شماره ۱۱۹۲ ـ ۲۸ آگوست ۲۰۰۸
در شماره های قبل با گزارش ایرانیان بدون روتوش، به بررسی نگاه ایرانیان به یکدیگر و همکاری و عدم همکاری با همدیگر پرداختیم که بازتاب نسبتا خوبی داشت و نظرات موافق و مخالف بسیاری را به خود جلب کرد، اما طبیعی است که در رابطه با یک چنین موضوع مهمی که پیچیدگی ها و مسائل مختلف ویژه خود را دارد با یک یا چند گزارش به نتیجه مطلوب نخواهیم رسید و همچنان این موضوع مهم به صورت خام و ناپخته باقی می ماند .کوشش ما بر این بوده است تا آنجا که امکان دارد جامعه آماری خود را وسعت بخشیده و از طیف های مختلف اجتماع ایرانیان در این رابطه استفاده کنیم. برخی به ما پاسخ دادند و برخی هم ما را سر دواندند.
گزارشی که در زیر می خوانید، گفت و گویی است با تنی چند از کنش گران اجتماعی ایرانیان مقیم خارج کشور که فعالیتهای اجتماعی و نظراتشان می تواند موضوع را تخصصی تر و علمی تر کند. سعی شده با افرادی که بیش از بیست سال سابقه ی مهاجرت داشته اند، گفت وگو شود.
هر چند که ما می دانیم باز هم آنچنان که باید به عمق ماجرا برای تحقیق نرفته ایم. با این گزارش، بحث را می بندیم، اما دلیل بر آن نیست که این مبحث گشوده نیست هر شخص و هر جامعه ای که می تواند از نگاه خود به موضوع بپردازد مورد استقبال ما در شهروند قرار گرفته و یا خود می تواند در مجموعه های دیگر به ادامه بحث بپردازد، چرا که این موضوع بسیار مهم است و باید تحلیل شود که “آیا ما ایرانیان متحد هستیم و به یکدیگر کمک می کنیم و یا . . . ”

شهلا اعتمادزاده
نقاش، عضو کانون فرهنگی به آذین،
سالها مقیم خارج کشور

من متمایز و خوش بینانه به قضیه نگاه می کنم. جامعه ایرانی در حال رشد و تحول است. من این مشکلات را در اروپا و آمریکا تجربه کرده ام. در حال حاضر کانون های فرهنگی زیادی درست شده و برنامه های ما الان پر است. زندگی در مهاجرت کار آسانی نیست، تحول و زمان می خواهد، اما ما هم اکنون تغییرات را می بینیم. با مهاجرت فرهنگ خودمان را منتقل می کنیم. ما ایرانیها خیلی هم خوبیم و برنامه های فرهنگی ما می تواند گام موثری در جهت اعتلای فرهنگ ایرانی و غرور ایرانی باشد.
می توانیم برنامه های کانونها را دو زبانه کنیم، فارسی و انگلیسی، که جوانهایی که خارج کشور بزرگ شده اند و مشکل زبان دارند جذب شوند چون اکثر بچه های ایرانی قادر به درست فارسی صحبت کردن نیستند و باید جوانها را در این برنامه ها شرکت داد که فقط تماشاچی نباشند. من خود دارای ۴ فرزندم که فرزندانم مسائل ایران را با کمک تصویر و فیلم و اخبار تعقیب می کنند و چیزی که برایشان مهم است خوشبختی جهان و ایران است.

