شماره ۱۱۹۲ ـ ۲۸ آگوست ۲۰۰۸

مراسم افتتاحیه المپیک فرصتی بود تا چین به جهان نشان دهد که ابرقدرتی در صحنه جهان شده و ثروت و تکنولوژی پیشرفته خود را در معرض دید جهان گذارد. اما آنچه از دید من گیرایی ویژه داشت تلاش برای رساندن این پیام بود که “ما راه موفقیت خود را نه بر پیروی از الگوی تمدن غرب که بر معیار فرهنگ چینی خود می پیماییم.”
هر چند چین تمام رشد و توسعه کنونی خود را مدیون نظام سوسیالیستی مارکسیستی است، اما آنچه این تمدن را شکل داده فرهنگ کنفوسیوسی ـ تائوئیستی با چاشنی بودایی است. این روایت مائو از آموزشهای مارکس بود که پایه های این بنای بزرگ را ریخت، حتی اگر بعدها بر تنه ی این درخت تناور پیوندی از ساختار نظام سرمایه داری زده باشند تا میوه ی سرمایه داری را هم از این درخت بچینند، اما با این همه در این نمایش بزرگ فرهنگی نشان چشمگیری از مارکسیسم و انقلاب سوسیالیستی به چشم نمی خورد و گردانندگان این برنامه در غم نشان دادن آن نبودند. آنچه بر فضا حاکم بود فرهنگ کنفوسیوس بود و تائوئیسم که به چند نمونه آن اشاراتی می کنم:

اولویت جامعه بر فرد


اگر رشد و گسترش غرب بر پایه “فردگرایی” و احترام به فرد و حقوق فردی است، بر این اساس “رقابت” پایه ستبر دیگر این بنا می شود. پیامی که آن شب به جهان داده شد “اولویت و برتری جامعه بر فرد” بود و اینکه هر فرد موفق و هر آن کس که به قله ها رسیده هرگز نباید فراموش کند که این پیروزی او در گرو تلاش هزاران انسان دیگر جامعه است. او بر شانه اینان سوار شده و بی وجود آنان وی به آن اوج ها دست نمی یافت، از این روی ماندگاری و تداوم حرکت او در گرو پاسداری از این جماعت است.
رقصنده ای بر تخت روانی به زیبایی هر چه تمامتر می رقصید و چشمها را خیره هنر خود می کرد، اما این تخت بر دوش صدها انسان دیگر حمل می شد که بی وجود آنان نه تختی بود و نه بلندایی که رقصنده بر آن جلوه گری کند.
بیش از هزار طبال بر طبل های خود می کوبیدند و نمایش خیره کننده ای از صدا و بیش از آن از نور را به وجود می آوردند، صحنه ی زیبایی را خلق می کردند که هویتی مستقل از افراد مجری آن داشت؛ کلیتی که مساوی جمع اجزا آن نبود، بلکه آن کلیت شکوه مستقل و درست تر ماورایی خود را به نمایش می گذاشت.
تفاوت فرهنگ فردگرای غربی و فرهنگ کنفوسیوس که در آن برتری جامعه بر فرد آموزش داده می شود در همین جا بارز می شد. دوربین فیلمبرداران تلویزیون ان بی سی به سراغ طبل زن ها می رفت و حرکات دستها و سر و بدن آنان را در فردیت خود نشان می داد که در آن هنری خاص و پیچیده و حرکت چشمگیری نبود، اما زمانی که دوربین از میان طبل زن ها بیرون می آمد و صحنه را از دور و در کلیت خود نشان می داد اوج شکوه دیده میشد و زیبایی خلق شده احساس می شد؛ بازی نورها، حرکات موزون طبل زن ها، خاموشی و روشنایی ها، هم صدایی طبل ها که کوبه های هماهنگ شان نغمه ای موزون و دلچسب را در فضا طنین می انداخت و رقص نورها که فضایی شاعرانه را به نمایش می گذاشت.
عدم درک فیلمبرداران آمریکایی از این فلسفه زمانی آشکارتر و به همین سبب آزاردهنده تر می شد که حرکات جمعی گروه وسیعی از چینی ها، امواج را به نمایش می گذاشت. امواجی که گاه موج آب بودند و گاه اجزا پیکر پرنده ای. حرکاتی که دیدنشان از دور و در کلیت آنها معنی می داد، لذا وقتی دوربین به سراغ افراد می رفت و آنان را نشان می داد که از نقطه ای به نقطه ای به سرعت می دویدند نه تنها زیبا نبود و مقصود را نمی رساند بلکه زشت و بی معنی می شد.

