در مورد پرویز ثابتی کهنه ساواکی

من برای آقای شکری به عنوان یک نویسنده و ژورنالیست احترام  قلبی قایل ام. ایشان خود به درستی فرموده اند که انسان فعال و غیر ساکن همیشه خطا می کند، فقط غیر فعالان و مجسمه  ها خطا نمی کنند. با تأسف باید گفت بعضی اوقات انسان نتیجه عکس می گیرد و این آب روان به سیل ویرانگری تبدیل می شود که هم برای خود زیان بخش است و هم به دیگران زیان می رساند و دیگر به آن مسیر اولیه برنمی گردد!

نمی دانم چه ضرورتی داشته که آقای شکری دانا، مرتکب این خطا شده و می خواهند قانعی فرد ـ یا از طریق او پرویز ثابتی ـ را تطهیر کنند؟

عباس شکری (راست) در گفت وگو با عرفان قانعی فرد

متأسفانه هم میهن عزیز آقای شکری احتمالا بی اطلاع از جریان هستند و اگر اطلاع دارند و باز هم این کار را کرده اند، شخصیت خود را زیر پرسش می برند. آیا چنین کاری ارزش آنچه که اتفاق افتاده را دارد؟ باید تأکید کنم که این فقط یک انتقاد دوستانه است و آرزو دارم آقای شکری عزیز این را خصومت ندانند و از موضع دشمنی به آن نگاه نکنند. من که هیچ دشمنی حتا با این آقای قانعی فرد هم ندارم. زمانی من او را فرزند خود خطاب می کردم. اما بعدها که متوجه شدم، ما از دو طبقه متفاوت هستیم یعنی طبقه او فئودال زاده و من دهقان زاده، دیدم که سخت است بر آن ریل ماندن. اما می گویند چیزی که عیان است چه حاجت به بیان  است؟ بنابر این، اگر آقای عباس شکری عزیز، از جریان پشت پرده چیزی می دانستند، بهتر بود که قید این مصاحبه را می زدند و از خیر و شر دانائی درباره یک کهنه ساواکی جنایتکار مانند پرویز ثابتی، می گذشتند که غیر مستقیم دستش به خون صدها زندانی سیاسی زمان شاه آغشته است. در واقع، مصاحبه بسی طولانی قانعی فرد، به آقای ثابتی وزنه می دهد و او را بزرگ می کند. حالا نمی دانم چرا، باید با این جنایتکار تاریخ ایران صحبت کرد؟ نظر او که شکنجه را نفی می کند اگر زیرخاک هم برود، هیچ تأثیر مثبتی برتاریخ ندارد. ماندن یک مشت دروغ و ریا جز تبرئه ی خود گوینده، چه گرهی از مشکل ایرانیان مترقی باز می کند، نمی دانم؟!

من با صراحت می گویم: بیانات خود قانعی فرد و یا نقل قول او از این پرویز ثابتی، بزرگترین توهین به همه زندانیان سیاسی زمان شاه و اکنون است. چرا توهین است؟! زیرا شاهدان عینی هنوز زنده اند که ثابتی ها در چارچوب ساواک شاه چه جنایتی نسبت به زندانیان مرتکب شده اند و این دیگر نیاز به تکرار و نمک پاشیدن بر روی زخم ندارد. خواجه حافظ شیرازی هم می داند که زندگی ثابتی و امثال او بر پایه دروغ و نیرنگ و جاه طلبی و غیره، استوار بوده. اگر او شکنجه قپانی را مانند زندان های جمهوری اسلامی، از نوع تعزیز اسلامی بنامد و زندان را دانشگاه توصیف کند پس کتاب آقای قانعی فرد باید درست باشد!

اگر من با صراحت این حرف ها را می زنم، خود قانعی فرد می داند که من بیش از هفتاد سال دارم و رقیب او هم نیستم و هیچ دشمنی هم با او ندارم، اما واقعا نمی دانم انسان این همه امکانات از کجا می آورد که با هزینه شخصی بتواند تمام دنیا را بگردد و با خیلی از کسانی که دسترسی به آن ها واقعا مشکل است، مصاحبه کند و نتیجه را به طوری که می گویند، به وسیله سازمان های انتشاراتی مشکوکی، بلافاصله منتشر نماید؟!

