با هم به خوبی و خوشی زندگی می کردند. روزگاری که هنوز جنگ، سیرالئون را به فلاکت امروز نکشیده بود. دقیقا همین جا بود که خورشید غروب کرد و خنده بر لب ها خشکید. همین جا؛ منطقه ی کای لاهون در خاک سیرالئون و در سرحدات گوئینا و لیبریا بود که گروه چریکی موسم به “جبهه ی متحد انقلابی” در سال ۱۹۹۱ تهاجم به روستاهای اطراف را آغاز کرد. آغاز ده سال جنگ خانمانسوز داخلی و بدترین جنگ داخلی که تا کنون جهان به چشم دیده است. جنگی که کودکانی مثل سایو مورد سوء استفاده قرار گرفتند و به عنوان سرباز به خط مقدم جنگ گسیل شدند.

اکنون، پس از آن همه مرارت، جنگ به طور رسمی خاتمه یافته اعلام شده است. با فرصتی که سازمان های بین المللی ایجاد کرده اند، سایو، حکایت تجربیات تلخ گذشته خود در قالب کلام و با نگاهی عمیق به خاک سرخ و گل های رُز، به گوش ناشنوای جهان می رساند. او گلِ سرخی را نشان می دهد که نماد روزی است که مجبور به ترک خانه و کاشانه خود شد و پس از دستگیری به عنوان مددکار به کار کمک به سربازان گمارده شد. گل دیگری که در فراسوی دید کاشته شده است نماد روزی است که خانواده ی سایو موفق به فرار می شوند، اما در گوئینا دستگیر و به اجبار و به خاطر نشان قومی که بر بدن داشتند، عضو شورشیان محسوب شدند و به جنگ با روستائیان دیگر فرستاده شدند. سایو و پدرش به سیرالئون بازگشتند و آنجا بود که پدر تیر می خورد و کشته می شود و سایو هم دستگیر و به عنوان سرباز ـ در حالی که فقط ۹ سال داشت ـ مجبور به تهاجم به حقوق دیگران می شود.

مصطفی عبدالله که مسئولیت مددرسانی به سایو را به عهده دارد، می گوید: “سایو هنوز هم گاهی که به گذشته برمی گردد و به حمله و کشتاری که او هم در آن دخیل بوده فکر می کند، دچار مشکلات روحی می شود”.

مادر و خواهر سایو هم در ایام جنگ جان باختند و سایو بعد از جنگ چندین بار محل سکونت خود را عوض کرده است. او مدرسه را ترک کرده و حالا همراه با همسرش در خانه ای نزد عمویش زندگی می کند و بارها می خواسته با خرید داروی سمی دست به خودکشی بزند.

ریسمان بیست سال زندگی سایو در محاط گل های سرخ و زمین ارغوانی است. گل هایی که هر یک یادآور روزهای تلخ گذشته اند.

عبدالله، مددکاری که مدام با سایو در تماس است برای او از روزهای آینده می گوید. از خنده و شکوفا شدن گلها. از روزهای صلح و دوستی و بی جنگی می گوید و از تجربیات خوب. اشک در چشمان سایو خانه می کند و گونه سیاه و خشکش را آبیاری. اولین بار است که او آن سوی جنگ را در کلام دیگری می شنود. انگار اولین بار است، کسی که از عشق، دوستی و یاری حرف می زند را به چشم می بیند.


رد برجای مانده از جنگ


سایو و صدها کودک و نوجوان در کای لاهون عمیقاً رنج دیده اند. کسانی اند که به طور مستقیم و غیرمستقیم فشار جنگ را بر جان و روح خود حس کرده اند.

