شهروند ۱۱۹۸ ـ پنجشنبه ۹ اکتبر ۲۰۰۸

نوشته: نوام چامسکی

مارک تواین می بایست می دانست که گاهی توانایی خارق العاده او در چرخش قلم هجوآمیزش ناکافی بوده است. او در حمله ی توحش آمیز نیروهای آمریکایی علیه فیلیپین شوک زده شده بود. در قبال عبارت زیبای “آزادسازی” و اقدام معمول دولت های قدرتمند، تواین می بایست تسلیم می شد.

آنچه تواین را به هیجان و آشفتگی واداشته بود، ژنرال معروف آمریکا در فیلیپین، فردریک فاستون بوده است. تواین در مورد او می نویسد:”فاستون هجو خون و گوشت است.”


رویداد چند روز گذشته است که شکوه و شکایت مارک تواین را یادآوری می کند و انسان را در به یادآوری آن روزها واقعا کمک می کند. حادثه جنگ روسیه ـ گرجستان، اوستیا را می گویم.

جرج بوش، کاندولیزا رایس و شخصیت های برجسته سیاسی جهان به نقض آشکار پیمان نامه های سازمان ملل اشاره و روسیه را تهدید به انزوا و کنار گذاشتن از جامعه ی جهانی کردند، چرا که روسیه مرتکب اعمالی در گرجستان شده که اصول سازمان ملل نقض شده است.

استقلال و تمامیت ارضی هر کشوری باید مورد احترام دیگر کشورها قرار گیرد. گفته شد “هر کشوری”، البته به استثنای آمریکا که هرگاه بخواهد به خاک عراق، افغانستان، صربستان و احتمالا ایران و چند کشور دیگر که در لیست سیاه آن قرار دارند، حمله کند. بدیهی است که در اقدامات خودسرانه ی آمریکا در یورش به استقلال و تمامیت ارضی دیگر کشورها، برادر کوچکتر، بریتانیا هم مهر تأیید خود را بر اقدام غیرضرور آمریکا می زند. وزیر امور خارجه ی انگلیس آقای دیوید میلی بند، در اعتراض و شکایت خود از روسیه می گوید: “روسیه دستورالعمل های سده ی هزار و هشتصد را برای قدرت نمایی و اشغال کشوری مستقل اجرا می کند. چیزی که امکان ندارد امروز دیگر دولت انگلیس از آن استفاده کند”. آقای میلی بند اضافه می کند که: “واقعا اقدام روسیه در اولین دهه ی هزاره ی سوم در سطح بین المللی به هیچوجه قابل دفاع نیست”. گفته ی اخیر وزیر خارجه ی انگلیس انگار پژواک سخنان بوش است که پیش از این گفته بود: “اشغال کشور همسایه ی مستقل در سالهای اولیه قرن بیست و یکم غیرقابل قبول است”. این همنوایی و هماهنگی موقعی روشن تر می شود که سرج حلیمی Serge Halimi در لوموند دیپلماتیک می نویسد: “رئیس جمهور هوادار آمریکا در گرجستان، برای دفاع از مرزهای خاک وطن مجبور به فراخوانی تعدادی از دو هزار سرباز گرجستانی مستقر در خاک عراق شد”. حضور سربازان گرجی در عراق را می توان حق عضویت این کشور در اتحادیه دفاع متقابل آمریکا نام نهاد. تعداد سربازان گرجی مستقر در عراق بعد از دو کشور آمریکا و انگلیس، بیشترین در بین کشورهای شرکت کننده در اشغال عراق است.

تعداد زیادی از تحلیل گران مشهور هم در گروه هم آوایی تشویق آمریکا برای موضع گیری بجا و به موقع در برابر روسیه، شرکت کردند. فرید زکریا، از سخنرانی بوش که گفته بود اشغال کشور همسایه غیرقابل قبول است و سخنان وزیر خارجه بریتانیا مبنی بر به کارگیری سیاست های سده ی هزار و هشتصد، به وجد آمده و روسیه را نه تنها زورگو که طلبکار کشورهای تازه استقلال یافته در آسیای مرکزی می خواند. او سرانجام می گوید: “… به همین خاطر باید روسیه را هرطور شده در کنار جامعه ی متمدن جهانی قرار داد. جهان که دیگر تحمل اشغال خاک کشورهای مستقل را ندارد”.

هفت کشور از هشت کشور عضو کشورهای صنعتی جهان موسوم به G8 در بیانیه ای اقدام روسیه در اشغال بخشی از خاک گرجستان را محکوم و اضافه کردند که در روسیه شرایط “آنگلوآمریکایی” را رعایت نکرده است. اتحادیه اروپا پس از جلسه ی مجمع عمومی فوق العاده سران که بعد از اشغال عراق برای اولین بار تشکیل شده بود، اقدام روسیه را محکوم کرد.


از طرف دیگر، روسیه تقاضای تشکیل مجمع عمومی فوق العاده سازمان ملل را کرد که شورای امنیت آن را نپذیرفت، چرا که آمریکا، انگلیس و به قول دیپلمات ها، چند کشور دیگر اعلام کردند که حاضر به شرکت در آن جلسه نیستند و از طرفین خواستند که از خود خویشتن داری نشان دهند و از کاربرد زور دوری کنند.

