شماره ۱۲۰۰ ـ پنجشنبه ۲۳ اکتبر ۲۰۰۸

چه کسی می گوید علی کردان، احمدی نژاد، . . . دکترا ندارند؟!

۱ـ آغاز مدرک گرایی در ایران


اوایل شهریور ۱۳۰۷، آژان های نظمیه در کنار پارک مسعودیه مشغول آب و جارو بودند که رضاشاه با تیمورتاش به وزارت معارف وارد می شود. اعتمادالدوله وزیر معارف، تعظیم کنان و تملق گویان ردیف محصلان با لباس متحدالشکل فلانل خاکستری که دور حوض عمارت ظل السطان صف کشیده اند را به حضور شاه معرفی می کند.

۷ سال پس از کودتا، رضاشاه، مخبرالسطنه (مهدیقلی هدایت) را به نخست وزیری انتصاب کرد. سال بعد (۱۳۰۷) تیمورتاش با کاردانی و درایت، سیاست خارجی رژیم را پیش می برد. در ادامه اصلاحات و نوسازی رضاشاهی، تیمورتاش، ضرورت اعزام گروهی محصل به خارج از کشور برای تحصیلات عالی و تربیت متخصص را مطرح کرد.

آنان اولین سری محصلانی بودند که راهی اروپا شدند و با مدرک دکترا و مهندسی در سالهای میانه و آخر سلطنت رضاشاه به ایران بازگشتند و صاحب منصبی شدند و به وزارت و وکالت رسیدند، از مشهورترین شان به این نام ها می توان اشاره کرد: کریم سنجابی، مهدی بازرگان، علی شایگان، خلیل ملکی، صورتگر، عبدالله ریاضی، محمدعلی حکمت، حسابی، رادمنش و . . . و این حکایت اعزام محصل هر سال ادامه پیدا کرد، هر چند که پاره ای از آنان از درون گروه ۵۳ نفر و حزب توده سر درآوردند.


۲ـ مدرسه نخبگان


در دوران نخست وزیری محمود جم (در فاصله سالهای ۱۳۱۴ تا ۱۳۱۸) به همت علی اصغر حکمت و اسماعیل مرآت وزراء معارف وقت، مدرسه نخبگان یا الیت ها به تقلید از مدارس آموزشی فراماسیونری در اروپا، به منظور آموزش نخبگان سیاسی برای اداره آینده کشور و ضرورت یادگیری حربه های کشورداری و روشهای مملکت داری در تهران آغاز می شود. فرزندان جم، منصور، علاء و نخجوان جزو آموختگان این مدرسه بودند که بعدها به وزارت و وکالت رسیدند. بنابر این از این تاریخ به بعد، داشتن مدرک بالا یکی از مقدماتی ترین پایه های گرفتن جاه و مقام و قدرت شد.

دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳ گشایش یافته بود و فارغ التحصیلان آن راهی محیط کار و اداره می شدند، اما فارغ التحصیلان خارج کشور منزلتی دیگر داشتند.


۳ـ قلعه پرهیبت کنفدراسیون


در دوره پهلوی دوم، داشتن مدرک نه تنها سرآغاز گذراندن مدارج عالی اداری بود، بلکه پرستیژ اجتماعی و سیاسی داشت. پاره ای از رهبران و فعالان جبهه ملی و حزب توده تحصیلات عالیه خود را در اروپا گذرانده بودند و بخشی از روشنفکران جامعه نام دکتر را یدک می کشیدند، علیرغم اینکه افرادی چون جلال آل احمد برای مدرک تره خورد نمی کردند.

در دوره پهلوی دوم، به منظور حرفه ای کردن امر مدیریت قوانینی از مجلس گذرانده شد که مدیران اداری (مثلا شهردار) باید حداقل لیسانس داشته باشند.

در اواخر دهه چهل و با تغییرات بافت اجتماعی و اقتصادی و پیدایش آثار مدرنیته روبنایی (نه مدرنیته زیر بنایی) در مقابل سنت گرایی، اشتیاق فراوانی در بین خانواده های متوسط جامعه، برای اعزام فرزندانشان به خارج کشور آغاز شد. ره آورد مدرک، از خارجه، برای این قشر جامعه، مجوزی بود که مرحله گذار را طی کرده و از لحاظ اجتماعی و اقتصادی به مرحله ای بالاتر ارتقاء یابند.

دولت هم آب به آسیاب این قضیه می ریخت و امکاناتی فراهم می کرد.