کتاب در دامگه حادثه گفت وگوی عرفان قانعی فرد با پرویز ثابتی است

من که حداقل ۴۳ سال است توی کار هستم، می دانم اگر آدم نابغه دهر هم باشد، برای جمع کردن  این همه اطلاعات و امکانات، نیروی پشتیبان متشکل از چند نفر دایم و منبع تغذیه بیش از حد می خواهد. در غیر آن صورت اگر شب و روز به تنهائی کار کند نمی تواند به یک دهم بازده مشکوکی که ارائه شده برسد. اگر او بگوید: شب و روز به تنهائی کار می کند، شاید بتوان  پذیرفت، اما این که تمام هزینه ها از درآمد کتابهاست که مخارج سفر را تهیه می کند، این دروغ محض است.

آخر، خود آقای شکری نویسنده اند و تاکنون چند جلد کتاب هم منتشر کرده اند، آیا می توانسته اند حتا هزینه چاپ کتابهایشان را به دست آورند؟ اگر نه! و با اطمینان می گویم نه، زیرا سرشناس ترین نویسندگان، شعرا و ادیبان ایران در تبعید، مانند، دکتر اسماعیل خوئی، دکتر نعمت آزرم، دکتر رضا براهنی، نسیم خاکسار، ملیحه تیره گل، همین سردبیر محترم شهروند، و ده ها نویسنده و شاعر دیگر تاکنون نتوانسته اند از فروش نوشته ها و کتاب هایشان نان بخورند. بنده کسی را می شناسم که چندین جلد کتاب نوشته است که حداقل دو جلد از آنها ترجمه هستند. بالاترین تعداد انتشار فقط سه عدد از آنها هرکدام بیش از هزار جلد نبوده و دوجلد از آنها را که خود نیمی از هزینه را به عهده گرفته است، با وصف اینکه یکی از آن ها بالاترین فروش را داشته است و کتابی است مورد علاقه همه، اما باید به گفته ی نگارنده اعتماد کرد، هنوز پولی که برای چاپ اش هزینه شده (فقط سهم خود) نتوانسته به دست آورد، تا چه رسد به زندگی کردن با آن.

در ایران نیز تیراژ انتشار کتاب های مجاز که شامل حال نوشته های آقای قانعی فرد هم می شود، بیش ازحداکثر ۳۰۰۰ جلد نیست و تازه اگر کتابی به چاپ دهم هم برسد می شود ۳۰۰۰۰ جلد و از سود آن حدودا  ۱۵ درصد به نویسنده می رسد. تازه این در داخل مملکت است. یعنی این نویسندگان نام برده فوق اگر دولتهای پناهنده پذیر و کار و ابتکار خودشان (روزنامه نگاری، تدریس خصوصی تا تاکسی رانی و غیره) نباشد، در خارج هرگز قادر به زندگی با درآمد کتاب هایشان نیستند. پس چگونه این آقا درکوتاه ترین مدت قطورترین کتاب را با هزینه زیاد به چاپ می رساند و تا آنجا که من اطلاع دارم، بیشترش را هم هدیه می کند! و مسافرت سراسر جهان هم می رود و در ایران هم زندگی می کند!

جالب تر از همه با هر شخصیت نسبتا دمکراتی که تاکنون مصاحبه کرده فقط همان بار بوده و دیگر او را به هیچ وجه راه نمی دهند. اگر کسی در جریان کار نباشد، خوب برایش مشکل است سبک و سنگین کردن این معما.  اما هم من خوب می دانم و هم همکار عزیزمان آقای شکری خوب می داند که تمام این کارها اگر هم انسان در سراسر جهان دوست و آشنا داشته باشد، آسان نیست و حتا مسافرت و نقل و انتقال با ارزان ترین وسیله هزینه می خواهد. پس از آمریکا به استرالیا و اروپا و تمام خاورمیانه و نزدیک و آن هم باگذرنامه ایرانی رفتن واقعا آسان نیست و در برخی موارد به سختی ممکن است (مانند آمریکا رفتن که او مثل آب خوردن این کار را می کند)، اگر از طرف نیرویی از نظر مادی توانا، مانند دولت ایران یا سازمانی اروپائی و آمریکائی حمایت نشود، انسان اصلا قادر نیست چنین کاری انجام دهد و این همه اطلاعات را در اختیار داشتن کار یک نفر و دو نفر نمی تواند باشد. من واقعا درتعجبم (به قول ما کردها سرم سور ماوه) و نمی دانم این آقای قانعی فرد که در آن اوایل کار، هنور به این پایه نرسیده بود، چند روزی هم مهمان من بوده است و بنا به عرف همزبانی (اگرچه اکنون زبان مادری را در فیس بوک ننوشته است و فقط فارسی و انگلیسی و عربی بلد است! اما آن دوره ما باهم کردی حرف می زدیم) و هم میهن بودن با من، احترام او را نیز داشتم، اما اکنون به دلیل دروغ های تاریخی و سفسطه هایش دیگر نه! چگونه می توانسته بدون حامی و پشتوانه چنین کارهائی را بکند؟