سعید سلطانپور
فعال اجتماعی، روزنامه نگار، ۱۸ سال ساکن تورنتو

من مهاجرت ایرانیان را به ۳ موج تقسیم می کنم: موج اول یا نسل اول مهاجرت پس از انقلاب، موج دوم زمان جنگ که مهاجرت بر اساس تحصیل و فرار از جنگ صورت گرفت و موج سوم بچه هایی هستند که همین جا به دنیا می آیند. موج اولی ها یعنی من و امثال من که مدیون کاناداییم ـ نسل ما همیشه ممنون و سپاسگزار کاناداست ـ جایی که کشورمان قبولمان نمی کرد کانادا ما را با آغوش باز پذیرفت، به ما کار، حقوق، شرایط ادامه تحصیل و حق استفاده از رفاه اجتماعی موجود را داد.
اما در مورد موج دوم دولت کانادا بهشان دروغ می گوید. می گوید اگر بیایی خوشبخت می شوی. سفارت کانادا عملا به روشنفکر خارجی دروغ می گوید. بنابر این، این نسل از دولت کانادا طلبکار است، اما نسل ما به این کشور بدهکار است.
دو مسئله و دیدگاه متفاوت را در این جا می بینیم. ما زخم خورده ایم از سیاستهای کشورمان، نسل دوم هم زخم خورده اما کمتر از ما و متفاوت تر از ما. زمانی پدر و مادرها شرایط بد اقتصادی در ایران را بهانه کردند و به بهانه اینکه بچه هایشان می خواهند درس خوان شوند مهاجرت کردند. این نسل به کامیونیتی احتیاج ندارد، نیامده برای کامیونیتی بلکه آمده که به دانشگاه برود. نیامده است که رفت و آمد و ارتباط و شادی داشته باشد، یعنی نیازی را در این زمینه احساس نمی کند، البته اگر نیازی هم احساس کند با رفتن به کنسرت های ایرانی ماهی یکی دو بار و یا دیسکوهای ایرانی رفع می شود. و اما نسل سوم یعنی بچه هایی که در خارج کشور رشد پیدا می کنند، یک سری کاملا در جامعه حل می شوند و یک سری سنتی رشد می یابند. این نسل ممکن است بتواند خوب صحبت کند، اما بی سواد خواهد بود یعنی نمی تواند بنویسد یا بخواند، یعنی ارتباط با پشتشان قطع می شود، یعنی وقتی حس نکنی که به ارتباط نیاز داری مهم نیست و دنبالش هم نمی ری، وقتی به پول نیاز نداری دنبال کار نمی ری، این کاملا منطقی است.
دولت کانادا دوست ندارد کامیونیتی داشته باشد، اما مجبور است از کامیونیتی ها حمایت کند. کامیونیتی قوی سهم خودش را از اقتصاد می گیرد که دولت کانادا دوست ندارد. کلا سیستم غرب یک سیستم فردی است، یعنی دولت اتحاد و اجتماع را دوست ندارد. یهودیها برعکس ما ایرانیها پیش نگاری می کنند، می نویسند و مستندسازی می کنند و تجربیاتشان را حتی بدون کمک کامیونیتی منتقل می کنند، اما متاسفانه ما هنوز تاریخ مکتوب در کانادا نداریم. هیچکس تجربیاتش را مکتوب نمی کند. ما هنوز کتابی نداریم که چطور پیتزامیکر خوبی شویم. چطور راننده تاکسی خوبی شویم. چطور بساز و بفروش خوبی شویم. یا چگونه ازدواج موفقی داشته باشیم. چطور دوست پسر یا دوست دختر بگیریم. و چگونه . . . چرا؟ چون ایرانیها اهل کار گروهی(Time Work) نیستند. ما شهامت گفتن نداریم. فکر می کنیم اگر بگوییم مردم ما را مسخره می کنند و دوست نداریم هیچ گونه مورد قضاوت دیگران قرار گرفته شویم. با ۵۰۰۰ مشاور املاک موجود هنوز اتحادیه صنفی برای این شغل وجود ندارد و خیلی از شغلهای دیگر، فقط دندانپزشکان ما اتحادیه دارند.
البته در پاسخ به سئوال ما ایرانیها با هم بدیم، باید بگویم که ارتباط همه هم عالی نیست. مثلا در کانادا غیر از Canada Day و چند مراسم دیگر کی کانادایی ها با هم اجتماعات دارند؟ مگر ممالک دیگر ارتباطشان با هم خوب است که انتظار داریم ایرانیها با هم خوب باشند؟ با تجربیاتی که من در محیط های کار کانادایی دارم اگر در بخش خصوصی خیلی خوب کار کنید حتما اخراجتان می کنند و این یک قانون است مگر اینکه بسیار ممتاز باشید و بهتان احتیاج داشته باشند. ما اصولا آدمهایی هستیم که دوست داریم میانبر بزنیم و کمتر مسئله را از راه حل آن حل می کنیم. به نظر من کسی می تواند از لحاظ اجتماعی قوی باشد که از لحاظ اقتصادی قوی باشد. یهودیها و علویها کارشان به این صورت است که وقتی یک تازه وارد می آید صد تا بیزنس جمع می شوند نفری ۱۰۰ دلار می گذارند و ده هزار دلار جمع می شود برای کسی که تازه آمده. این پول کمی نیست تامین که شد این پول را خرد خرد برمی گرداند و خود او به نفر تازه وارد بعدی همین کمک را می کند، اما ما از نوک دماغمان آن طرفتر را نمی بینیم. این مسئله زمان می طلبد و یک دفعه تغییر نمی کند. کنگره ایرانیان کانادا که جدیداً آمده نسل جوان داخلش نیست. ما برای نسل جوان چه کاری کرده ایم که به آنها برسیم. باید قبول کنیم که در این زمینه شکست خورده ایم بچه های ما اصلا نمی توانند ارتباط برقرار کنند. کدام روزنامه به زبان انگلیسی داریم که فرهنگ مان را به انگلیسی بگوید یا برنامه های تلویزیونمان را ببیند و قضاوت کند. نسل جدید نسل پرخاشگر و پرسشگر است. چه کسی آنان را حمایت کرده؟ من نمی توانم جامعه شناسانه نظر بدهم چون تخصصی ندارم، اما خیلی از ما ایرانیها عادت داریم در چیزهایی که تخصصی نداریم اظهارنظر کنیم. ایرانیها در انتخابات شرکت نمی کنند. آمار درست نمی دهند انگار می ترسند چون عادت کرده ایم و تجربه نشان داده که دادن اطلاعات درست به ضررمان تمام شده. مثلا آمار ایرانیان ریچموندهیل ۵۰۰۰ نفر گزارش شده در صورتی که خیلی بیشتراند. یهودیها هر سال جوانهای خودشان را به اسرائیل برده و کشورشان را نشانشان می دهند. سالانه یک میلیون دلار از مالیات اینجا به اسرائیل تعلق می گیرد. ما چند نماینده ایرانی داریم که چنین ایده ای را پیاده کند. پول که نباشد کامیونیتی نیست و بدون کامیونیتی هم نمی توانیم خوب سرویس دهیم. سرمایه داری که عرق ملی داشته باشد کجاست؟