این گونه حرکات آکروباتیک دسته جمعی را بویژه در جشن های نظام های سوسیالیستی بسیار شاهد بوده ایم از روسیه و چین زمان مائو، بویژه در دوران انقلاب فرهنگی، تا حال در کره شمالی، که پیام اصلی تمام این نمایش ها تجلیل از نظم و هماهنگی و قدرت کار گروهی و بویژه دیسیپلین و پیروی از مرکز فرمان بود، اما تمامی نمایش های آن شب فضایی شاعرانه را القا می کرد، زیبایی می آفرید و به دنبال تلطیف روح بیننده بود و پیام نهایی آن تحسین هماهنگی و حل شدن فرد در جمع بود. حرکات جمعی قدرت و سرود و شوق انقلابی را نمی نمایاند، بلکه زیبایی بود و شعر و اعتلای روح. و همین ویژگی ها بود که آن را به جای پدیده ای نشأت گرفته از شعار و اهداف انقلاب سوسیالیستی و نظم آهنین حزبی و دمکراسی مرکز مدار حاکم بر دولت سوسیالیستی چین، دستاورد فرهنگ چینی و ملهم از آموزش های تائوئیسم و کنفوسیوس می کرد.
اگر در نمایشات دولتهای سوسیالیستی حرکات آکروباتیک جمعی اشکال هندسی را به نمایش می گذاشتند تا قدرت و صلابت و همکاری را نشان دهند در اینجا حرکات شکل موج دریا می گرفت؛ دریایی از مردم که از بیکرانه ها می آمدند و موج می زدند و به بیکرانه ها می پیوستند و در این امواج و تلاطم و فراز و فرود انسانها که چهره شخصی انسان پیدا نبود زیبایی و لطافت آفریده می شد، پیش از آن که قدرت و صلابت را به نمایش بگذارند.

غرور ملی

این دسته از نمایش ها بیانگر غرور ملی بود و به رخ کشیدن تمدنی که مدعی است پیش از آنکه غرب برپا خیزد و رنسانس خود را آغاز کند و به دنبال آن در اندیشه تسخیر جهان بیفتد و در این رهگذر قاره آمریکا را کشف کند چین دارای بزرگترین ناوگان جهان در قرن پانزدهم بود. و پیش از آنکه کلمبوس به شوق یافتن هند به قاره آمریکا پای گذارد چین صاحب بزرگترین ناوگان جهان بود و ستاره آن ناوگان کشتی ای بود با دو هزار سرباز با تمام تجهیزات نظامی که چون قلعه ای مستحکم بر روی آب حرکت می کرد، اما قصد از این سفر طولانی که تا منتهی الیه سواحل آفریقا ادامه یافت و به روایتی حتی به قاره آمریکا هم سرکشید نه تسخیر کشورها، بلکه داد و ستد تجاری و فرهنگی بود. و به همین سبب هم به جای مستعمره کردن کشورها، سفرایی از آنها را در برگشت خود به چین برد.
در این نمایش ها هم چنین از صنعت چاپ گفته شد و اینکه پیش از گوتنبرگ، چینی ها این صنعت را می شناختند و از آن بهره می گرفتند.
و در کنار این همه، همه جا آتش بازی بسیار زیبا و شکوهمند بود نشان آنکه چینی ها سده ها پیش از غرب گوگرد و قدرت انفجاری آن را می شناختند ولی بیشتر از آنکه آن را در صنایع نظامی به کار گیرند در آتش بازی و خلق زیبایی مورد استفاده قرار دادند. و بدین سان ادعای آن که تمدن بزرگ چین انسانی تر و اخلاقی تر از تمدن غرب است؛ تمدنی که ولعی سیری ناپذیر در جهان گشایی دارد.

مشعل المپیک و جهان خدایان

اگر افروختن مشعل المپیک بر فراز قله ها نشان آتش و روشنایی در جایگاه خدایان است؛ آتشی که حضورش گرمی بخش دلهای پهلوانان و تلاشگران سخت کوش است، پس برای رسیدن به آن اوج و آن آتش باید به دور جهان دوید و این راه طولانی و سخت را مرحله به مرحله باید پیمود تا به مرحله آمادگی صعود به اوج ها رسید.

