شهروند ۱۲۲۵  پنجشنبه  ۱۶ اپریل  ۲۰۰۹

یادم هست اوائل انقلاب بود و هنوز اوضاع چندان روشن نبود که در چه جهت خواهیم رفت هنوز چراغ امید به بهبود واستقرار قانون وعدالت در دلهای امیدوار ما سوسو میزد. زمان حکومت مهندس بازرگان بود. اورا از دانشکده فنی می شناختم و استادم بود.ودر اعتقاداتش درست یا غلط صادق و به نظر من معتقد به انسانیت و اخلاق بود، ولی طبق معمول به تحریک متعصبان مذهبی فشار به جامعه بهائی آغاز شده بود و عده ای از بهائیان را از کار اخراج کرده بودند و ما نگران بودیم که چه خواهد شد. من و یکی دیگر از بهائیان به نام آقای احمد بشیری از طرف محفل روحانی ملی مأموریت یافتیم تا با وزیر امور استخدامی در مورد اخراج بهائیان صحبت کنیم. یک روز وقت گرفتیم و به دیدن آقای وزیر رفتیم. او بدون اشکال ما را پذیرفت به اتاقش راهنمائی شدیم.  با محبت به ما اجازه نشستن دادواز علت تقاضای ملاقات سئوال کرد. دوستم ـ که بعدها او را به دلیل بهائی بودن کشتند ـ شروع به صحبت کرد و مشکل اخراج کارمندان بهائی را بیان کرد. آقای وزیر همه را گوش داد و بعد گفت اشکال کار شما این است که شما در رژیم گذشته در دستگاه خیلی نفوذ داشتید. آقای بشیری اعتراض کرد و گفت ما چه نفوذی داشتیم؟ آقای وزیر اسامی عده ای را که فقط دو سه نفر از آنها بهائی بودند به عنوان مقامات صاحب نفوذ بهائی در رژیم گذشته ردیف کرد. من که تا آن زمان ساکت بودم، اجازه صحبت خواستم. جناب وزیر به من اجازه صحبت دادند و من با آرامش به ایشان عرض کردم که این افرادی که شما نام بردید به استثنای دو یا سه نفر هیچکام بهائی نبودند، البته بهائیان مردم همین مملکت اند، آنها که از کره ماه نیامدند بنابراین خیلی طبیعی است اگر عده ای از مردم این مملکت فامیل بهائی داشته باشند و داشتن فامیل بهائی نباید دلیل بهائی بودن افراد تلقی گردد و در این مورد مثالهائی زدم از جمله گفتم پدر بزرگ هویدا بهائی بود ولی خودش بهائی نبود و بعد به ایشان عرض کردم جناب وزیر فرض بفرمائید همه این افراد که نام بردید بهائی باشند و اخیراً نیز به طوری که لابد شنیده اید شایع کرده اند که شاه هم بهائی بوده، سئوال من اینست که این هیئت حاکمه بهائی! برای جامعه بهائی چه کردند و چه امتیازی به این جامعه دادند؟ ما که حق داشتن محل عبادت نداشتیم. از حق داشتن انتشارات و چاپ کردن کتاب و جزوه محروم بودیم.  ازدواج ما که به رسمیت شناخته نمی شد. حظیره القدس ما را در همان رژیمی که فرمودید نفوذ داشتیم، خراب کردند و ده ها مورد دیگر و اصولاً در اینگونه قضاوت ها حقوق یک جامعه مطرح است نه اینکه چند نفرشان مقاماتی داشته اند. بعد ادامه دادم شما که می فرمائید طبیب شاه بهائی بود، پادشاهان قاجار نیز طبیب یهودی داشتند ولی در همان موقع در بعضی از شهرستانهای ایران روزهای بارانی کلیمیان مجبور بودند نوار زردی به بازوی خود ببندند که به آن یهودانه می گفتند تا شناخته شوند و مسلمانان از تماس با آنان نجس نگردند! من این سخنان را که با تمام وجودم به آنها معتقد بوده و هستم باکمال