جواد طالعی
روزنامه نگار باسابقه، دبیر دفتر اروپایی شهروند، نویسنده و برنامه ساز رادیو فارسی زبان آلمان(دویچه وله)، روزنامه نگار با سابقه و فعال سندیکای مطبوعاتی ـ مقیم آلمان

بین ایرانیان تفردی است که اگر بخواهیم دیدگاه روشنی داشته باشیم می بایست خواستگاه تاریخی و اجتماعی ایرانیان را جداگانه مورد بررسی قرار دهیم. هر چند من در آمریکای شمالی نیستم ولی می توانم نظرم را در حیطه اروپا (آلمان) ابراز کنم. مهاجرت در ایران به ۲ دسته تقسیم می شود یکی مهاجرت ایرانیان زردشتی در زمان حمله اعراب و دیگری مهاجرت کاری که بعد از جنگ جهانی دوم، زمانی که اروپای مرکزی مخصوصا آلمان به نیروی کار احتیاج داشت و از ترکیه، پرتغال، ایران و . . . کارگر مهمان گرفت که به صورت قبیله ای این مهاجرت ها انجام گرفت. یعنی فردی کار می گرفت و خانواده ـ فامیل و دوستانش را خبر می کرد (فرهنگ حاشیه ای یا زیر مجموعه).
در فرهنگ حاشیه ای افراد اکثرا با هم اند که این ناشی از زندگی قبیله ای است.کشورهای آفریقایی در اروپا به این شکل زندگی می کردند که فقیر هم بودند حتی در جامعه مدرن اروپایی هم به همان شکل زندگی می کنند و مشکلاتی را هم به وجود آورده اند. تفرد ایرانیان را از این جنبه می توان مثبت دید.
به عنوان مثال از خودم شروع می کنم در محله سنتی تهران متولد شدم. تمام اهل محل با هم دوست بودند. غذای نذری، عزا، عروسی همیشه با هم بودند. تقریبا همیشه در کوچه و خیابان با هم در تماس بودند و از حال و روز هم خبر داشتند. وقتی آپارتمان سازی رشد کرد، همان افراد با همان ریشه صمیمی وارد آپارتمان شدند. ارتباطات به شدت کمتر شد با آنکه آپارتمان از لحاظ فاصله نزدیک تر بود ارتباط به یک سلام و احوالپرسی کوتاه خلاصه می شد.
من به عنوان یک ایرانی به صرف اینکه در آلمان کسی هموطن من است و ایرانی است با او دوست نمی شوم و به صرف اینکه خارجی است و یا آلمانی یا عرب است از او دوری نمی کنم، بلکه به خاطر سمپاتیک (جاذبه) یا منافع مشترک (خواستها و نیازهای مشترک) دوست می شوم. دافعه ای وجود ندارد اما دلیلی هم برای دوستیابی ندارم. با وجود درد مشترک دچار عدم هویت هستیم چون دلیل ما برای خروج از کشور یکی نیست. وقتی که انقلاب شد عده ای به خاطر تعقیب سیاسی، وقتی که جنگ شد بخشی از جامعه بدون مشکل سیاسی به دلیل ناامنی حاکی از جنگ، خیلی ها می خواستند بچه هایشان را از جنگ رها کنند، در مرحله بعدی بخشی از جامعه به دلیل مشکلات اقتصادی ـ اجتماعی تحصیلی به خارج مهاجرت کردند. انگیزه مهاجرت ایرانیان مثل انگیزه های مهاجرت ترکها نیست (ترکها برای کار آمدند). ۲ یا ۳ نسل طول می کشد تا این انگیزه ها فراموش شود. به نظر من مسئله چرا از کشور بیرون آمدیم مطرح نیست، مهم این است که بیندیشیم چطور رشد کنیم.
