شماره ۱۲۰۲ ـ پنجشنبه ۶ نوامبر ۲۰۰۸
چند ماهی از کودتا گذشته بود (خرداد ۱۳۰۰) که سید ضیاء پاهای دراز خود را از گلیم اش درازتر کرد و تمام اقلیم را خواست. سردار سپه ناگزیر بود زیر پای سید را خالی کند. خانم فخرالدوله دختر مظفرالدین شاه (عمه احمدشاه) با یاری مشارالدوله وزیر دربار احمدشاه در به راه انداختن تظاهرات علیه کابینه سید ضیاء به کمک سردار سپه آمدند و بدینگونه کابینه سید سقوط کرد. و سپس احمدشاه در کاخ انیس الدوله این پیغام را به قوام السلطنه رسانید که “اگر قول می دهی با انگلیسی ها سازش نکنی صندلی صدارت در انتظار توست.”
بدینگونه قوام دومین نخست وزیر بعد از کودتا می شود و سردار سپه وزارت جنگ را مکررا زیر سلطه خود قرار می دهد، اما فقط به مسایل امنیتی و لشکری بسنده نمی کند، و به جلب سیاستهای داخلی و خارجی مشغول می شود، ارتباط با عوامل سفارت انگلیسی را به حد اعلا می رساند و به دلبری از سفیر شوروی می پردازد.
شیعه در دوران سردار سپه سه دوران مختلف را گذراند:

۱ـ دوره ی دلبری رضاخان از شیعه گری

دوره اول یا دوره دلبری سردار سپه از اسلام از سال ۱۳۰۰ آغاز می شود و در سال ۱۳۰۷ به افول می نشیند. این دوره را باید دوره “همکاری علما و حکومت” نام نهاد.
در آستانه صدراعظم شدن قوام السلطنه (خرداد ۱۳۰۰)، سردار سپه به دنبال نفوذ همه جانبه در زمینه های مختلف مملکت محارسه ایران بود. او به علت پایگاه اجتماعی قوام، سریعا نقبی به بیت علما زد و روابط مناسبی با علمای قم و روحانیون تهران برقرار کرد. با شرکت در روضه خوانی و ریختن کاه بر سر و قمه زدن بر فرق و سینه زدن و تشکیل دسته های زنجیرزنی از قزاقها چنین وانمود می کرد که در درون کابینه قوام فقط سردار سپه مسلمان دو آتشه است و فقط اوست که از منکرات جلوگیری می کند و شعائر اسلامی را رعایت می کند.
در سال ۱۳۰۰ دو واقعه مهم به وقوع می پیوندد:
اول اینکه حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی از اراک به قم مهاجرت می کند. دوم اینکه سردار سپه پایگاه خود را در مسایل و امورات مختلف مملکتی مستحکم می سازد. هر دو در کار خود قدرتمند و تاریخ ساز بودند:
اولی در “امور دینی” تغییرات اساسی به وجود آورد و دیگری در “کشورداری”. با ورود شیخ عبدالکریم حائری به قم، رونق دادن به مدرسه علمیه فیضیه، شهر فراموش شده و عقب مانده قم تبدیل به یک مرکز بزرگ تعلیم مجتهد و آخوند و محل تجمع مراجع تقلید درجه یک می شود. از آن تاریخ به بعد، علمای مذهبی و مراجع تقلید شیعه که ساکن عتبات عالیات (!؟) بودند آنتن های خود را به طرف قم هدایت می کنند و از برکت سر شیخ عبدالکریم، حضرت معصومه و بارگاه اش به رونق می رسد و قم از یک شهر مهجور و فراموش شده به دومین شهر سیاسی ایران تبدیل می شود.
شیخ عبدالکریم حائری مجتهدی بانفوذ بود که تحصیلات خود را در نجف به اتمام رسانده بود و “اجازه اجتهاد!” گرفته بود. از سال ۱۳۰۰ تا سال ۱۳۱۵ شیخ عبدالکریم مجتهد درجه اول بود.
و اما در مورد قم: در گذشته (قبل از دوران صفویه) کشور ایران “سنی مذهب” بود و شیعیان در اقلیت قرار داشتند. بنابراین، این اقلیت کوچک در شهر کوچکی در کنار کویر لوت به نام قم زندگی می کردند. پس از تشکیل سلسله صفوی و برقراری حکومت شیعه اثنی عشری در ایران، پادشاهان صفوی به علت شرایط سیاسی و جغرافیایی، برای قم اعتباری قایل نشدند و اصفهان را مرکز علمای شیعه کردند و در این وسط سر قم بی کلاه ماند و تک و تنها در کنار کویر خسبید تا در سال ۱۳۰۰ شیخ عبدالکریم نامی پیدا شد و از نجف راهی قم شد و با این شهر کاری کرد “کارستان”.
حائری در این ۱۵ سال که زعامت حوزه علمیه قم را به عهده داشت، کارهای زیادی را در قم انجام داد. دارالشفا، دارالاطعام، مدرسه فیضیه و غیره را به کمک سید محمد تقی خوانساری و پدر امام موسی صدر (سید صدر) راه انداخت. سردار سپه به علت زیرکی که در این گونه مسایل داشت، سوراخ دعا را پیدا کرد و جزو پابوسان شیخ عبدالکریم حائری شد، و با اقدامات فراوانی پاره ای از روحانیون را مجذوب خود کرد.
اما مدرس کهنه کار، آگاه بود که هدف سردار سپه بلندپروازی و تصاحب قدرت بیشتر است. از طرف دیگر مدرس می دانست که فقط قوام حریف این شیر غران می باشد و بس، بنابر این مدرس از قوام حمایت می کرد.
شیخ عبدالکریم حائری علاقه ای به کارهای سیاسی و دخالت در امور مملکت نداشت، ولی با برنامه های تجدد طلبانه و رفرم های رضاشاه موافقت می کرد. هر برنامه ای که در این سالها، رضاشاه با جلب رضایت قبلی حاج شیخ عبدالکریم انجام داد، با تائید مردم و علما مواجه شد و رفرم هایی که بعدها (بخصوص بعد از سال ۱۳۰۷) بدون جلب موافقت علما انجام گرفت، متزلزل شد و با سختی جلو رفت. و این مدیون دو پدیده است:
اول اینکه، در دوره اول (۱۳۰۰ تا ۱۳۰۷) رضاخان هنوز به فرهنگ عقب مانده و سنتی که در آن رشد کرده بود وابسته بود و به شعائر وامانده دینی احترام می گذاشت. دوم اینکه، دولتمردان رضاخان که با او همکاری می کردند به فرهنگ عقب مانده و سنتی وابسته بودند و سنن مذهبی را رعایت می کردند.
ملک الشعرای بهار در کتاب احزاب سیاسی ایران می نویسد: “روز عاشورا مطابق شهریور، ۱۳۰۰ دسته عزاداری قزاق با یک هیات و نظم و تشکیلات مخصوص به بازار آمده . . . و خود سردار سپه در حالی که سر خود را برهنه کرده بود و کاه روی سر خود می پاشید در جلوی دسته دیده می شد . . . دسته قزاقخانه به بازار آمد، شام غریبان گرفته بودند و خود سردار سپه سر و پای برهنه شمع به دست گرفته و در حرکت بود . . . ”