پس آقای شکری عزیز حق بدهید به آن کسانی که با عصبانیت یا مانند آن شخص خردمندی که خودتان ایشان را تأیید می فرمائید، آدم دانائی است، او را وابسته به جائی بداند! اگر چه، مانند آدم های خشمگین و احساساتی به هیچ وجه تهمتی به او نمی زنم، ولی هرگز او را هم به خاطر دروغ های تاریخی که گفته و آن هم با آگاهی کامل، نمی بخشم.

انسان می تواند از یک خط خاص یا ایدئولوژی ویژه دفاع کند، اما نه از دیکتاتوری و دروغ و سفسطه. مخصوصا اگر آدم خود را محقق بنامد. من مانند هم ولایتی های پژاک که او آنها را تروریست می خواند، او را سرزنش نمی کنم که با فلان پاسدار ارتجاعی، مانند محسن رضائی عکس گرفته است. او در خانه من و با شما نیز عکس دارد. اما این حق را دارم که بپرسم از کجا تأمین می شود این همه مخارج با دلار دوهزار تومان؟ اگر والدین اش هم از فئودال های میلیونر باشند، قادر نخواهند بود همه مخارج او را بدهند!

من، آقای شکری عزیز را، دورادور می شناسم. ایشان نویسنده و ژورنالیست هستند، و یک نویسنده و روزنامه نگار واقعی، بدون شک ناسیونالیست و برتری طلب هم نیست و خوب هم می داند که همه ملیت های یک سرزمین حق و حقوقی دارند و هیچگاه به خود اجازه نمی دهد اگر کسی برتری طلب باشد و یا حقوق انسانی را زیر پا بگذارد، از او حمایت کند. پس این را، به قول ما کردها بادلنیائی، می توان گفت که آقای شکری قصد وجهه دادن به آدم منفوری، برای مثال، مانند ثابتی نداشته و ندارد.

با اجازه عزیزان، با هم نظری اجمالی به مصاحبه آقای شکری با قانعی فرد می اندازیم. آقای شکری در مقدمه مصاحبه می فرمایند: “در دورانی هستیم و در جایی زندگی می ‌کنیم که همه ادعای احترام به آزادی بیان را دارند اما این که این ژست دموکراتیک در عمل تا چه اندازه کارکرد دارد، حکایتی است که در برش‌های اجتماعی و در مقاطعی از تاریخ همین سی ساله‌ی اخیر، چنان روی پلشت خود را نمایان کرده که نمی ‌شود به ادعاها بسنده کرد و باید که به عمل مدعیان توجه شود”. من نیز صد در صد با چنین نظری موافقم. اما خود آقای قانعی فرد در یک جمله در همین مصاحبه گفته اند که: “وقتی از آزادی بیان سخن می‌گوییم، این طورهم نیست که هرکسی هر چه می‌خواهد دل تنگ‌اش بگوید، بی آن که مدرک و مستنداتی برای حرف‌هایش داشته باشد.” خوب، با این جمله نیز می توان موافق بود، اما آیا هر دروغی و سفسطه ای را می شود، به عنوان سند، ارائه داد؟! به نظر من نه. شما نمی توانید به بیانات آقای ثابتی تکیه نمائید و همه اعمال جنایتکارانه ی او را که ثابت شده، نادیده بگیرید و آن را سند بدانید آن کاری که خود این آقای قانعی فرد کرده و می کند. سند زنده، او می خواهد که کتاب اش برای پژوهش گران باشد. خوب، او در واقع از اسناد درست و منطقی مانند جن از بسم الله وحشت دارد و فقط به راست ترین منابع و اسناد دروغ و غیره مانند همین گفته های ثابتی، رجوع می کند. برای مثال اسنادی که او برای اثبات واقعه بعد از جنگ دوم جهانی می آورد، دولت متبوع خود گوینده ی سند، در درست بودن آن شک دارد! به روباه می گویند شاهدت کیست؟ می گوید دمم!