اما آخرین بخش این راه جهان ذهن است و خیال. فضای وهم آلودی که تنها با قوه خیال و تصور می توان پیمودش. لذا در این منزل دونده با بند دل و پیوند نامریی خیال به جهان ناشناخته ها وصل می شود و به قوت آن از جای برکنده می شود و تمام سالن را می پیماید، اما نه در سطح زمین و یا صعود از پله ها، بلکه در بلندای ابرها و اوج ها و در آن جهان اشراقی و وهمی، دویدن هایش نیز ذهنی است و وهم آلود. می دود بی آنکه پایی بر زمین داشته باشد. در آن جهان اثیری دونده به عادت خود تصور آن را دارد که با پای خود می رود و اما در حقیقت این نیروی وهم و خیال و شوق است که او را سبکبال در آسمان می راند. دونده مشعل را می برد بی آنکه پایش تکیه گاهی را لمس کند و زمینی را درنوردد.
اگر کنفوسیوس راه بردن مشعل را تا به آخرین منزل نشان می دهد، اما سخنی و آموزشی برای چگونگی رفتن به آن جهان رویایی و احساسی ندارد و آنجا است که لائوتسه می آید؛ این پیرمرد طاس با قیافه ی خنده دار که جد و شوخ را درهم می تند و شیوه رفتن به جهان شوق و ذوق و سرمستی را که کنفوسیوس نمی شناسد، نشان می دهد. و این فرهنگ بی خدا را با دنیای اشراق و ذوق و دل آشنا می کند.
اگر در ادیان ابراهیمی ذوق و سرمستی هدیه ایست الهی، در این دیار بی خالق و بی حاکم مطلق نشئه ایست که در جان خود انسانها است و توانی است که بالقوه در درون او و جهان پیرامون او وجود دارد، تنها باید با آن فضا و طبیعت و روح جهان هماهنگ شد تا چون پری در باد رها شد و سبکبال تا اوج ها سفر کرد.

کمبود حضور همین جهان اثیری در فرهنگ عقل گرای یونانی است که پهلوانانی که به اوج می رسند گاه خدایان را به مبارزه می طلبند و خود ادعای خدایی می کنند. و چون این ارثیه به غرب می رسد سبب می شود که خدای گونه هم به تسخیر تمام جهان برود و تمدن شگرف و توانا و پرتوان غربی را بیافریند و هم جنگ افروزی و کشتار و جان ستانی را تا به نهایت برساند. برای پر کردن همین خلاء روحانی و جهان اثیری است که دست به دامان معلمان و رهبران دینی بین النهرینی می شود و مسیحیت خاورمیانه ای را با فلسفه یونانی درهم می تند و چنین ترکیب متضاد و جوشانی را به وجود می آورد.
اما چین بر آن است که این هر دو جهان را در خود دارد. جهان ماورایی در همان طبیعت پیرامون جاریست تنها باید با آن همساز شد و در آن غوطه خورد. آموزشهای کنفوسیوس و تائوئیسم چنان تمامی تار و پود این تمدن کهن را به هم بافته که هر اندیشه نویی را نیز که بپسندد در همان قالب پذیرا می شود. بودایی ره آورد همسایه دیرین خود هند را نیز در همین متن کنفوسیوس ـ تائوئی پذیرا می شود و رهبر کمونیست آن نیز با زبان شعر سخن می گوید و برای انقلاب و تحول و حتی خون ریزی هایش بیان شاعرانه می یابد. و نظام سوسیالیستی آن با نظام سوسیالیستی روسیه که در بطن فرهنگ اروپایی و بیزانسی رشد کرده تفاوت های بنیانی پیدا می کند. *