اما در آنطرف مرزها قلعه ای پرهیبت به نام کنفدراسیون با شور و شری فراوان آماده بود تا با جذب دانشجویان تازه وارد آنان را به اپوزیسیونی در مقابل رژیم تبدیل کند و ماری شود در آستین پهلوی دوم.

کنفدراسیون پدیده ای بود مثل محله ی بچه عربها یا چهارصد دستگاه که محدوده ی جغرافیایی نداشته، یک سرش در شیکاگو و آرلینگتون، و سر دیگرش در لندن یا هند بود. البته سر گنده اش در شهرهای آلمان چون برلین و فرانکفورت. پایتخت کنفدراسیون فقط آلمان نبود، هر جایی که گروهی از بچه های ایرانی به منظور گرفتن مدرک آمده بودند پایتخت کنفدراسیون بود.

سالها قبل مقاله ای با نام “قلعه پرهیبت کنفدراسیون” قلمزنی کردم که در همین شهروند چاپ شد، خوانندگان را به آن مقاله ارجاع می دهم.

آن گروه از دانشجویانی که از هفت خوان رستم و قلعه آینه در آینه کنفدراسیون گذر کردند و با مدرک بالایی، آسوده و بدون شناسایی راهی ایران شدند، سریعاً مدارج عالی را طی کردند و حتی به مقام منیع وزارت هم رسیدند.

در اواسط دهه پنجاه تا قبل از تکانه ی سال ۵۷، دانشجویان اعزامی به آمریکا در مقایسه با سایر کشورها بیشترین را تشکیل می دادند.


۴ـ بچه های نازی آباد


پس از تکانه ی سال ۵۷، اکثر رجال کابینه دولت موقت، دارای تحصیلات عالی بودند، ابراهیم یزدی، چمران، قطب زاده، بنی صدر، سلامتیان و . . . تازه از خارجه برگشته بودند و مدرک دکترای خود را در جیب داشتند و بزرگ ترهایشان چون مهدی بازرگان و کریم سنجابی ۵۰ سال قبل از آن تاریخ، در فرانسه درس ترمودینامیک و حقوق خوانده بودند و جزو اولین سری محصلان اعزام شده دوره رضاشاهی بودند که قبلا ذکر شد.

پس از ۱۳ آبان ۵۸ و جریان گروگان گیری و استعفای دولت موقت به قول امام خمینی انقلاب دومی صورت گرفت که باز به قول امام خمینی از انقلاب اول پرشکوه تر و عظیم تر! بود. تاثیر انقلاب دوم! نه فقط بر همه شئونات اثر گذاشت، بلکه پدیده ی پوپولیستی را در جامعه وسعت داد و مکتب گرایی اسلامی و ذوب شدن در وجود امام را برتر بر تخصص و مدرک و مدیریت دانست. رهبران حکومت اسلامی بارها گفته بودند که مدرک ورق پاره ای پیش نیست و ما بچه های حزب اللهی یاخچی آباد و نازی آباد را برای مدیریت ترجیح می دهیم. حضرت امام گفته بود که بنی صدر (رئیس جمهور وقت با مدرک دکترا) علمش از عقلش بیشتر است و آقای رجایی (نخست وزیر) عقلش از علمش بیشتر است.

پس از ورود هاشمی رفسنجانی به دفتر ریاست جمهوری، و شکست پروژه مدیریت کشور توسط بچه های حزب اللهی بی مدرک و بی تخصص، ضرورت گرفتن مدرک به هر قیمتی بر سر کوچه و بازار افتاد.

نازی آباد محله ای در منتهاالیه جنوبی تهران است؛ جایی که پایتخت ایران با مهمترین حاشیه اش شهر ری پیوند می خورد. عباس عبدی سالها قبل با خانواده اش به این محله کوچ کرده بودند و با سعید حجاریان هم مدرسه و هم محله شده بودند.

عمادالدین باقی گرچه خاستگاهی اصفهانی (شهرضا) و زادگاهی شیعی (کربلا) دارد، اما پس از بازگشت به ایران به جنوب تهران پیوست و خانواده اش منزلی را در امامزاده یحیی اختیار می کنند. اکبر گنجی در حلقه نازی آبادی ها رشد می کند، و بعدها ابراهیم اصغرزاده و هاشم آغاجری به بچه های یاخچی آباد و نازی آباد می پیوندند.