احساس بیان کردم. جناب وزیر که به نظر من انسان منصفی بود پس از چند لحظه سکوت گفت: در حال حاضر احساسات جامعه خیلی بر علیه شما تحریک شده است، به طوری که حتی آیت الله خمینی هم نمی تواند برای شما کاری بکند. شما باید با مسئولان بیشتری تماس بگیرید و همین حرف ها را به آنان نیز بگوئید! ما متوجه شدیم که ایشان به طور غیر مستقیم به این نکته اشاره دارند که کاری از دستشان برنمی آید ومن با اینکه نتیجه ای از ملاقات حاصل نشده بود تحت تأثیر روحیه منصفانه وزیر قرارگرفتم که نخواست به بیان مطالب غیر منطقی بپردازد و آنچه نیز در مورد روحیه مردم که در آن زمان تحریک شده بودند  میگفت، راست بود. بعد که بیرون آمدیم فکرم متوجه به این نکته شد که واقعاً بدبینی مردم نسبت به جامعه بهائی برای چیست؟ بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که ریشه اصلی این بدبینی ها را باید در تبلیغات و تحریکات آخوندها جستجو کرد که ظهور دینی جدید را مغایر منافعشان می پندارند. 

در تمام ظهورات گذشته هم همین طور بوده که رهبران ادیان قبلی پیروان دین جدید را همیشه مورد آزار و اذیت قرار میدادند. در ظهور آئین بهائی این موضوع شدیدتر بود چون در آئین بهائی شغل مذهبی یعنی کشیش و حاخام و آخوند و….. وجود ندارد و هر قدر که تعداد بهائیان بیشتر بشود بازار  روحانیون کسادتر خواهد شد، لذا آنان همیشه با وارد آوردن اتهامات بی اساس به جامعه بهائی سعی میکنند که طبقات دیگر جامعه را نیز نسبت به آئین بهائی بدبین نمایند وگاهی نیز وقتی موقعیت ایجاب میکند عده ای دیگر نیز به منظور نزدیک شدن به روحانیون و بهره برداری های سیاسی از قدرت آنان، به تبلیغات علیه بهائیان می پردازند  و آنان را به اتهامات واهی متهم میکنند  و این مسئله در یکی دو سال مانده به انقلاب خیلی تشدید شده بود به طوری که خیلی از مخالفان رژیم گذشته برای مبارزه با رژیم پای بهائی ها را به میان میکشیدند. مثلاً یادم هست یکی از نویسندگان در مقاله ای خطاب به نخست وزیر وقت نوشته بود: “جای شما و اعضای دولت شما در اتحاد مثلث ماسونی ـ بهائی ـ یهودی که اکنون به جای ملت ایران حق حاکمیت او را غصب کرده است در کجا قرار دارد”و در جائی دیگر از همین نویسنده نوشته ای به این مضمون آمده بود که: ” باید یک دادگاه بین المللی رسیدگی کند که این مثلث مشئوم صهیونیسم، بهائیت و ماسونی بر سر این مملکت چه آورده است” و من آن موقع فکر میکردم که اگر به فرض او معتقد به خیانت چند نفر بهائیست چرا باید پای کلیه افراد جامعه بهائی را به میان بکشد که بعد نتیجه این نوع تبلیغات این میشد که پیرمرد هشتاد و پنج ساله ای را همراه با شش نفر دیگر در یکی از دهات یزد به اتهام جاسوسی برای اسرائیل تیرباران نمودند. به قول یکی از روزنامه نگاران، یزد یک شهر کویری چه دارد تا جاسوس داشته باشد و آن هم هفت نفر با هم! در آن یکی دو سال به علت نوشته های امثال نویسنده مذکور خانه های زیادی از بهائیان را آتش زدند و عده ای را کشتند که در میانشان دختران جوان و حتی کودک نیز وجود