شهروند ۱۱۸۲ـ ۱۹جون ۲۰۰۸

“سیرن”ها پریان افسانه ای و دلفریب دریایی بودند که با آواز هوش ربای خود دریانوردان توفان زده را مجذوب کرده و آنان را به امید ساحل نجات به ورطه های نابودکننده می کشاندند. نویدهای بهشتی مدینه فاضله اسلامی که گروهی از گمراهان را به بیراهه های انقلابی کشاند و، اینک، نویدهای شگفت انگیز گروهها و سازمانهای سیاسی که بی شباهت به همان آوازهای هوش ربای “سیرن”ها نیست، بازگوکننده این واقعیت است که در زیر بنای هر افسانه ای یک تجربه انسانی نهفته است.

گروهها و سازمانهای سیاسی ـ که برخی از آنان کم و بیش دستی در بدفرجامی سرنوشت ایران داشته اند ـ اکنون با نوشداروی شگفتی که آن را درمان درد ایران می دانند و با ارمغانی از نویدهای بزرگ برای دستیابی به هدفهایشان از پیامبران کهن نیز پیشی گرفته اند چه آنان در کنار نوید بهشت، هراس دوزخی را نیز هشدار می دادند، در حالی که در وعده های سازمانهای سیاسی بجز یک چشم انداز رویایی که یادآور آن بهشت مفقود است سخن دیگری نیست. اینکه برخی از اینان تا چه میزانی گروه هستند و یا چه اندازه برد سیاسی دارند در بحث این نوشته نیست و تنها بررسی نویدهایی است که در برنامه و منشور کار خود گنجانده اند.

در سرلوحه ی برنامه های خود، این سازمانها، در چند هدف پایه ای با هم اشتراک فکر داشته و هم آواز هستند، گرچه با وجود این هماوازی هرگز همساز نبوده و با وجود ادعاهایی که در پذیرش سایر گروههای مخالف خود دارند هر کدام در حالی که دستی برای فشردن دست دیگر گروهها پیش آورده اند با دست دیگر خنجری در پشت پنهان کرده اند و تجربه سی ساله گذشته در ناموفق بودن همبستگی این گروهها خود گواهی است بر این حقیقت.

وعده های همگانی آنان را می توان در چند خط اصلی برنامه هایشان به این شرح دید: “نبودن سانسور و آزادی بیان بی قید و شرط”، نداشتن زندانی سیاسی و آزادی فعالیت گروههای سیاسی، محکوم کردن شکنجه، خودمختاری برای ملیت ها، تکفیر ناسیونالیسم، برقراری رژیم سکولار، برابری حقوق و حفظ آزادیهای زنان، آزادی ادیان و اقلیت ها، و تمام این میوه های نوشین بر درخت پربار و سحرآمیز “دمکراسی” روییده است.

برخی از این وعده ها را اگر به عنوان مردم فریبی نگیریم ـ که از وجهه و اعتبار این گروهها به دور است ـ باید ناشی از ساده اندیشی، بی تجربگی و ناآگاهی آنان دانست. نوید جامعه بی سانسور، که بر هیچ تجربه سیاسی، زمینه تاریخی و هیچ روال فکری استوار نیست، به تنهایی بیان کننده شالوده های لرزان هدفها و برنامه های آنان است.*

در دوره ای که کشورهای مدعی آزادی بیان خود اکنون با شتاب هر چه تمامتر و با به کار گرفتن پیشرفته ترین پدیده های تکنولوژیک، از زمین تا فضا، تارهای سانسور نوین را گرداگرد فرد فرد جوامع می گسترانند، در دورانی که از این پدیده دیرینه و گاه نفرین شده سانسور ناگهان به عنوان نجات دهنده جوامع اعاده حیثیت شده و چون سلاحی در مقابله با “خط تروریسم بین المللی”، بنیادگرایی، پدوفیلی، و پاسداری از حقوق اقلیت ها، حمایت از همجنس گرایان، و حفظ امنیت ملی وجهه و شخصیت قانونی پیدا کرده است، تصور یک جامعه آزاد و بی سانسور، آن هم “بی قید و شرط” بیشتر به طنز و شوخ نگاری طنازان شباهت دارد تا به یک بیانیه و منشور سیاسی.