احمدی نژاد، ۲ ساله بود که خانواده اش از گرمسار به میدان خراسان کوچ می کنند و خانواده بسیار بزرگی تشکیل می دهند. بچه های میدان خراسان به فقاهت و ولایت نزدیک می شوند و بچه های نازی آباد با اندیشه شریعتی ـ مطهری رشد می کنند و هر دوی این جریانات به گونه ای به اندیشه ی اولیه خود وفادار می مانند. اکثر نازی آبادی ها و میدان خراسانی های مورد نظر ما متولدین سالهای ۳۳ تا ۳۷ هستند.



در آبان سال ۵۸ ، در جریان تسخیر سفارت آمریکا، بین بچه های نازی آباد و میدان خراسان اختلاف عمیقی صورت می گیرد. گروه اول معتقدند که تضاد اصلی آمریکاست (مثل عباس عبدی و ابراهیم اصغرزاده) و باید سفارت آمریکا را در تصاحب خود گرفت و سری دوم یعنی فقاهتی ها و ولایتی ها (مثل احمدی نژاد) معتقد بودند تضاد اصلی شوروی است و سفارت شوروی را باید مصادره کرد. بچه های نازی آباد عمدتا دانشجویان پلی تکنیک بودند و پاره ای از طرفداران فقاهت و ولایت دانشجویان علم و صنعت بودند. (احمدی نژاد در سال ۵۳ وارد دانشگاه علم و صنعت می شود).

پس از اتمام جنگ با عراق و ضرورت مدیریت پراگماتیسم (از نوع هاشمی رفسنجانی) بین “یقه سفیدها” و مقامات عالیه حکومت اسلامی رقابت بر سر گرفتن مدارک پرطمطراق آغاز می شود. احمد توکلی دست از وزارت کار می کشد و راهی انگلیس می شود که دکترای خود را بگیرد. پاره ای از آنان هنوز چکمه پاسداری و لباس نظامی گری درنیاورده و به ضرورت تحصیلات عالیه پی می برند و واقعا به دنبال درس و مدرسه و کنکاش می روند مثل هاشم آغاجری و . . . بقایای بچه های نازی آباد اما بچه های میدان خراسان و بازار نوروز خان که خود را از قافله عقب می بینند و به علت مشغولیت زیاد در جبهه های جنگ باطل علیه باطل و مسئولیت های سنگین در اوین و گوهردشت، فرصت تبدیل مدرک ماقبل دیپلم خود به دکترا را ندارند وارد معرکه می شوند و از برکت سر دانشگاه آزاد و وجود مبارک هاشمی رفسنجانی و دکتر جاسبی سریعاً به مدارج عالی دست می یابند و یک شبه ره صد ساله طی می کنند. باید سپاسگزار خداوند عزل و وجل بود که از برکت وجود آیت الله هاشمی رفسنجانی مملکت محارسه اسلامی ایران، به خاطر وجود ذی وجود رفسنجانی و دانشگاه آزاد، هزارها هزار مدرک عالیه به حزب اللهی های راستین اهدا شد تا بیضه اسلام از مدرک پربارتر شود و سفرای عالی مقام حکومت اسلامی در مراکز بین المللی شرمگین نباشند.

بدینگونه است که دکتر قالیباف شهردار تهران استاد ندیده دکترای جغرافی می گیرد و دکتر رضایی دبیر مجمع تشخیص مصلحت کلاس نرفته مدرک دکترای خود را بر سر در و دیوار می کوبد و دکتر محمود احمدی نژاد با تمام مسئولیت هایی که در اوین و جبهه و کردستان دارد دکترای عمران را اخذ می کند.



۵ـ دکتر علی کردان به علی گردان (یعنی پهلوان) تبدیل می شود


آقازاده های حکومت اسلامی، فقط به داشتن قدرت اقتصادی بسنده نمی کردند، بلکه نیاز به قدرت سیاسی داشتند، پس ضرورت گرفتن مدرک دکترا لازم بود. دلالها و بنگاه های مدرک فروشی با نام پوششی موسسات زبان، بازار پر رونقی پیدا کردند. یکی از مشتریان پر و پا قرص این بنگاه ها یک حزب اللهی ذوب شده در وجود مبارک ولایت به نام علی کردان است که به علت هیبت و اتوریته فراوانی که دارد، در زمان بسیار کوتاهی اساتید مرعوب شده دانشگاه آزاد، با ترس و لرز و افتخار فراوان مدرک لیسانس و فوق لیسانس او را امضا کرده بودند. و چون نرخ دکترای دانشگاه آکسفورد کمی بیشتر از دانشگاه های کانادا می باشد و ایشان نیز در مضیقه مالی نیستند، بنابر این دکترای خود را از آکسفورد دریافت می کنند.