آزادی بیان بجا و درست، اما دروغ و سفسطه به هیچ وجه مجاز نباید باشد. نمونه وار، هیچ کس نمی تواند، نظیر حرف های آقای ثابتی که شکنجه را در زندانهای شاه نفی می کند به عنوان سند بیاورد. پس این که شما دروغ های آقای ثابتی را دیدگاه ایشان تلقی می کنید و در واقع تأییدی بر دروغ های اوست، بزرگترین توهین به زندانیان شکنجه شده و زیر شکنجه جان داده، زمان شاه است.

شما در این گفت وگو  می فرمائید “به نظرم تا این جای کار خلافی و گناهی رُخ نداده و آقای «پرویز ثابتی» هم مثل هرانسان دیگری و بر اساس اصول آزادی بیان، حق دارد که دیدگاه خود را در مورد آنچه شاهد آن بوده است، بیان کند.” آقای شکری عزیز، شما چرا گلابی را با سیب قاتی می کنید؟ شما چرا به خودتان اجازه می دهید چیزی که ثابت شده دروغ محض است به عنوان دیدگاه مطرح فرمائید؟ آیا این همان توهین به هزاران زندانی زمان شاه و اکنون نیست؟! شما در جای دیگر به ویدئویی که احتمالا، فقط به احتمال زیاد واقعیت دارد، چون هم آقای مظهرخالقی زنده هستند و هم قانعی فرد حضور دارند، من ویدئو را ندیده ام و نمی توانم قضاوت کنم، اما شما شک می کنید و می فرمائید: “در یک نوار ویدئویی در یوتیوب که دوستی برایم فرستاد، موضوعی آمده که من در هر دادگاهی حاضرم شهادت دهم که در آن مورد، تهیه کنندگان ویدئو تنها و تنها، قصد تخریب «قانعی‌ فرد» را داشته‌اند و لاغیر. در بخشی از ویدیوی مزبور آمده است که آقای «مظهرخالقی» خواننده‌ی مشهور کُرد، به کلی دیدار خود با «قانعی ‌فرد» را رد کرده. اگر چنین است، و واقعا جناب «مظهر خالقی» چنین گفته است، که من به صحت آن شک دارم، حضور بیش از سیصد نفر در کتابخانه‌ی شهر اسلو برای بزرگداشت او که با همت همین «عرفان قانعی‌فرد» برگزار شد را به یادشان می‌آورم و تهیه لوحی که تصویر ایشان را یک نقاش ایرانی نقاشی کرده بود و اهدای آن به وی، که مجری و مدیر برنامه هم من بودم. بنابراین اگر قرار باشد مشت را نمونه‌ی خروار بدانیم، باید به محتوای آن نوار ویدیویی شک کرد”. یعنی به نظر شما تجلیل از یک هنرمند و خواننده محبوب باید بده و بستانی باشد؟! چون آقای قانعی فرد از ایشان به عنوان هنرمند تجلیل به عمل آورده اند و سمیناری به خاطر بزرگداشت از ایشان ترتیب داده اند، حتما می بایستی مظهر خالقی او را به حضور می پذیرفت که یک مشت مطلب احتمالا نادرست درباره او نیز سرهم بندی می کرد و در یک کتاب می آورد؟