تصور نشود که با آزادی بیان، و آن هم بی قید و شرط، ما یک جامعه برتر را پایه گذاشته ایم، که هرگز چنین نیست. ادیان جهان، سیستم های فکری و سیاسی، پندارهای فلسفی و اخلاقی نه تنها پشتیبان چنین روندی نبوده بلکه همه به گونه ای نوعی سانسور را برای پاسداری از نظام اجتماعی ضروری دانسته اند.

تصور یک جامعه “بی قید و شرط” آزاد که در آن هر گونه تراوشهای فکری، باورهای بنیادی، رفتارها و گفتارهای ویران کننده ارزشهای اخلاقی و انسانی و نهادهای آشوبگر بتواند با آزادی تاخت و تاز کند تصور وحشتناکی است و بیش از آنکه نشان از آزادگی داشته باشد بازگوکننده ناتوانی آن جوامع و برتری دادن و فهم ارزشها و نهادهای شکل دهنده یک جامعه انسانی است.

مسئله زندانیان سیاسی همواره از نکات ضعف بسیاری از رژیم ها بوده و همچنان یکی از ابهام های سیستم های سیاسی بیشتر کشورها باقی مانده است. در حالی که هر سیستمی مخالفان و زندانیان سیاسی را، براساس شرایط خاص آن کشور، به گونه ای تعبیر و تفسیر کرده و آنان را ـ بستگی به چگونگی فعالیت خود ـ در رده های مختلفی، از تروریست تا توطئه گر، آنارشیست و اخلال گر، جای می دهند. و همواره بهانه ای برای سرکوبی مخالفان سیاسی وجود خواهد داشت. گروهها و سازمانهای حزبی ایران که با وابستگی به ایدئولوژیهای چپ گرا، در طیف کمونیستی، مارکسیستی، ادعا دارند که هرگز زندانی سیاسی نخواهند داشت تصور نمی شود که آن را از روشهای حاکم در کشورهای مورد الهام خود به امانت گرفته باشند که چنین پدیده ای در افق دید رژیم این کشورها وجود نداشته و ندارد، و آنان که به پیروی از سرمشق های “جهان آزاد” چنین وعده ای را در منشورهای خود گنجانده اند با توجه به واقعیت های سیاسی زمانی کنونی لازم است که در این وعده کمی تردید کنند، در حالی که رژیم های کمونیست، میلیتاریست، خودکامه و بنیادگرا هیچ گونه ابهام و تردیدی در مقابله و سرکوب کردن مخالفان سیاسی خود نشان نمی دهند، رژیم هایی که خود را در پوشش دمکراسی قرار داده اند، با کمرویی و در خفا، با کمک سیستم های واژه سازی پنداری و به کار گرفتن روشهای ظاهرا بی آزار، شیوه های گوناگونی برای از میان بردن سلولهای سرطان سیاسی و مخالفان خود پدید آورده اند. این نیز حقیقتی است که هیچ رژیمی و سیستمی پذیرای مخالفان خود نبوده و به آنان خوش آمد نگفته است و تا آنجا که بتواند برای از میان بردن آنان تلاش خواهد کرد.

گروهها همچنان، و هم آواز، از نفی شکنجه سخن می گویند. شکنجه واژه دردآوری است و چه بسا بهتر، به پیروی از جوامع “متمدن” و آن را با نام دیگری و پوششی انسانی خوش آمد گفت و ظاهرا اکنون “روشهای متفاوت بازجویی” از توجه بیشتری برخوردار بوده و به عنوان یک راه حل قانونی پذیرفته شده است چه اکنون دیگر نه تنها سخن از نفی شکنجه نیست بلکه تلاش در آن است که چگونه و چه روشهایی را میتوان به کار گرفت که آن را با احترام و ظرافت اعمال کرد و چنین به نظر می آید که به زودی ابزارهای کهن شکنجه از تالارهای موزه های وحشت به فضای آزاد دمکراتیک بیرون آورده شده و بار دیگر این سنت قدیمی در پناه قوانین جدید، در جامه آراسته و با یک هویت دگرگون، اعتبار و حرمت دیرینه خود را بازخواهد یافت، زیرا برخلاف آنچه که برخی از خوش باوران تصور می کنند سیر تمدن همواره به سوی تعالی و برتری نبوده و چه بسیار در همان اوج خود به ناگاه به نشیب فرو افتاده است. بازگشت انسان به سوی دوران های تاریک از هم اکنون نشانه های خود را آشکار کرده و فصل دیگری از تاریخ تمدن با پدیده های شگفت انگیز تکنولوژیک و نوآوری های علمی بر زمینه یک “توحش مدرن” آغاز شده است.