آنجا ممکن است آرمان شما پاسخ خودش را در نسل بعدی بگیرد و ایرانیها را به هم پیوند دهد ـ به صورت طبیعی چون بین مهاجر و تبعیدی تفاوت دیدگاه وجود دارد، وقتی به مقصد می رسند هم به کشورشان نگاه متفاوت دارند و هم به آینده. چون وقتی تبعیدی هستی تا سالیان سال زندگیت در چمدان است، با این فکر که شاید نظام عوض شد و برگشتی به کشورت. اما آن دیگری که تبعیدی نیست دیوار تبعید را احساس نمی کند؛ دیدار، تجارت و . . . همه چیز در دسترس است. می توانیم ببینیم دلیل حضور چینی ها در این مکان چیست و دلیل حضور ایرانیها چیست؟ توسعه خود به خود تفرد ایجاد می کند (فردگرایی) این ایراد نیست و خود به خود به وجود می آید و نیازهای اجتماعی را از بین می برد. سیستمی وجود دارد که آدم ها آن چنان به هم نیاز ندارند و انسانها در مسیر حرکتشان اگر احساس می کنند با کسی هم صدا و همخوانند همراه می شوند و در رابطه اختیاری کسانی را انتخاب می کنند که با آنها علایق مشترک دارند.
بنابه نظریه جالب الیاس کانتی فیلسوف لهستانی برنده جایزه نوبل “انسانها از ترس تماس با ناشناخته ها است که به دور خودشان دیوار می کشند”. خانه تنها جایی است که انسان خودش را در آنجا امن احساس می کند. وقتی خانه ای مورد دستبرد واقع شد آسیب روانی آن بیشتر از آسیب اقتصادی آن است (مصداق کشور خودمان) انسان در ذات خود خواستار یک محافظ و حفاظت از خود است.
ایرانی ها وقتی کشورشان را ترک می کنند اولین واکنش ناخودآگاه نسبت به غیر این است که “نکند چیزی از من بداند” یا “اسرارم را فاش کند” یا “شاید آمده که زیر زبانم را بکشد که از کجا پول می گیرم چطور زندگی می کنم و . . (دافعه گرانه)” دیواری که انسان دور خود می کشد به خاطر ترس از تعرض غیر است. در اینجا هموطن شما بیگانه می شود تا وقتی که نسل عوض شود و دیگر این مسئله نباشد که چرا باید پدرم فرار میکرد و نباید مثل انسانهای اینجا زندگی کند و … باید تغییر نسل داشته باشیم و بدون تاریخچه پر رمز و راز و سیاه ـ در آلمان جوانهای ایرانی بهتر با این مسئله کنار آمده اند و برخوردشان با یکدیگر و گذشته شان دافعه گرانه نیست ـ من معتقدم ما ایرانیها در مورد هویت می توانیم بحث زیادی کنیم. وقتی در ایران انقلاب شد بعد از ۵۰ سال دیکتاتوری خیلی ها هنوز به هویت فردی نرسیده بودند. نمی دانستند آرمان و آرزوشان چیست و امکان یافتن هویت را پیدا نکرده بودند و ناگزیر جذب سازمانهای سیاسی شدند و از هویت آن سازمانها به خود دادند. وقتی این سازمانها منهدم شدند احساس کردند هیچ چیز ندارند.
و اما درباره هویت ملی باید توجه کنیم که ما هرگز در تاریخ ایران غیر از دوره کوتاه مصدق هویت ملی نداشتیم و همیشه در کنترل دیکتاتور بوده ایم. هویت فردی را ملتی پیدا می کند که از طریق انتخابات، دولت مورد نظر خودش را به حکومت برساند و اگر بد بود آن را پایین بیاورد. منافع ملی ایجاب می کند یک ملت فارغ از نژاد ـ مذهب ـ جنسیت دارای حقوق مساوی باشد. جامعه ای که همه این موارد را داراست می تواند از خودش تعریف ملی بدهد، پس ما دارای هویت ملی نیستیم.