خانم آلیس بحرندت، روانشناس آلمانی که اخیرا گزارشی در مورد وضعیت کودکان دیروز، جوانان امروز منتشر کرده است، می نویسد: رد پای جنگ را به طور آشکار می توان بر جان و روح آنان مشاهده کرد. اکنون این کودکان نزد بزرگسالانی زندگی می کنند که بدترین شکل خشونت و جنایت را تجربه کرده اند. جنگ خاتمه یافته و منطقه آرام است. اما جنگ پشت درهای بسته و در کالبد انسان ها هنوز تمام نشده است. خشونت های خانوادگی را از نظر روانی می شود به نتیجه ی رنج و تظلم دوران جنگ نسبت داد که مردم ـ زن و مرد ـ پشت سر گذاشته اند. خانم آلیس پس از این صحبت ها می گوید: حکایت مردم سیرالئون انگار دور باطلی از درد و پلشتی است که تمامی هم ندارد.

این که مردم جنگ زده چگونه از پس مشکلات جنایات جنگی از قبیل؛ سوخته شدن خانه و کاشانه، کشته شدن فرزندان، والدین و همسایگان در مقابل چشمشان برمی آیند، پرسشی است که به همان مردم وانهاده شده و قرار است که هر یک به شیوه ی خود و بدون کمک جهان، چشم بر گذشته نابسامان ببندند و به فردا که سایه تاریک اش از دیروز هم بدتر است، بیندیشند.

خانم آلیس در جایی دیگر می گوید: بعد از جنگ، روزنامه نگاران به این منطقه سرازیر شدند، چرا که پرداختن به جنگ، دقت کنید به “جنگ”، می توانست خوراک خوب تبلیغاتی و فروش رسانه شان باشد.* آنها به کای لاهون آمدند اما کودک ـ سربازانی که اکنون پا به سن گذاشته اند را فراموش و در عالم خود رها کردند.

بعد از جنگ، فعالیت سازمان های دفاع حقوق بشر با عملیات بازسازی و نگهداری از کودکان آغاز شد، اما این عملیات ضمن اهمیت شان آنقدر کم بود که خیلی ها را نتوانست زیر چتر خود بگیرد و گروه کثیری که اصلا شامل حمایت و کمک نشدند دخترانی بودند که پس از دستگیری به عنوان مددکار به سربازان کمک رسانی می کردند. این دختران نه تنها وظیفه پخت و پز غذا و کمک های اولیه را بر عهده داشتند که بارها مورد سوء استفاده جنسی و مورد تجاوز واقع شدند. آمار نهادهای وابسته به سازمان ملل متحد حداقل از شصت و چهار هزار دختر موسوم به مددکار جنگی خبر می دهد که بیشترشان خارج از چتر حمایتی نهادهای حقوق بشری هستند.

سائو آگوستین، یکی از همین دخترانی است که در ده سالگی بعد از قتل مادرش مورد تجاوز شورشیان واقع شده و به عنوان مددکار عضو شورشیان گردیده است. او می گوید، در سال های اول بعد از جنگ، وضعیت برای ما که به اجبار کنار شورشیان قرار گرفته بودیم، از جهنم هم بدتر شده بود چرا که اهالی ما را هم قاتلان جان عزیزان شان می دانستند، اما به تدریج از این اشتباه خارج شدند و ما در روستاهایمان نزد دیگران سرپناه گرفتیم.


منبع: روزنامه داگس آویزن، چاپ نروژ (Dagsavisen)


* فیلم هالیوودی “الماس خون” به کارگردانی ادوارد زوئیک و بازیگری لئوناردو دی کاپریو و جنیفر کانلی نیز به همین موضوع پرداخته است. الماس خون ، اصطلاحی است که به الماس به دست آمده از معادن الماس در محدوده جنگی اطلاق می شود. این الماس ها معمولا برای تجهیز ارتش شورشیان یا دولتی ها هزینه می شود. داستان این فیلم در مورد افرادی است که با الماس خون درگیر هستند. فیلم ماجرای یک ماهیگیر سیرالئونی است که طی حمله شورشیان او را به بیگاری برای یافتن الماس می برند و پسرش را جزو سربازان خردسال میکنند و دیگر افراد خانواده اش به کمپ ها رانده می شوند. او برای نجات خانواده اش با یک تاجر الماس و یک خبرنگار راهی سفری می شود.

بخش مهمی از فیلم به سربازان خردسال می پردازد که توسط شورشیان با مواد مخدر آشنا می شوند و یاد میگیرند بدون ترحم دیگران را بکشند..