امید تنها حسی است که قوی تر از ترس است

 

جای بحث نیست که تقریبا هیچ یک از فیلم هایی که از روی کتابی ساخته شده اند، به خوبی خود کتاب نیستند. خیلی ها حتی باعث می شوند به جای تمرکز روی فیلم و لذت بردن از آن، حواسمان پرت جزییاتی پیش پا افتاده بشود که در فیلم رعایت نشده. نمی دانم نوع کتاب خواندن شما چگونه است، من اما موقع کتاب خواندن تمام شخصیت ها و مکان ها را همانطور که توصیف شده، خیلی واضح در ذهنم می بینم. به همین دلیل وقتی فیلمی بیرون می آید که قبلا کتابش را خوانده ام، با وسواس بیشتری به تماشایش می نشینم. گاهی اوقات مسئله فقط وسواس و میل مقایسه فیلم با کتاب نیست، گاهی فیلم هایی هستند که فکر می کنم چطور ممکن است کسی کتاب را نخوانده باشد و از داستان فیلم سر در بیاورد یا لذت ببرد.  “The Hunger Games”  یکی از همین فیلم هاست.

فیلم بر اساس کتابی است با همین نام که اولین جلد از سری کتاب های سه گانه ای است نوشته سوزان کالینز. راستش قبل از این اسمش را نشنیده بودم. ولی آن قدر در موردش خواندم و شنیدم که تصمیم گرفتم قبل از دیدن فیلم کتابش را بخوانم. خیلی خوب بود، آنقدر که جلد های بعدی را هم خریدم و جلد دوم را یک عصر تا فردا صبحش بیدار ماندم تا تمامش کنم و بفهمم آخرش چه می شود. تنها مشکل این بود که حالا با توقع بسیار بالایی به سینما رفته بودم تا فیلم را ببینم. فیلم را دوست داشتم. شاید غیر از نوع فیلم برداری اش که با لرزش های عمدی، کمی باعث سردرد می شد، ایراد خاصی نمی توانم بگیرم. ولی شاید دلیلش این است که من داستان را می دانستم.  پیشنهادم این است که اگر قصد دیدن فیلم را دارید، قبل از تهیه DVD اش،  اول حتما از کتابخانه کتابش را بگیرید و بخوانید و مطمئن باشید که از فیلمش بسیار لذت خواهید برد و یا حداقل از کسی که کتاب را خوانده بخواهید که قبلش به شما درباره فیلم توضیح دهد، در غیر این صورت ممکن است به نظرتان فیلمی بسیار خشن بیاید که سوژه ای ندارد جز این که چند نوجوان را به جان هم انداخته اند تا همدیگر را از بین ببرند تا موجب تفریح عده ای دیگر شوند.

 فیلم با این توضیح آغاز می شود که در آینده، چیزی که ما امروز به اسم دنیا می شناسیم از بین رفته است. از آمریکای شمالی، کسانی که باقی مانده اند، ملت “پنم” را بنا نهاده اند که متشکل است از حکومتی دیکتاتوری در پایتختی ثروتمند و سیزده ایالت بسیار فقیر زیر دست این حکومت. مردم فقیر ساکن پنم، علیه حکومت مرکزی شورش می کنند ولی نتیجه آن چیزی نیست جز از بین رفتن ایالت سیزدهم و تاوانی سنگین برای دوازده ایالت باقی مانده است.

حکومت برای این که مردم هرگز از یاد نبرند که شورش چه عواقبی به دنبال دارد، اقدام به برگزاری مسابقه ای سالانه می کند به نام  The Hunger Games . طبق شرایط این مسابقه، هر سال از هر ایالت یک دختر و یک پسر بین دوازده تا هجده ساله، بر اساس قرعه انتخاب می شوند تا به نام ایالتشان و برای جانشان، با نوجوانان دیگر ایالات بجنگند در حالی که تمام لحظات این به ظاهر مسابقه، صبح و شب به صورت زنده از تلویزیون برای همگان نمایش داده می شود. کسی که در آخر زنده بماند برنده می شود و علاوه بر برد و افتخار و جوایزی که نصیب ایالتش می شود، خود و خانواده اش تا همیشه در رفاه زندگی خواهند کرد. پایتخت نشینان ثروتمند، با لباس های عجیب و موهای رنگارنگ و آرایش های عجیب غریبشان، بی آن که متوجه باشند که اینها نوجوانانی هستند که ناچارند برای زنده ماندن، همسالان خود را به هر راهی که می توانند از بین ببرند، با هیجان مسابقات را دنبال می کنند در حالی که در ایالات فقیر نشین، مردمانی با لباس های پاره و صورت های تکیده و اندامی لاغر، با اضطراب به صفحه تلویزیون زل زده اند تا ببینند فرزندشان کجا، چطور و به دست چه کسی قرار است کشته شود.