شما باید بدانید که همین آقای قانعی فرد در مورد جلال طالبانی، آنطور که می گویند، خیلی مسایل را من درآوردی عنوان کرده است و در مورد دیدار با ایشان نیز در دفتر کارم با من مصاحبه کرد، اما همین که من علنا در مقابل بیانات غیرواقعی، قانعی فرد موضع گرفتم، او در کتابش این مصاحبه را حذف کرده است و تا آنجا که دوستان به من گفته اند، در جلد اول کتاب حداقل خبری از این مصاحبه نیست. بدون شک اگر از من هم تعریف و تمجید کند و یا مصاحبه را بیاورد، من هرگز از موضع خود پائین نخواهم آمد و همین نظری که اکنون دارم درباره او خواهم گفت. من می گویم و مطمئن باشید روی حرفم می ایستم که اگر همین قانعی فرد ماهیتا ضد کرد، حرف درستی بزند، من باکمال میل آن حرف درست را همه جا خواهم آورد و بدون در نظر گرفتن اختلاف عقیده ۱۸۰ درجه ای، به آن استناد می کنم. خوب، نگاه کنید، در این جا این آقای محقق تاریخ معاصر یا واقعا اطلاع ندارد و یا دارد و قصدا این گونه در مورد ثابتی اظهارنظر می کند و می گوید: “ما مردم ایران (منظور مردمان ملت های ایران است)، برای دست یافتن به حقیقت، باید روایت‌های گوناگون را بخوانیم یا بشنویم. تنها بسنده کردن به روایت‌هایی که هواداران و صوفیان «مصدق» بیان می‌کنند، ما را به حقیقت نمی‌ رساند. بنابر این باید روایت‌های گوناگون را خواند و شنید و به باورم برای پژوهش‌گران تاریخ هم لازم بود تا روایت ایشان را از آنچه شاهد آن بوده‌اند، بدانند. چه اشکالی دارد”؟

این گفته قانعی فرد هم یک توهین آشکار به همه زندانیان سیاسی زمان شاه از مصدقی ها گرفته تا کمونیست ها و  سوسیال دمکرات ها است، یعنی آنچه این زندانیان از هر گروه و دسته ای، نه به قول او فقط هواداران و صوفیان مصدق، هرچه گفته اند درست نیست، ولی آنچه که یک کهنه ساواکی جنایتکار و خودخواه می گوید، برای روشن شدن واقعیت و برای پژوهش گرانی مانند خود او، روایت درستی است و چه اشکالی دارد؟! در جائی که شما از آقای قانعی فرد در مورد تروریست خواندن چریک ها و مجاهدین می پرسید. او ضمن توجیه گری ها، به درستی می گوید: “از دید من هرکسی که جان یک انسان را ستانده باشد، گناهکار و متهم است و هرشخص باورمند به انسانیت و عقلانیت هم مخالف سلاح و خون است. در هر برهه‌ای از تاریخ که باشد”. من حتا می گویم، اگر کسی جان دیگری را بستاند یک تروریست است. آیا او می داند که با مدرک ثابت شده، نه سند ثابتی و امثال، بلکه سند دولت های بی طرف، جمهوری اسلامی، زنده یاد دکتر قاسملو و همراهانش را بر سر میز مذاکره با مأموران خود ترور کرد و جان دکتر شرفکندی و همراهان او را در رستوران میکونوس گرفت؟ یکی از آن ترور شده ها می بایستی من باشم که اکنون هنوز زنده ام. من می بایستی مترجم دکتر شرفکندی و هیئت حزب دمکرات کردستان می بودم. آیا با تمام این توصیف ها او جمهوری اسلامی را هم تروریست می داند یا نه؟! آن ادعائی که خودش در مورد پژاک کرده؟ او گفته است: “مثلن همین سایت جرس مدعی آزادی، از نویسنده سازمان تروریستی «پژاک» با اسم مستعار، کمک می ‌گیرند”. او در اینجا و جاهای دیگر همین مصاحبه، با خشونت خاصی پژاک را که هوادار پی. ک. ک. است، تروریست می داند. من هرگز نمی گویم که او علنا در روزنامه ها بنویسد، این جمهوری اسلامی تروریست است، زیرا نمی خواهم جانش به خطر بیافتد، اما اگر کسی را که فقط مخالف اوست و  یا حتا به او توهین می کند با دلیل و مدرک جمهوری اسلامی و ادعاهای راست ترین شاخه سرمایه داری هار تروریست بخواند، بی انصافی نیست؟

در اینجا باید اعلام کنم که من هیچ ارتباطی با پژاک ندارم و با بعضی از برنامه های سیاسی آنها هم موافق نیستم. پس در اینجا حمایت من فقط از حقیقت است نه چیز دیگر. اگر عکس آن ثابت شود من حرفم را پس می گیرم. آیا بنا به گفته جمهوری اسلامی، مدرکی که دارابی را بیگناه و پژاک را تروریست می داند، باید قبول کرد؟