در بخش دیگری از همان منشورها و برنامه ریزیهای سازمانهای سیاسی و گروهها که سخن از خودمختاری ایالتی است در شرایط کشوری چون ایران که دستخوش التهابی از فرهنگ ها و سنتهای گوناگون منطقه ای و قومی است، همواره این خطر بزرگ وجود دارد که هر ایالتی خواستار برقراری قوانینی باشد که آن را از پیکره اصلی جدا کرده و انگیزه ناهماهنگی ها و ناآرامی های سیاسی و اجتماعی گردد، همان گونه که در کشورهای اسلامی دیگر، در پاکستان، نیجریه و مالزی، انگیزه به وجود آمدن قوانین ایالتی بر زمینه شریعت اسلامی بود.

ساختار سیاسی و اجتماعی کشورها را نمی توان براساس یک سرمشق واحد پی ریزی کرد.

اگر خودمختاری براساس فدرالیسم برای برخی از کشورهای دارای فرهنگ هماهنگ و در امان از جدالهای قومی و اقلیتی، بجا و سزاوار است برای کشورهای دیگری که فاقد این شرایط هستند می تواند برانداز ثبات سیاسی و اجتماعی گردد، گرچه در کشورهای غربی نیز فدرالیسم انگیزه ناآرامی های داخلی گردیده است که تجربه “کبک” در کانادا که در سال ۱۹۷۰ انگیزه فرستادن نیروی ارتش فدرال به این ایالت گردید و مسئله خودمختاری و استقلال “باسک” در اسپانیا که پس از متجاوز از ۳۰ سال هنوز به فرجام نرسیده و انگیزه آشوب های خونین در این کشور است و، به تازگی، فلاماندها در بلژیک که روال سیاسی این کشور را به خطر تجزیه انداخته است نشان آن است که فدرالیسم و به پیروی از آن خودمختاری ایالتی جوابگوی همه مسائل حتی در کشورهایی که سابقه و تجربه آن را دارند، نخواهد بود.

گروههای سیاسی در حالی که ستیز با ناسیونالیسم را یکی از هدفهای برنامه خود کرده اند ناآگاهانه آن را رواج داده و با پروراندن آن در فضای ناسیونالیسم های قومی و منطقه ای انگیزه پیدایش شاخه های نورس ناسیونالیستی می گردند. در این ضدو نقیض بودن اگر ناسیونالیسم بد است چرا باید آن را در حیطه منطقه ای و قومی پروراند و اگر خوب است چرا باید ناسیونالیسم ایرانی را تکفیر کرد.

این اشتباه بزرگی است که به بهای قربانی کردن ناسیونالیسم ایرانی، در گستره وسیع خود و دربرگیرنده تمام اقوام این سرزمین، ناسیونالیسم های شاخه ای را به وجود آورد و به جای یک هویت ملی پایه ای، همه گستر و تاریخی، که ادامه آن در طول قرنها خود دلیلی بر لزوم آن بوده است، دست به نوآوری هویت هایی زد که سرانجام برای رشد و غنای خود ناچار دست به دامان زایشگر آغازین، ناسیونالیسم مادر، خواهند شد، زیرا که ایرانی بودن و گرایشهای ناسیونالیستی در رابطه با این سرزمین سرنوشتی نبوده است که به اجبار بر گروههای ساکن این کشور حادث شده باشد بلکه ناشی از دست آورد، نیاز و گرایش و حضور همگانی تمام آن فرهنگها و نیروهایی است که از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب پهنه جغرافیایی ایران در زمانهای طولانی دست به دست هم دادند و تاروپود هویت ناسیونالیستی ایران را به هم بافتند و اینک نباید به پیروی از هوسبازیهای بی پایه سیاسی این رشته ها را از هم گسست و ایرانی را از ایرانی بیگانه کرد.