در این وسط گناه علی کردان چیست؟ اگر نماینده مجلسی به نام احمد توکلی موی دماغش می شود و پرونده دکترای وی را آب کشیده رو می کند و اگر دلالهای تهرانی عملیات خود را حرفه ای انجام نمی دهند و مدرک را دقیق جعل نمی کنند، آیا حق علی کردان نیست که علیه آنان شکایت کند؟ بنابر این باید نام علی کردان را به علی گردان (یعنی پهلوان) تبدیل کرد.

چون در یک جبهه علیه دلال های بی کفایت مدرک ساز باید بجنگد، و در جبهه ی دیگر باید جواب غرغرهای علی لاریجانی و احمد توکلی را در مجلس بدهد و در جبهه ی وزارت کشور کارهای انتظامی و امنیتی را جلو ببرد. (گرچه فعلا از جبهه ی سوم معاف شده است.)


۶ـ کالبدشکافی روان پریشانی سیاسی مدرک طلبان اسلامی


سران حکومت اسلامی به فکر مدیریت جهانی هستند. می خواهند امپراتوری اسلامی خود را در جهان وسعت دهند. آنها با مدارک جعلی، خود را برای همه دوران ها و رهبری همه ملیت ها آماده می کنند. هفته ی گذشته دکتر احمدی نژاد فرمودند: “امروز ماموریت ما جهانی است و معتقدیم کسانی جز اندیشمندان و علمای ایران اسلامی نمی توانند نقش محوری در هدایت بشریت به راه درست ایفا کنند . . . باید برای رفع مشکلات اساسی دنیا . . . تلاش کنیم اندیشه آنان را با اندیشه الهی جایگزین کنیم و این ماموریت امروز ماست . . . باید در جهان، نظام بانکی را اصلاح و عقود اسلامی را جایگزین کنیم.” مشابه این جملات را در رابطه با بحران اقتصادی جهانی علی خامنه ای، هاشمی رفسنجانی، احمد جنتی و علی لاریجانی نیز در روزهای گذشته، فرموده بودند که بیان آن در حوصله ی این مقاله نیست. مقامهای بلند پایه حکومت اسلامی، تلویحا یا مستقیما نسبت به بحران عمیق مالی در جهان ابراز خرسندی کردند.

علیرغم اینکه قرار بر این است که ایدئولوگ های خرد و کلان و تئوریسین های عالی مقام با مدارک دکترا، این مقامات بلندپایه را احاطه کرده باشند و برای آنان توضیح بدهند که اقتصاد تک پایه ای نفتی ایران رابطه تنگاتنگ با بحران اقتصادی جهانی دارد، اما کو گوش شنوا؟

بنابر این باید برای مدیریت و رهبری جهانی و اشاعه امپراتوری اسلامی چند مدرک قلابی را یدک کشید.

از ابتدای بنیاد حکومت اسلامی، ریاکاری و تزویر به عنوان یکی از اصول “تقیه”، یکی از ارکان حکومت بوده است. حاکمان اسلامی با وقاحت، مردم را تحمیق کرده و با تصور اینکه مردم ایران ابلهانی بیش نیستند، کلیه ریاکاری ها و “تقیه” بازی خود را به مردم می قبولانند.

ارائه مدرک قلابی یک نیاز روانی تشخص طلبانه و رهبری خواهانه است. آنان به نصایح زعمای قوم و مفتیان اعظم خود که آنان را تشویق به طلب علم از مهد تا لحد می کردند، بی اعتنا بوده و براساس اصول تقیه به درجات حضیض ارتقاء یافته و ریاکاری را بر سر کوچه و بازار عَلَم می کنند.

تزویر و ریاکاری و عوام فریبی و ایدئولوژی خود را برتر دیدن، بخش فرهنگی و روبنایی جنبش فاشیستی در ایران است و مدرک طلبی گوشه ای از تمامیت خواهی حاکمان اسلامی و این “سمن بویان” و “زیبا رخان” و “ماهرویان” حاکمان اسلامی هستند که براساس آموزشهای خود بر سرنوشت میلیونها انسان تاثیر می گذارند.

تکزاس ـ اکتبر ۲۰۰۸


rezaalavim@yahoo.com