داشت. نمونه هائی از این قبیل فراوان است که ذکر همه آنها در حوصله این یادداشت نیست و گناهش به گردن کسانی است که به منظورهای سیاسی تا آنجا که می توانستند ذهن مردم را نسبت به جامعه بهائی خراب میکردند که امیدوارم خداوند گناه آنان را ببخشاید! در حالیکه سالهای خیلی دورتر روشنفکران و نویسندگان گاهی اوقات به حمایت جامعه بهائی برمی خاستند که یکی از نمونه های آن نویسنده نامدار سیدمحمد علی جمال زاده است که در کتاب “سر وته یک کرباس” در چند مورد از مظالم وارده به جامعه بهائی مخصوصاً کشتار آنان در یزد انتقاد کرده بود. بعد از انقلاب به علت حوادثی که در ایران پیش آمد و بی عدالتی هائی که نسبت به همه اقلیت ها و جامعه بهائی صورت گرفت به تدریج روشنفکران و نویسندگان و اساتید دانشگاه به حمایت از جامعه بهائی پرداختند که اولین موردی که نگارنده شاهد بودم  مقاله ای بود در  پنج شماره روزنامه “شهروند” کانادا که در سال۱۹۹۴ تحت عنوان “طلب بخشایش از هموطنان بهائی” به قلم دکتر عزت الله مصلی نژاد نویسنده و فعال حقوق بشر، منتشر شد که متضمن مطالب جالبی از جمله خاطرات نویسنده از آزار بهائیان در دوران نوجوانی و جوانیش بود.  بعد از تاریخ مذکور  این حمایت ها فزونی گرفت و اخیراً گروه های مختلفی به حمایت از جامعه بهائی برخاسته اند. عده ای از نویسندگان، هنرمندان و روزنامه نگاران و طرفداران حقوق بشر در نامه سرگشاده ای تحت عنوان “ما شرمگینیم” خطاب به جامعه بهائی از عدم حمایت از آنان طی ۱۶۰ سال گذشته اظهار شرمندگی کردند و نوشتند که:”یک و نیم قرن سرکوب و سکوت کافیست” همچنین عده ای از اساتید ایرانی دانشگاه ها در مورد مظالم وارده به جامعه بهائی اعتراض نمودند و افراد فرهیخته زیادی نیز به طور خصوصی مطالبی نوشتند و اگر در پاره ای موارد در مورد نحوه نگارش وکاربرد لغات باهم توافق کامل نداشتند، ولی در اصل حمایت از جامعه بهائی با هم موافقت داشتند. یکی از جالبترین نوشته ها نامه زیبای “فرهنگ فرهی” بود. تمام  این نامه ها و احساسات نهفته در آنها برای نگارنده به عنوان یک ایرانی بهائی خوشحال کننده و افتخار آفرین است،  زیرا تاکنون وقتی بهائیان غیر ایرانی و به طور کلی مردم غرب با ما صحبت میکردند از کل جامعه ایرانی به علت عدم حمایت از بهائیان و اقلیت ها متعجب بودند و من همیشه سعی داشتم به آنان ثابت کنم که این ظلم ها توسط عده خاصی اعمال می شود و مورد تأئید همه هموطنان ما نیست  و الان بسیار سرافراز و مفتخرم که نقطه عطفی در تاریخ ما پدیدآمده است که یادآور افتخارات گذشته کشور عزیز ما در حمایت از حقوق مظلومان است و تردیدی ندارم مسیری که شخصیت های ممتاز ایرانی آغاز نموده اند ما را به آینده درخشان ایران که  آرزوی هر فرد ایرانی میتواند تلقی گردد،  رهنمون خواهد شد.

“مستقبل ایران در نهایت شکوه و عظمت و بزرگواری است، زیرا موطن جمال مبارک است. جمیع اقالیم عالم توجه و نظر احترام به ایران خواهند نمود و یقین بدانید چنان ترقی نماید که انظار جمیع اعاظم و دانایان عالم حیران ماند.” (عبدالبهاء)