 شخصیت اصلی داستان دختری است شانزده ساله به نام کت نیس در ایالت دوازدهم. پدرش چند سال پیش در انفجار معدن کشته شده بود و از آن موقع مادرش از شدت افسردگی آنقدر در خود فرو رفته بود که گویی در این دنیا نبود و به همین دلیل وظیفه ی تهیه غذا و نگهداری از خواهر کوچکش بر عهده ی کت نیس است. داستان فیلم از روز قرعه کشی برای مسابقات آغاز می شود. روزی که زنی خوش و خندان، از بین تمام اسامی، کاغذی را بر می دارد و اسم خواهر کت نیس را می خواند. ولی کت نیس داوطلب می شود تا جای خواهرش را بگیرد و به این ترتیب، او همراه پسری به نام پیتا راهی پایتخت می شوند تا در مسابقه شرکت کنند. از همان لحظه ای که وارد قطار می شوند تفاوت را می بینیم. میزی پر شده از انواع و اقسام غذا و شیرینی، انواع لباس های تمیز و رنگارنگ، یک تیم مجرب برای این که آماده و آرایششان کنند، درست مثل گوسفندانی که قبل از این که سرشان را ببرند پروارشان می کنند و بعد با مربی شان آشنا می شوند. مردی همواره مست که از همان ابتدا رک و پوست کنده بهشان می گوید که بدانند هیچ نصیحتی ندارد که بتواند جانشان را نجات دهد، فقط این که بدانند رمز موفقیتشان می تواند در این باشد که محبت تماشاچیان را به دست بیاورند و برای خود حامی پیدا کنند، چون در شرایط خیلی سخت، وقتی بیش از هر چیزی گرسنگی و تشنگی و عفونت  ممکن است باعث مرگشان شود، یک حامی می تواند برایشان هر چیزی بفرستد. در مصاحبه ای در شب قبل از مسابقه، پیتا کاملا غیر منتظره برای عموم فاش می کند که همیشه عاشق کت نیس بوده و این نهایت بدشانسی شان است که هر دو با هم به این جا آماده بودند. کت نیس حسابی عصبانی می شود ولی مربی شان فکر می کند این موضوع که مردم فکر کنند آن ها یک زوج جوان و عاشق هستند می تواند برایشان حامیان زیادی به دنبال آورد.

بازی شروع می شود و در روز اول نیمی از بیست و چهار شرکت کننده کشته می شوند. دوربین های مخفی که در سرتاسر جنگل کار گذاشته شده اند، تک تک بچه ها را دنبال می کنند و مردم در سراسر پنم چشم از تلویزیون برنمی دارند. در این میان کت نیس نافرمانی هایی می کند و بر خلاف روند مسابقه، با دختر کوچکی همدست می شود و ازش مراقبت می کند. وقتی دخترک کشته می شود تنها کاری که از دست کت نیس بر می آید این است که برایش آواز بخواند و  بستری از گل های وحشی برایش درست کند. بعد رو به دوربین به نشانه احترام به ایالت دخترک، بوسه ای می فرستد. اهالی منطقه دخترک کشته شده شورش می کنند و رهبر حکومت مسئول مسابقات را صدا می کند و بهش اخطار می دهد و میگوید: “می دانی ما چرا این مسابقات را هر سال برگزار می کنیم؟ چون با برنده شدن حتی یک نفر به عده ای امید می دهیم. امید تنها حسی است که از ترس قوی تر است. کمی امید داشتن، خوب است ولی زیادی امیدوار بودن خطرناک است.” و به این ترتیب به او می فهماند که باید جلوی کت نیس را گرفت ولی مربی کت نیس سعی می کند که قانعش کند که این کار به صلاح حکومت نیست و استدلالش هم این است که “اگر الان کت نیس را از بین ببرید، از او یک شهید خواهید ساخت و این بدتر است. در عوض به مردم چیزی بدهید که خوشحال شان کند. مثل عشق و یا دو جوان عاشق.”

و همین باعث می شود که برای اولین بار قانون مسابقه عوض شود و اعلام کنند که اگر دو نفر از یک ایالت با هم زنده بمانند، هر دو برنده خواهند بود و این جاست که کت نیس دیوانه وار شروع می کند به دنبال پیتا گشتن…

*************

ممکن است از فیلم خوشتان نیاید، ممکن است فکر کنید موضوعش خشن است که ولی در واقع داستان اعتراضی است به خشونت طلبی مردم دنیا و اهمیت ندادن خیلی ها به این مسئله. اما خیلی از جاهای فیلم بی اختیار یاد حکومت های امروزی می افتید و یا حتی داستان فیلم و آن مسابقه، من را یاد کودک- سربازان آفریقایی می انداخت که به زور از روستاهایشان دزدیده می شوند و بعد وادارشان می کنند که برگردند و هم خونانشان را بکشند. سردمداران سرگرم می شوند، عده ای تفریح می کنند و عده ای بیشتر به همراه پدر مادران، عاجز از انجام هرکاری، شاهد از بین رفتن جوانان و فرزندانشان هستند و تنها کاری که دنیا می کند این است که به صفحه تلویزیون چشم می دوزد و بعد از مدتی هم فراموش می کند و سال دیگر، بازی جای دیگری دوباره تکرار می شود.

صحنه هایی از فیلم را در لینک زیر می توانید ببینید.

 http://www.youtube.com/watch?v=SMGRhAEn6K0

* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.