من به خوبی می دانم که چرا جمهوری اسلامی احتمالا برای او، تروریست نیست، اما پژاک تروریست است، زیرا او خود به عنوان فئودال زاده ضدکمونیست است و در جمهوری اسلامی زندگی می کند و پژاک با وصف کمونیست نبودن از یک نیروی چپ مانند پ. ک. ک. از نظر مالی حمایت می شود. این می تواند یکی از دلایل باشد و به علاوه پژاک گویا از خیلی ها بیشتر دست او را رو کرده است. در حقیقت من از آقای قانعی فرد، هیچ انتظاری ندارم، جز این که او دروغ نگوید و از این رژیم ها و دستگاه های جنایتکار دیگری حمایت نکند. چه خوب بود، اگر نصایح مرا گوش می داد و محقق می ماند نه مانند یک مأمور معذور عمل کند. من از این جوان، از لابلای صحبت هایش این گونه دستگیرم شده، او تا پوست و استخوان ضد چپ و ضد دمکراسی است. لذا می پرسم تو که محقق و بی طرف باید باشی، از تجزیه طلبی چه می فهمی؟ آیا می توانی تجزیه طلبی را تعریف کنی؟ به نظر تو چگونه سیستمی در جامعه ایران باید حاکم باشد که همه ملیت ها به طور مساوی و در سایه دمکراسی قادر به زندگی باشند؟! البته اگر به دمکراسی باور داشته باشید و نهایتا چه گروه هایی تجزیه طلب هستند؟ و چرا تجزیه می خواهند؟! این نوع پرسش ها را با خواندن این جمله از خودت مطرح می کنم که گفته اید: “دشنام‌ نامه‌ای به نام نقد منتشر کرده‌اند که برای من جز خنده و افسوس چیزی ندارد. من تا روز آخر عمرم مخالف تجزیه طلبی و حرکت تروریستی این گروهک ها هستم”.

من می پرسم، کدام “گروهک ها” تجزیه طلب اند؟! می توانید این را روشن کنید و آیا اگر گروهی تجزیه طلب باشد، شما که ادعای دمکراسی دارید، آن ها را که به فرض فقط تجزیه می خواهند چرا تروریست می نامید؟!  این است که اعتقاد به دمکراسی تو برای من پرسش برانگیز است.

نویسنده و ژورنالیست محترم آقای شکری، در مورد ثابتی، می پرسند: “خوب یادمان باشد که ایشان اکنون از خود یک قهرمان می‌سازد”. آقای قانعی فرد پاسخ می دهد: “این هم رأی شما است. خانم «فرح پهلوی» زنده است و می‌تواند اگر ایشان نادرست می‌گویند، حرف‌شان را تکذیب کنند”.

این جریان همان “روباه، شاهدت کیست”، است. چون بقیه  پرسش و پاسخ ها کوتاه هستند، من بقیه آنها را می آورم. آقای شکری می پرسند: “به نظرم بحث «فرح پهلوی» نیست، بحث این است که در سراسر کتاب، ایشان از خود چهره‌ای ملی به نمایش می‌ گذارد و آزادی‌خواه”. قانعی فرد پاسخ می گوید: “شما که با او گفت وگو نکرده‌اید و مصاحبتی هم نداشته‌اید که بدانید خود را واقعاً ملی می ‌داند. او حق دارد که خود را چهره‌ای ملی بداند، همان‌طور که هر کس دیگری حق دارد خود را ملی یا چپ‌گرا یا هر چیز دیگری بنامد. ایشان با توجه به روایتی که تعریف می‌کند، بر این باور است که ملی‌گراست و انکاری هم درکار نیست. ما اگر به آزادی بیان باور داریم، باید این حق را به او و هرکس دیگری بدهیم که بگوید؛ کافر است یا ملی‌گرا”. خوب او در چند جمله پیش، خودش گفته بود، آزادی بیان بدان معنا نیست که هرکسی هرچه دل تنگش می خواهد بگوید. اما در اینجا برای این کهنه ساواکی فرق می کند!