این واکنش ها دلیلی است برای یادآوری توجه خاص جرج اورول به “بی تفاوتی در برابر واقعیات”. او نه تنها رفتار خشن و غیرانسانی هم وطنانش را شرح می دهد که بیزاری خود از بی تفاوتی قدرت های بزرگ در برابر جنون انسانی را به طور آشکار بیان می کند.

در ضمن، در مورد گذشته و تاریخ آنچه اکنون بین روسیه و گرجستان می گذرد، اجماع عمومی وجود دارد. استالین دو منطقه ی جنوب اوستیا و آبخازیا را که به دریای سیاه راه دارند مستقل اعلام کرد. اکنون هم رهبران غربی در حمایت از گرجستان خواهان اجرای همان قرارداد زمان استالین هستند. این دو ایالت تا زمان فروپاشی شوروی سابق، به صورت خودمختار اداره می شد. در سال ۱۹۹۰ رئیس جمهور تندرو و ناسیونالیست گرجستان به خودمختاری این دو منطقه پایان داد و در جنگی که به همین خاطر در گرفت، ضمن کشته شدن هزار سرباز، هزاران نفر بی خانمان و مجبور به فرار از خانه و کاشانه خود شدند.

تحت نظارت نیروهای روسیه، خلع سلاح نااستواری در منطقه برقرار شده بود. این وضعیت بی ثبات تا اگوست سال جاری که رئیس جمهور هوادار آمریکا در گرجستان، دستور اشغال مجدد اوستیا را به نیروهای نظامی صادر کرد، برقرار بود. شاهدین عینی در گفتگوهای خود با مطبوعات گفته اند که در یورش نیروهای گرجی به اوستیا، از همان ابتدا رگبار توپ و مسلسل و سلاح های سنگین بود که بر مردم غیرنظامی فرود می آمد و شهر Tskhinvali را که مقر نیروهای حافظ صلح روسی بود، مورد حمله قرار دادند. بدیهی است که نیروهای روسی هم بلافاصله در عملیات پاتک خود نه تنها نیروهای گرجستان را از جنوب اوستیا خارج کردند که بخشی از خاک گرجستان را هم در اشغال خود درآوردند تا بعدها به تدریج آن را تخلیه کرده و به جنوب اوستیا برگردند. آنچه مسلم است اقدامات توحش آمیز، غیرانسانی و غیرمتمدنانه ی دو طرف بوده است که بازندگان اصلی آن هم غیرنظامیان بی دفاع و بی گناه بوده اند.



برای درک بهتر تراژدی منطقه ی قفقاز، توجه به دو موضوع اساسی ضروری است؛ اول، کنترل منابع نفت و خط لوله گازی که از آذربایجان، گاز را به اروپای غربی می رساند. کلینتون برای بی اعتنایی و دهن کجی به ایران و روسیه، طرح خط لوله گاز آذربایجان به اروپا را از طریق گرجستان اجرا کرد و به همین دلیل هم گرجستان را شدیدا ملیتاریزه نمود. برژینسکی در همین مورد گفته است: “طرح خط لوله گاز، گرجستان را به منطقه ای استراتژیک و فوق العاده مهم برای منافع ما کرده است”.

اکنون می شود مواضع آمریکا و غرب را در کاربرد واژه هایی چون “آزادسازی” و “تهدیدات روسیه” درک کرد. انگیزه کشورهایی که به حمایت بلامنازع از گرجستان دست زدند، آشکارا معلوم می شود؛ اهمیت استراتژیک منطقه و حضور نیروهای آمریکایی در خاورمیانه. هم چنین با توجه به فشار عراق برای خروج نیروهای آمریکایی از خاک آن کشور و مشکلات ناتو در افغانستان، انگیزه حضور آمریکا در منطقه کاملا مشخص می شود. اگر به مقاله ی واشنگتن پست در مورد سخنرانی باراک اوباما دقت شود، انگیزه های اصلی حضور آمریکا در منطقه روشن می شود. واشنگتن پست در مقاله ای تحلیلی به اوباما یادآوری می کند که عراق در قلب خاورمیانه است و علاوه بر این صاحب ذخایر عظیم طلای سیاه جهان است. این گوشزد در رابطه با اهمیت زیادی است که اوباما برای حضور پر رنگ تر در افغانستان و بالطبع کم رنگ تر در عراق قائل شده بود.


دومین موردی که در منطقه قفقاز حائز اهمیت است، طرح گسترش ناتو به طرف جنوب است. جک متلاک، سفیر آمریکا در شوروی سابق در سالهای ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۰ نوشته است: “وقتی که شوروی در حال فروپاشی بود، گورباچف در بازی با غرب و آمریکا، بلوف بزرگی زد و برنامه ای را برای ایجاد جبهه ای با شرکت آلمان مطرح کرد. البته او برای این جبهه شرطی قائل شد که ناتو به هیچ وجه در فکر توسعه ی منطقه ی خود به طرف جنوب نباشد، حتی یک وجب”.

