ترجمه: حمید پرنیان

چیزهای کمی هستند که لذت‌شان بیش‌تر از گریختن از مرگ و رسیدن به زندگی‌ای معنادار در پناهگاهی امن باشد و من این را مدیون نظام حمایتی کانادا از پناهنده‌ها هستم.

من چهار سال در زندان‌های سیاسی ایران زندانی بودم و تحت شکنجه‌های خوف‌آوری قرار گرفتم. پلیس مخفی بدنام رژیم شاه ایران ساعت‌ها به کف پای من شلاق زد تا پوست پاره شد و گوشت ازش آویزان شد. برای ۲۴ ساعت به جای ادرار، خون دفع می‌کردم؛ به مدت هفت روز نمی‌توانستم تکان بخورم و ۵۰ روز با دشواری زیادی می‌توانستم قدم بزنم.

تا قبل از این‌که به کانادا بیایم و تحت حمایت کامل این کشور قرار بگیرم، سه بار گریختم. من و همسرم وقتی به کانادا رسیدیم، گذرنامه‌ی جعلی دست‌مان بود و در تاریخ ۱۲ فوریه‌ی ۱۹۸۵ در فرودگاه میرابل مونتریال درخواست پناهندگی دادیم. گرچه با دشواری‌های زیادی روبه‌رو شدیم، اما افراد بسیاری زحمت کشیدند و ما را یاری دادند.

دادگاه پناهندگی ما شش ساعت طول کشید؛ همسرم به‌ خاطر شرایط جسمی و روحی‌اش از شرکت در دادگاه معاف شد. دادگاه به شکل کاملا دوستانه‌ای برگزار شد و من فرصت کافی پیدا کردم تا سرگذشت‌ام را تعریف کنم. از دیدن نظام پناهندگی عادلانه ی کانادا تحت تاثیر قرار گرفتم. همسرم که مسحور محبتی قرار گرفته بود که ما در کانادا تجربه کرده بودیم، بعد از جلسه‌ی دادگاه گفت «سرد است، اما مردمانی به‌شدت خون‌گرم دارد».

عکس: برنارد ویل ـ تورنتو استار
عزت مصلی نژاد توضیح می دهد چگونه دست و پای اش را به تخت بستند و شکنجه اش کردند

تصمیم گرفتیم که تکه‌  پاره های  زندگیِ متلاشی‌شده‌مان را جمع کنیم و خانه‌ای جدید در کانادا بسازیم. به‌رغم تحصیلات دانشگاهی در رشته‌ی اقتصاد سیاسی، زندگی‌ام را وقف خدمت‌رسانی به پناهندگان و قربانیان شکنجه کردم. من عضو و بنیان‌گذار سازمان‌هایی مثل «مرکز اجتماعی و فرهنگی ایرانیان»، «نهاد آموزشی برای جوانان ایرانی» و «انجمن دمکراتیک مونتریال» هستم.

هر دو فرزند من در مونتریال به دنیا آمدند. نظام بهداشتی و درمانی کانادایی و کبکی را تحسین می‌کنیم و عمیقا از همه‌ی حمایت‌های جامعی که به هنگام تولد فرزندان‌مان دریافت کردیم قدردانی می‌کنیم. من هنوز هم مهربانی‌های بی‌شائبه‌ای را یادم هست که کارمندان مهدکودک در مونتریال و تورنتو به ما ارزانی کردند.

در سال ۱۹۹۰ به تورنتو مهاجرت کردیم. من در   سنت کریستوفر هاوس   (St. Christopher House) به ‌عنوان مشاور جوانان مشغول به کار شدم. کارگاهی برای ۱۳ جوان تازه‌وارد، جوانانی که متعلق به ۱۴ فرهنگ مختلف بودند، برگزار کردم و این را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. من عمیقا تحت تاثیر چندفرهنگی کانادا قرار گرفته بودم.

هفت ماه بعد، سمت جدیدی پیدا کردم و به‌عنوان تحلیل‌گر سیاست‌های پناهندگی در مرکز یسوعیان برای ایمان و عدالت اجتماعی(Jesuit Center for Social Faith and Justice) مشغول به کار شدم و دیری نگذشت که نماینده‌ی همین مرکز در کمیته‌ی بین کلیسایی برای پناهندگان (ICCR) (که ترکیبی از ۱۰ کلیسای ملی است) شدم.

در سال‌های بعد نیز نماینده‌ی هر دو آژانس در نشست‌های ملی و بین‌المللی بودم. هیچ‌کسی از ایمان و دین من نپرسید و هیچ‌کسی به من نگفت که چه بگو. آن‌ها به من به‌عنوان مددکار پناهندگان اعتماد کامل داشتند. نگاه کثرت‌گرایانه‌ی کانادا هم مرا تحت تاثیر قرار داد. یاد گرفتم که کانادا نه‌تنها کشوری چندفرهنگی است که هم‌چنین جامعه‌ای چنددینی است که تفاوت‌های بین مردم را وسیله‌ای برای پیشرفت انسانی در نظر می‌گیرد.