مراسم پایانی
در مراسم پایانی، زیباترین پیام فرهنگ چینی برای تمام انسانیت بود. هماهنگی و توازن، همراهی و همدلی، ین و یانگ، لزوم فضای خالی و پر، رد خودپرستی و دارونیسم اجتماعی به سود همراهی و تعاون. جمعیتی که یکدیگر را بیرحمانه پس می زدند تا خود سوار بر اتوبوس شوند و از در و پنجره آن با هجوم بالا روند به ندای کودکی واپس زده شدند تا بار دیگر و به شیوه دیگر بر اتوبوس سوار شوند. و این بار هر یک سکویی شوند تا رهرو پای بر پشت آنان به سوی اتوبوس روان شود و آنگاه همگان به نوبت و با نظم در اتوبوس جایگاهی به دست آورند.
در این باشکوه مراسم و در این زیبایی به کمال خلق شده از ستیز خونین سنت و مدرنیته، نزاع خونین غرب و شرق، مسئله غرب ستیزی و غرب شیفتگی، دو دستی بر هویت بومی چسبیدن و هر پدیده ی غیربومی را رد کردن نشانی نبود. اینها همه در هم تاروپودهایی بودند که این زیبایی را شکل داده بودند.
موسیقی پاپ غربی با اشعار چینی خوانده می شد و سازهای آن را انبوهی از سازهای سنتی چینی ـ که به کمانچه ما می ماند ـ همراهی می کردند و در این هماهنگی زیبایی موسیقی غرب و شرق نغمه ای چینی، اما مدرن خلق می شد؛ موسیقی ای که هویتش انسانی بود تا غربی یا شرقی.
همخوانی دو خواننده زن و مرد هم بود؛ زنی که اپرا را به زبان چینی می خواند و مردی که با همان زیبایی به زبان ظاهراً ایتالیایی و تلفیق آن روح زیبایی بود در اثر وجود همین آموزش ین و یانگ و هماهنگی سیاه و سفید است که امروزه سی میلیون نفر در چین ویولون غربی می زنند و پانزده میلیون نفر پیانو و همه سخت هویت چینی دارند.
اگر برجی در میان صحنه بود و موج انسانها از آن بالا می رفتند و به اوج ها می رسیدند و در نهایت گلی را می شکفتند که تمام فضای سالن را در زیر گلبرگ های خود می گرفت، در پای این برج هزاران انسان از اقوام مختلف چینی هر یک با لباس و فرهنگ خود و با حفظ هویت قومی خویش با هم و در هم حرکت می کردند و صعود به آن برج بلند را ممکن می ساختند؛ برجی که در راه صعودش انسان ها یکدیگر را پس نمی زدند تا خود بالا روند، بلکه با هماهنگیشان و همکاریشان بسیار گلها که بر بدنه ی آن شکوفا می کردند.
در آنجا دیو نبود و فرشته ای که یکی بدر رود تا دیگری به درون آید. سنت نه زشت بود و نه ایده آل و مدرنیته نه مطرود و نه معبود، بلکه چون تعالیم کنفوسیوس و لائوتسه هر دو بخشی از پیکره ی حیات بودند که بی وجود یکی دیگری نیز وجود نخواهد داشت. راه درست و تائو نه طرد یکی و گزینش دیگری، بلکه ایجاد هماهنگی و همسازی میان آن دو است.
با آنکه لحظه ای نبود و نمایشی نبود که هویت چینی آن و افتخار به آن فرهنگ و تمدن در آن موج نزند، اما با جهان سرستیز نداشت و به دنبال اعلام برتری یا یگانگی خود نبود. هر گلی را در گلخانه خود پذیرا بود و بر آن بود که از این تنوع و چندگونگی است که زیبایی خلق می شود. حق و باطلی نبود که شمشیر برهم کشیده باشند. هویت های مختلف بودند که در جهان امروز می توانند با هم و در کنار هم و در هماهنگی با هم جامعه ی بزرگ و زیبایی را خلق کنند.
چنین است که غربیان با آنکه در اثر سالها تبلیغات علیه چین عموما با دیدی منفی به این دیار آمده بودند بویژه که دست هایی کوشیده بودند ماجرای تبت را چنان بزرگ کنند که از چین چهره ای بسیار خشن ترسیم کنند و بخشی از گناه کشتار در دارفور را به پای چین بگذارند، تا جایی که رئیس جمهور فرانسه به دنبال تحریم مراسم افتتاح بود و چه تلاش ها شد که کشورهایی را بر آن کنند که به عنوان اعتراض به این حکومت مستبد، بیرحم، خشن و ستمگر از شرکت در مراسم افتتاحیه خودداری کنند یا وقتی بر سکوی افتخار می روند با دادن شعاری، شیرینی پیروزی را زهری کنند بر جان مردم چین، اما در نهایت با هر مسافری و ورزشکاری و خبرنگاری که صحبت می شد از مهربانی و میهمان نوازی و ادب مردم کوچه و بازار چین می گفتند و تلاشی که میلیونها چینی داوطلب می کردند تا به میهمانان کشورشان خوش بگذرد و خاطره ای شیرین را با خود به خانه خویش ببرند.

* آنچه در این نوشتار آمده بر مبنای ایده آل های فرهنگی جامعه است که الهام بخش هنرمندان خالق مراسم افتتاح المپیک شده، نه مدعی آنکه در زندگی روزمره و عملکرد نظام حکومتی نیز این ایده آل ها هم چنان اجرا می شود. ایده آل های فرهنگی همیشه چون مشعلی هستند که کاروانیان نور و زیبایی آن را در دور دست ها می بینند و به سوی آن حرکت می کنند.