در زمانه ای که دستخوش نیرو گرفتن پندارهای بنیادگرایانه و ریشه ای، از چپ و راست و میانه، بوده و باورهای ظاهرا دمکراتیک نیز به صورت یک “شریعه” جلوه کرده و در اعتقاد به حقانیت خود تا آنجا پیش می رود که با توسل به زور و خشونت، تحریم های اقتصادی و اجتماعی و جنگ های خونین، حق موجودیت را از کشورهایی که در زیر پوشش آن گرد نیامده و به آن سجده نکرده اند سلب می کند ـ و در این زمینه کارکرد و ماهیت آن همانا شبیه نهادهای قشری و بنیادگرا بوده و حتی از آنان نیز پیشی گرفته است ـ باید با بینش دیگری به سرنوشت کنونی زمان ما نگریست. گروهها و سازمانهای سیاسی که بی پروا چنین نویدهای بهشتی را در آرمانهای شهرهای تخیلی خود گنجانده اند یا نمی دانند و یا اگر می دانند ـ به فرض صادق بودن آنان در اعتقاد به وعده هایشان ـ اگر نه مردم را، خود را به بازی گرفته اند، زیرا که برای واقعیت دادن به چنین آرمانهایی نه سیستم ها و ایده های سیاسی به کار می آید بلکه باید چشم به راه نسل دیگری از انسان بود که فاقد آز و حسد، قهر و خشونت و غریزه های تباه و ویرانگر باشد، که انسان “هومو ساپینس” در درازای هزاران سال، آزمودن شهروندی و دولتمندی خود، از این تجربه پیروز بیرون نیامده است.

در رابطه با سکولاریسم، آزادی زنان، واقعیت های دینی، آنان که در تلاش گسستن از شریعت جمهوری اسلامی بوده و این هدفها را پایه برنامه سیاسی خود قرار داده اند خواه و ناخواه این عناصر گزیده را از سیاست پهلوی وام گرفته اند و بسیار نیکو و بجا، همچنان نشانی از بینش و داوری آگاهانه آنان خواهد بود، که در کنار ایرادهایی که می تواند به پهلوی ها وارد باشد، نقش آنان را در واقعیت دادن به این آرمانها نادیده نگرفته و اعتبار این رنسانس بزرگ اجتماعی و فرهنگی را، که پس از سده های تاریک تاریخ بعد از اسلام شکوفا شد، از آنان به یغما نبرند.

در ورای این آرمان شهرهای گروههای سیاسی مسئله رهبری آینده ایران همچنان پرسش بی پاسخی است. ماهیت پیچیده پیدایش یک رهبر سیاسی را نمی توان همواره در فرمولهای قراردادی، در چهارچوب فرضیه های سیاسی و خواست و گزینش مردم جستجو کرد و در این جریان اعتقادات سنتی، کشش های خرافی، و گاهی “مد” روز را نباید ناچیز انگاشت. در حالی که برخی با توسل و بهره گیری از نیازهای توده خود را در مسند رهبری می بینند و برخی دیگر در مبارزات بی امان و جدل ها گوی سبقت را از دیگر رقیبان می ربایند کسانی نیز که در انزوای سکوت خود کمین کرده و به نظاره و سبک سنگین کردن شرایط نشسته اند، ناگهان، بی مقدمه و با یک حرکت مات کننده از زوایای ناشناخته ای، و بی آنکه خواست مردم در آن نقشی داشته باشد، زمام رهبری کشور را در دست می گیرند.

آیا این گروهها واقعا تصور رهبری آینده را در سر می پرورانند و یا به نقش خود به عنوان عناصر تزئینی در بافت رژیم “دمکراتیک” آینده بسنده خواهند کرد؟ آیا رهبر آینده ایرانی را باید در میان گروهها و حزب های ناسازگار ریشه گرفته در خارج جستجو کرد و یا امید به کسانی بست که هم اکنون در صحنه سیاست داخلی ایران با استفاده از مکانیسم های رژیم فعلی قدرت و اعتبار خود را در میان آن گروه از مردم که جویای تغییر و تحولی هستند آشکار کرده اند؟ و یا باید چشم به راه پیدایش چهره ناشناسی ماند که با الهام از بدعت های لحظه ای تاریخ ایران، چون ظهور رضاشاه، در خفا حرکتی غافل گیر کننده و بزرگ تهیه می بیند.


* برای آشنایی با برنامه ها و منشورهای احزاب و سازمانها به شماره های گذشته “شهروند” نگاه کنید.