تصمیم گرفتم که بدهی‌ام را به کانادا پس بدهم؛ بابت همه ی کارهایی که برایم کردند و هرگز فراموش نمی‌کنم، اما متوجه شدم که حتی نمی‌توانم بخشی از بدهی‌ام را پرداخت کنم. به‌عنوان داوطلب به کارم ادامه دادم و هر جا رفتم با آغوش باز مرا پذیرفتند؛ مرکز کانادایی قربانیان شکنجه، «Meals on Wheels» در سنت کلر غربی، خانه‌ی سنت کریستوفر، مرکز خدماتی مشورتی پناهندگان و مهاجران، شورای نویسندگان «Refugee Update Editorial Board»، شواری مدیران کارولین کوآپ، کالچرال لینک، مرکز کانادایی برای عدالت بین‌المللی (CCIJ)، و غیره. من عمیقا احساس می‌کنم که کانادا از جمله‌ی کشورهایی است که از خدمات داوطلبانه استفاده می‌کند تا به هر دو طرف سود برساند.

من به‌عنوان کسی که از دست حکومتی جابر گریخته، شدیدا احساس سعادت می‌کنم که پناهگاهی امن در جامعه‌ای چندفرهنگی یافته‌ام و باور دارم که کانادا باید به‌خاطر چنددینی و سنت‌های سکولارش ستوده شود. آن‌چه تاثیرگذارتر بود، سنت انسان‌دوستانه و مشفقانه ی کاناداست، که مرکز کانادایی قربانیان شکنجه (CCVT) یک نمونه‌ی بارز آن است. من از سال ۱۹۹۷ در این‌جا به‌عنوان مشاور اسکان و آسیب های روحی و نیز تحلیل‌گر سیاست‌ها و پژوهشگر مشغول به کار بوده‌ام. با حمایت کامل این مرکز بود که توانستم به بیش از ۲۰۰۰ مراجعه کننده از زمان آغاز همکاری‌ام با این مرکز خدمت‌رسانی کنم. بیش از ۳۵ مقاله و ۱۰ رساله در «پرتو نخستی” نشریه‌ی دوسالانه‌ی CCVT» منتشر کرده‌ام. کانادا بود که مرا قادر ساخت تا با شبکه‌ی عظیمی از دانشجویان و فعالان حقوق بشر متصل شوم و همان‌ها بودند که مرا در نوشتن دو کتاب‌ام یاری دادند؛ «شکنجه در عصر وحشت و ادیان» و «بازگشت ظالمانه‌ی خدایان».

از کانادا سپاسگزارم که آواره ای چون   مرا در آغوش گرفت و به من اجازه داد تا در جایی که خانه‌ی واقعی من نیست احساس تعلق کنم. وقتی پزشک‌ها در فوریه‌ی ۲۰۱۰ گفتند که همسرم به سرطان مغز استخوان مبتلاست، کارکنان و پزشکان بیمارستان‌های سانی‌بروک و پرنسس مارگارت از او نهایت مراقبت را کردند. او در ۷ دسامبر ۲۰۱۰ درگذشت، در حالی که پزشک‌ها و پرستاران و دوستان و مددکاران ایرانی در کنارش بودند. این عشقِ بی‌دریغ که کانادایی‌ها به ما دادند انگیزه‌ای شد تا بتوانیم بر داغداری و تنهایی ناشی از تبعید فائق شویم.

دخترم آموزگار است و پسرم به تازگی در دانشکده‌ی پزشکی دانشگاه مک‌گیل مشغول تحصیل شده است. ما همه‌ی این موفقیت‌ها را مدیون کانادا هستیم. کانادا همتا ندارد. کانادا متشکرم.

اما امروزه من نگران هستم که بحران اقتصادی منجر به فضای بیگانه‌هراسی شود. دوستان‌ام در فعالیت‌های حقوق پناهندگی درباره‌ی بروز این روند جدید و ناراحت‌کننده هشدار داده‌اند: اصلاحات در قانون پناهندگی و مهاجرت، محدودیت‌های اخیر در بیمه‌ی پزشکی متقاضیان پناهندگی و افرادی که وضعیت‌شان هنوز مشخص نشده، کوچک‌شدن آژانس‌های خدماتی، و غیره.

با این همه، من خوش‌بین هستم. می‌توان هر دو روند بیگانه‌هراسی و مهمان‌نوازی را در تاریخ مهاجرت کانادا یافت. مطمئن هستم که سنت انسان‌دوستانه و مشفقانه پیروز خواهد شد.

 

 

یادآوری: در متن چند بار از کلمه همسرم استفاده شده است که بیشتر در بیان رابطه ای درگذشته های دور و دراز و به احترام رابطه ای دیرین این اصطلاح به کار برده شده است وگرنه کلیه ی دوستان نزدیک می دانند که اینجانب و شادروان آذر به مدت چهارده سال بود که متارکه کرده بودیم، لیکن به عنوان دو دوست و مادر و پدر مشترک بچه هایمان با هم همکاری داشتیم.

 

* عزت مصلی‌نژاد، تحلیل‌گر سیاست‌ها و پژوهش‌گر در مرکز کانادایی قربانیان شکنجه است.

منبع: تورنتو استار، جمعه ۲۶ اکتبر ۲۰۱۲