کلینتون به سرعت و در واکنشی غیرمنتظره در آن روزها، پیشنهاد گورباچف برای پایان دادن به جنگ سرد از طریق برقراری یک جبهه همکاری سیاسی را رد کرد. ناتو هم به پیشنهاد گورباچف برای برقراری منطقه عاری از سلاح هسته ای بین دو منطقه ی آرکتیس و دریای سیاه، جواب منفی داد.

به نظر تحلیلگر و برنامه ریز سابق ناتو، میکائیل مک کویر، جواب سریع ناتو به پیشنهاد شوروی به این خاطر بوده است که همین توافق می توانست سد راه توسعه ناتو شود.

بلوف گورباچف چون سنگ روی یخ قربانی منافع آمریکا در منطقه شد. خط مشی کلینتون با برنامه های تهاجمی تر توسط جورج بوش پیگیری و عملی شد. به باور جک مت لوک، اگر آمریکا صربستان را بمباران نمی کرد و برنامه های توسعه حضور نظامی خود در منطقه را آرام تر پیش می برد، احتمالا روسیه شاید قبول می کرد که همسایگان او که روزی در قلمرو آن کشور بودند، عضو ناتو شوند، اما برنامه های اخیر آمریکا و غرب از قبیل استقرار سیستم سپر دفاع موشکی در لهستان و تقاضای عضویت اوکراین و گرجستان برای عضویت در ناتو، و چراغ سبز آمریکا و به رسمیت شناختن استقلال کوزوو، علایم خطر برای روسیه را به صدا درآوردند. پوتین هم به تجربه دریافته بود که هرگونه نرمش و کوتاه آمدن در برابر آمریکا، جبران ناپذیر است. این تجربه به پوتین آموخته بود که آمریکا نه تنها به همکاری های استراتژیک روسیه لبیک نمی گوید که آنها را برای پیشبرد و توسعه ی قلمرو تجاری خود در جهان، به کار می گیرد. به همین خاطر او در مورد گرجستان بلافاصله واکنش نشان داد و در مقابل خواست جهان غرب مقاومت کرد.

اکنون پس از یورش نظامی روسیه به گرجستان، سخن از آغاز یک جنگ سرد است. البته حضور ناوگان های آمریکا در دریای سیاه و کشتی های روسیه در خلیج مکزیک، پیش بینی شروع چنین حادثه ای چندان هم دشوار نیست. تلاش برای عضویت اوکراین در ناتو با توجه به وضعیت وخیم اخیر، حرکتی است بس خطرناک و پُر ریسک. هم چنین دیدار اخیر دیک چینی از گرجستان و اوکراین شرایط خاص و تحریک آمیزی را به وجود آورده است.

البته علیرغم همه ی این علایم و نشانه ها، از نظر من بروز جنگ سرد احتمال ضعیفی دارد. برای درک شرایط فعلی باید بدانیم که عوامل جنگ سرد پیشین چه بوده است. اگر نگاهی به گذشته دو کشور شوروی و غرب و بخصوص آمریکا داشته باشیم و جنگ کلامی طرفین را به دقت بررسی کنیم، می شود جنگ سرد را توافق دوجانبه قلمداد کرد. توافقی که در آن طرفین در قبال عملکرد یکدیگر سیاست سکوت اختیار کنند؛ کنترل شوروی بر همسایگان جنوبی و کنترل دیگر قدرت های بزرگ جهان و از جمله آمریکا بر سایر قسمت های کره خاکی. اما شرایط امروز به گونه ای است که جامعه جهانی نباید در معرض شرایط جنگ سرد قرار گیرد. چرا که جامعه ی جهانی تحمل چنین تجربه ای را اکنون دیگر ندارد.

به نظر می رسد که منطقی ترین راه اکنون اجرای پیشنهاد گورباچف است. پیشنهادی که کلینتون ندیده گرفت و بوش هم آن را به طور کلی از یاد برد، اما در بین کسانی که اوضاع در منطقه قفقاز را بررسی می کنند شاید تحلیل تاریخ نگار و وزیر پیشین خارجه اسرائیل، Shlomo Ben ami است که در یکی از روزنامه های لبنان نوشته است: “روسیه به طور واقعی باید تقاضای همکاری نزدیک با آمریکا را اجابت کند، چرا که روسیه بدون حمایت سایر کشورها و در انزوا و جو تنفر و بیزاری، به مثابه توپی است بدون مواد منفجره بر عرشه کشتی جهان. از پایان جنگ سرد تاکنون روسیه نه تنها مورد تحقیر آمریکا بوده که اصلا ندیده گرفته شده است. اکنون روسیه باید بخشی از جامعه جهانی باشد، جهانی که علاقمندی های روسیه را احترام می گذارد. در غیر این صورت روسیه تبدیل به کشوری می شود که مدام بر طبل مخالف ساز و کار غرب خواهد کوبید”.


منبع:

New York times Syndical