حل مشکلات با بالا بردن آگاهی عملی امکان پذیر است، این کار طولانی است اما در شرایط فعلی کارهای اجتماعی با محتوایی که مورد علاقه و توافق جمعیت زیادی از ایرانیان است،حل می شود. هر حرکتی نیازمند پشتوانه اقتصادی است. برای کار اجتماعی دو مسئله حائز اهمیت است : مدیریت و پول بدون پول نمی توان کاری کرد و ایرانیها هم در این مورد ضعیف نیستند. به طور متوسط وضعیت مالی ایرانیها بهتر از خیلی از ملیتهای دیگر است. پول هست، اما مشکل اینجاست؛ ما با بسیاری از ایرانیها که برخورد می کنیم خواستار سرنگونی رژیم فعلی و بهبود اوضاع کنونی کشورند و چنان با شور و احساس صحبت می کنند که فکر می کنید جانشان را هم می دهند، اما اگر حسابی باز کنیم که ماهانه ۱۰ دلار بدهند تا اوضاع ایران عوض شود فکر می کنید چند نفرشان شرکت می کنند؟ زمان می خواهد تا بیماریها و عقده های ناشی از اوضاع اجتماعی ایران سامان یابد. از جامعه ایرانی با داشتن مشکلاتی از قبیل ۱۰۰ سال در حاکمیت استبداد ـ ضعف ملی ـ انقطاع نسلها (تجارب به نسل بعدی منتقل نمی شود) و . . . نمی شود انتظار داشت که نسبت به هم عکس العمل خوبی داشته باشند.
اعضای جامعه روان پریش اند. کسی که می گوید من ایرانی نیستم مشکل دارد. این نظرات باید به کارشناسی برده شود و جامعه شناس و روانشناس نظر بدهند. من نمی گویم ایرانی نیستم اما افتخار هم نمی کنم. چون اصلا مهم نیست که از کجا آمده ایم. مهم این است که چطور باید زندگی کنیم. من نیمی از عمرم را در ایران و نیمی را در آلمان بوده ام. من جهان وطنم و معتقد به مرز نیستم. یکی دیگر از مشکلات ایرانیها این است که نسبت به پیشرفت هم حسودند. این هم پیشینه تاریخی دارد چون ایرانیها قربانی اند و تحت ستم قرار گرفته اند.
ایرانیها شایعه پراکن اند؛ عطش برای پراکندگی. ادبیات ما ادبیات شفاهی است. حتی بخشی از روشنفکران ما حوصله مطالعه ندارند. می شنوند و جای دیگر با نام خودشان عنوان می کنند. اینها معضلاتی هستند که با یک کارشناسی خوب توسط جامعه شناس، روانشناس و مربیان تعلیم و تربیت قابل ریشه یابی و درمان است. ملتی که در حالت فرار و ترس و انهدام است نمی تواند روان سالمی داشته باشد. در ایران چون پوشش اجتماعی وجود ندارد انسانها به هم نیاز دارند. کسی که پیر می شود خانواده باید از او نگهداری کند. یا کسی که بیکار می شود حقوق بیکاری ندارد و این باعث وابستگی می شود، اما در جوامع غربی انسانها براساس نیاز به سمت یکدیگر نمی روند بلکه ارتباط براساس منافع مشترک است.
در مورد جوانهای ایرانی در حال حاضر این نسل به دلیل تربیت غلط، تبعیضات و تبلیغات نادرست حالت دافعه دارند در یک جایی جرقه ای آنها را به زادگاهشان می کشاند. همین جوانها که از ایرانی بودن خودشان گریزانند با نگاهی دقیق تر می بینیم که موسیقی زیرزمینی و پاپ گوش می کنند یا از خوردن غذاهای ایرانی لذت می برند. ماهیها وقتی می خواهند تخم گذاری کنند به کم عمق ترین جریان آب می روند، به خاطر ترس از اینکه جریان آب تخم ها را پراکنده نکند. وقتی این تخم ها جان گرفتند به رود، اقیانوس و یا دریا می روند و لحظه ای هم که می خواهند بمیرند مجددا برمی گردند به زادگاهشان، این اشتیاق ناخودآگاه به زادگاه هست و انکار ناپذیر.