آقای شکری مطرح می کنند: “اما، ضمن احترام به حقوق فردی و آزادی بیان، نمی‌توانیم واقعیت‌هایی را کتمان کنیم که مثل روز روشن است”. پاسخ قانعی فرد این است: “از دید چه کسی”؟

باز آقای شکری می گویند: “از دید جامعه. جامعه‌ای که چهره‌ی آقای «ثابتی» برای مردم‌اش مخوف است”. پاسخ قانعی فرد در اینجا دیپلمات منشانه و مأمور مانند است. “چهره‌ی ایشان مخوف نیست. ایشان، چهره‌ای است پرسش برانگیز. و پشت پرده را می ‌داند که من و شما نمی‌دانیم! این اقتضای سازمان امنیت است”. آنطور که گفتم او قصد تحریک دارد و می خواهد مطرح باشد و این متأسفانه ناخودآگاه کار پلیسی است. من عذر می خواهم این گونه با صراحت حرف می زنم. بدانید که قصد توهین ندارم. یعنی به نظر من تهمت کار پلیسی به کسی زدن بالاترین توهین است.

در واقع این جملاتی اند که گردانندگان جمهوری اسلامی با علاقه می خواهند از دهان قانعی فرد کُرد زده شوند. من با تأسف باید تکرار کنم که آقای قانعی فرد می خواهد به هر وسیله ای مطرح شود و او با قصد این جملات فوق را که تحریک کننده اند، گفته است که او را زیر علامت سئوال ببرند. پس به نظر من نباید کسانی را سرزنش کرد که با عصبانیت او را مأمور سازمان سیا یا هر گروه ارتجاعی دیگر معرفی می کنند. او بزرگترین توهین را به کسانی که به او به عنوان یک مأمور شک دارند، روا می دارد. مثلا شما آقای شکری می پرسید: “شب گذشته، در مورد برنامه‌ی «افق» و صحبت‌هایی که در آن شده، نقد کسی را خواندم که او را خردمند، می‌دانم و ناآگاه هم نیست. او هم در نوشته‌ی خود که در شماره‌ی پنجاه و شش (مارچ ۲۰۱۲) ماهنامه‌ی “روشنگر”، چاپ لس ‌آنجلس منتشر شده است، «عرفان قانعی ‌فرد» را به طور غیرمستقیم به سیا و موساد وابسته می‌کند”.

خوب او در پاسخ می گوید: “این نویسنده‌ی محترم اگر لطف کنند، بروند و چک‌های حقوق من را از سیا و موساد دریافت کنند. این که نمی‌شود برخورد درست. این است اهل خرد و آگاهی و عقلانیت؟!”

یعنی هرکسی او را زیر سئوال ببرد، اهل خرد نیست و آگاهی و عقلانیت ندارد! خودش خیلی ساده لوحانه می گوید این نویسنده محترم بروند و چک های حقوق من را از سیا و موساد دریافت کنند! او خوب می داند چه می گوید، با ساده لوحی و یا شاید عوامفریبی! تا آخرش را بخوانید، به زبان محلی می گویند، خودتی. اگر من به جای این جوان می بودم و مصاحبه کننده با اطمینان می گفت که آن آقا یا خانم منتقد آدم خردمند و آگاهی است و چنین حرفی را زده است، من در پاسخ، اگر واقعا بی گناه می بودم، می گفتم “ضمن احترام برای آن آقا یا خانم نویسنده، باید عرض کنم که آدم راست و محافظه کاری هستم و منافع خودم برایم مهمتر از هر چیز دیگر است، اما خودفروش نیستم و حاضر هم نیستم به هر قیمتی زندگی کنم”. این می توانست پاسخ یک آدم بی گناه باشد. نکات دیگری در مصاحبه هست که به دلیل طول کلام از آن ها که ضروری نیستند، چشم می پوشم و آرزو دارم این جوان سر عقل بیاید و زندگی در حال، برایش به آن اندازه مهم نباشد و اعتراف کند که یک محقق بسیار محافظه کار و راست و فئودال زاده ی ضد چپ است. فکر می کنم این اعتراف به او کمک شایانی خواهد کرد و آیندگان او را به عنوان محقق تاریخ معاصر به حساب خواهند آورد.

من از همین جا دلسوزانه به تو جوان فعال و روشن فکر اما جاه طلب و جویای نام به هرقیمتی، می گویم که سری به پای مطالب انتقادی از خودت بزن و ببین این کامنت نویسان چه کسانی هستند که از تو حمایت می کنند؟ با بیان همان یک جمله که می نویسند تا آخر سطح آگاهی آنها را می توانید ارزیابی کنید و آن آدم هائی که انتقاد می کنند کیانند؟ موفق باشی.

هایدلبرگ، آلمان ۴/ ۸/ ۲۰۱۲

g-moradi@t-online.de