شاعر مصری، ۱۹۳۱-۱۹۸۱ از پیشروان و رهبران شعر مدرن عرب، نویسنده نمایشنامه های تراژدی حلاج و مسافر شب. او شدیدا تحت تاثیر کافکا و ادبیات مدرن غرب بود.

زنهار که بشنوی

زنهار که ببینی

زنهار که لمس کنی

زنهار که سخن بگویی

بایست…

و به طناب سکوت محکم آویزان شو

چشمه گفتار، ژرف است

لیک کف دست، کوچک

از لابلای انگشت‌های میانه، سبابه و شست

درز می‌کند… سخنی

چون تو معنی واژه‌ها را نمی‌دانی

با واژه‌ها ستیز می‌کنی

واژه،‌ سنگ است

واژه، مرگ است

اگر سخنی را با سخنی ترکیب کنی

از میانشان سخنی را به دنیا آورده‌ای

آنگاه است که دنیا را نوزادی زشت رو می‌بینی

و مرگ را آرزو می‌کنی

خواهش می‌کنم…

سکوت…

سکوت!

شیخ بسام‌الدین می‌‌گوید:

«یا بشر صبر داشته باش

دنیای ما زیباترست از آنچه می‌گویی

اینک تو دنیا را از قله دلدادگی‌ات می‌بینی

و جز ویرانه‌های سیاه به چشمت نمی‌‌آید.»

من و شیخ به بازار رفتیم

انسان افعی می‌کوشید دور انسان درنا بپیچد

میان آندو انسان روباه راه رفت

یاللعجب…

گلوی انسان درنا در آرواره انسان روباه است

انسان سگ به بازار درآمده است

تا چشم انسان روباه را از حدقه درآورد

و مغز انسان افعی را لگدمال کند.

بازار از گام های انسان یوزپلنگ به لرزه درآمده است

چون آمده تا شکم انسان سگ را بدرد

و نخاع  انسان روباه را بمکد

یا شیخ بسام‌الدین

به من بگو… کو انسان؟

شیخ بسام‌الدین می‌گوید:

«صبر داشته باش… خواهد آمد.

روزی پایش را بر دنیا خواهد گذاشت.»

ای شیخ خوب من!

می‌دانی در چه روزی زندگی می‌کنیم؟

امروز روز هشتم

در پنجمین هفته

در سیزدهمین ماه است،

انسان انسان از سالها پیش گذشت

و رفت بی آنکه آدمیزادی بشناسدش

قلوه سنگ‌ها را کند و خفت

و خود را با دردها پیچید…

(از مجموعه شعر برگزیده ی شاعران جهان گردآوری شده توسط سیدعلی صالحی)