دکتر عزت مصلی نژاد
دکترای اقتصاد، نویسنده و فعال حقوق بشر، کارشناس ارشد مرکز کانادایی حمایت از قربانیان شکنجه ـ سالها مقیم خارج کشور

من قبول ندارم که ایرانیها با هم بد هستند. ایرانیها خوب هستند، دارای فرهنگ بالا و ریشه دار و غنی. یک سری سنتهای ریشه دار است مثل غریب نوازی، عاطفه، دوستی و . . . اما چون شرایط اقتصادی بسیار بد است معیارهای اخلاقی افول می کند. در غربت به دلیل فشارهای تبعید افراد فکر می کنند دنیا باید به آنها نگاه کند. انتظار دارند “بگیرند” و نمی خواهند “بدهند”. من معتقدم اگر یک گام به سوی ایرانی برداری ۱۰ گام به سمت شما برمی دارد. در تمام جوامع کلاش و حقه باز وجود دارد و منحصر به ایران و ایرانی نیست.
ما بیشتر از مسئله روانی رنج می بریم. از لحاظ عاطفی و فردی لازم است که برای ایرانیان قدمهای مثبتی برداشته شود. ما با یک فرد رو به رو نیستیم، ما با روندی روبروییم که خطرناک است. پاسداری از ارزشهای زیبایی شناسی ادبیات و ملی وجود ندارد. یا باید خودت را منزوی کنی یا باید خیلی به جلو بروی و فرهنگ خودت را نقد کنی که هر دو مضر است.
تمرین گذشت و تمرین عشق لازم است. نهادهای ایرانی را باید تقویت کرد و یک مقدار تغییر دیدگاه خودمان، با پایین آوردن توقعاتمان. جامعه ایرانی یک جامعه سیاسی است و این سیاسی بودن باعث می شود خیلی زود تفرقه به وجود بیاید در صورتی که می توانیم در یک چهارچوب فرهنگی و انسانی روحیه را تقویت کنیم. مشکلی که در ایران بود و اینجا هم هست تحمل عقاید دیگران را نداریم. همیشه با اقلیتهای مذهبی بدرفتاری کرده ایم در صورتی که یهودیان ایرانی و بهایی ها جزو وطن پرست ترین ایرانیان هستند. راه طولانی و پرپیچ و خم این مسائل ریشه تاریخی و فرهنگی دارد که در غربت تشدید پیدا می کند. حداقل روشنفکران جامعه باید در راه آشتی، هماهنگی و عشق پیش بروند و این روند را باید ادامه دهیم. من خودم در زندگی چیزهایی که گرفته ام همواره بیش از چیزهایی بوده که به جامعه دادم. خوش بین بودن خیلی خوب است. به قول سعدی که می گوید “آنجا که دُر شهوار است/ هر جا که گل است خار است” در کنگره ایرانیان کانادا، مجمع ایرانیان خیلی برای اعتلای فرهنگ زحمت می کشند چرا ما بخش خالی لیوان را می بینیم نه بخش پر لیوان را. دو اشکال وجود دارد وقتی از یک ایرانی بدی می بینیم تعمیم می دهیم. ۲ـ سئوال که می شود با کسی دوست هستید؟ می گوییم با هیچ ایرانی دوست نیستیم (انزوا). جامعه بشری یک جامعه منزه و کامل نیست. ایتالیا، اوکراین، کانادا، ایران. همه جا خوب و بد دارد. باید سعی کنیم با دوستانی که داریم هماهنگ باشیم، یاری برسانیم و یاری بگیریم.

آقای حمید علییی
عضو انجمن متخصصان صنایع غذایی
سالها مقیم خارج از کشور

بحث خوب و پیچیده ای است. عدم اعتماد به نفس و اعتماد ایرانیان به یکدیگر و نوع دیدمان نسبت به زندگی از عوامل این مشکلات است. چون عادت کرده ایم نیمه خالی لیوان را ببینیم. اکثر ملتهای دیگر این مسئله را حل کرده اند. قدمها کوچک است و نمی توان انتظار داشت یک شبه تمام مسائل حل شود.
نمی گویم خارجی ها هیچ اند، اما نسبت به ایرانیها آنقدر که بعضی از ایرانیها فکر می کنند بزرگ نیستند. اکثر ایرانیها فکر می کنند که همیشه خارجی ها عاقل تر، زرنگ تر، موفق تر و . . . نه. باور کنید من داخل این جماعتم و مثل خود ما هستند و شاید کمتر ـ وقتی می خواهیم کسی را معرفی کنیم اگر اروپایی یا آمریکایی باشد، با افتخار معرفی می کنیم، انگار که می خواهیم از او کردیت بگیریم. اما دوست پاکستانی مان را معرفی نمی کنیم یا با اکراه چرا؟ چون مشکل خودکم بینی داریم. کشور ما یک کشور سیاسی است و افراد زیادی می گویند من سیاسی نیستم. ما با سیاست بزرگ شده ایم چطور می شود سیاسی نباشیم. جوانهای ما دیدگاهشان را از خانواده می گیرند بنابر این نمی توان ایرادی از آنها گرفت. من فکر میکنم برای هویت دادن به جوانان ایرانی مان یکی از راهکارها نشان دادن کیس های موفق از طریق رسانه هاست. می توانیم در هر نوبت بیوگرافی یک یا چند ایرانی موفق را برای بالا بردن سطح آگاهی افراد، احساس افتخار، رسیدن به موفقیت، اعتماد به نفس و توانایی کار و . .. عرضه کنیم.

آقای اجق
نویسنده ، مشاور تحصیلی
۲۰ سال مهاجر

من بنا به شغلی که داشتم بدبینی را به خوش بینی تبدیل کرده و می کنم. فرهنگ کرنش به غرب را شاه در ایران جا انداخت و بسیاری غربیها را برتر از خود می بینند (از هر لحاظ). برای اعتلای فرهنگ من معتقدم صحبت فردی (فرد به فرد) بسیار موثر است.
کار اجتماعی مثل کاشت درخت است که آرام آرام بزرگ می شود و زمان می طلبد. می توانیم کمکهای زیادی به ایرانیان بکنیم و لیست کارها و خدماتی را که ارائه می دهیم در اختیار عموم بگذاریم و از دولت کانادا هم کمک بگیریم.
بنابه مباحث شغلی ام من با درگیریهای ایرانیان آشنایی کامل دارم. کوشش من این بوده که آشتی را برقرار کرده و افراد را نسبت به شناخت اختلافات که بعضا معمول و مشترک است، آگاه کنم. این وظیفه ای بود که از تفرقه فردی و خانوادگی ممکن است به تفرقه جامعه ایرانی بینجامد. برای این کار باید مراکزی تاسیس شود که هدفش در ابتدا کمک و سپس حل اختلافات بین ایرانیان باشد. به هر حال این معضل تفرقه و اختلاف احتیاج به یک سازماندهی متمرکز دارد.

ایمیل نویسنده:
halehfazel@yahoo.ca