۲ـ دوران مناسبات سرد بین رضاشاه و مذهب (از سال ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۲)

از سال ۱۳۰۷ به بعد روابط آخوندهای شیعه و رضاشاه به سردی گرائید. مقدمات مناسبات سرد از سال قبل یعنی نوروز ۱۳۰۶ آغاز شده بود. حادثه چنین رخ داد که ملکه تاج الملوک . . . با چند تن از همسران رجال تهران راهی قم شد . .. زائران متوجه شدند که در یکی از حجره ها . . . خانم ها چادرهای سیاه از سر برداشتند و چادر نمازهای گلدار به سر کردند . . . و لحظه ای بازوها و سر و گردن برهنه شان بیرون افتاد. ناله و نفرین از مردم برخاست … غائله بالا گرفت. به هرحال خبر به رضاشاه می رسد، وی با امیراحمدی راهی قم می شوند و آشوبی برمی خیزد. در صحن حرم، شاه خود هر معممی را که می بیند به چوب می بندد و باقی قضایا . . . همه دانستند ماه عسل پایان گرفته است. و شیخ عبدالکریم حائری فهمید که دیکتاتور در انتظار بهانه ایست تا قم را به توپ ببندد.
بعد از این رضاشاه تلاش می کرد که دست آخوندها را از مسایل مملکتی کوتاه کند. به عنوان نمونه در سال ۱۳۱۰ تدریس علوم دینی در حوزه های علمیه توسط دولت تعیین شد نه توسط علما. در همان سال محدودیت های جدیدی برای محاکم شرع در نظر گرفته شد و در سالهای بعد قوانینی تصویب شد که نقش آخوندها را در مسایل قضاوت مشکل کرد و امور “ازدواج و طلاق و رجوع” که از امور اختصاصی علما و روحانیون بود از انحصار روحانیون درآمد.
طرز اداره اوقاف عوض شد و دولت عهده دار این مسئله شد.
حاجی مخبرالسلطنه تازه نخست وزیر شده بود که اینجا و آنجا سخن از مذمت حجاب زنان میرفت و مثلث قدرت یعنی تیمورتاش، نصرت الدوله و داور از اعتقادات مذهبی مردم به عنوان موهومات و خرافات یاد می کردند. تیمورتاش فرصت را مناسب دید و به رضاشاه توصیه کرد که موقع آنست که “کشف حجاب” اعلام گردد و این سرآغازی بود که دوران سوم مناسبات رضاشاه و شیعه گری آغاز شود.

۳ـ دوران مشاجرات نیمه قهرآمیز بین رضاشاه با دین (علمای قم) (۱۳۱۳ تا ۱۳۲۰)

رضاشاه تازه از سفر ترکیه و ملاقات با کمال آتاتورک بازگشته بود که مسئله کشف حجاب توسط تیمورتاش و داور دوباره مطرح شد. رضاشاه در ترکیه دیده بود که چگونه بانوان در کارهای دولتی و ملی بدون چادر و چاقچور مشارکت می کنند.
تابستان ۱۳۱۴ “قانون لباس متحدالشکل” به اجرا درآمده بود. حاج شیخ عبدالکریم حائری می دانست که حکومت آماده کندن بنیاد دیانت و آخوندهاست پس مطابق سیاستش سکوت پیشه کرد، اما آخوندی در مشهد به نام بهلول در مسجد گوهرشاد سخنرانی پر شر و شوری کرد که به رضاخان بهانه داد و او به سرلشکر مطبوعی فرمان حمله به مشهد داد. توپها و مسلسل ها به کنار مسجد گوهرشاد رسیدند و بدینگونه علما و آخوندها فهمیدند که ماه عسل به سرآمده است و کشتیبان را سیاستی دیگر است.
علما در رفتند و مردم به قتل رسیدند. خیابانها از خون مردم رنگین شد و آخوندها در گوشه ای مخفی شده بودند و بهلول در عقب ماشینی گریخت. بدین ترتیب رابطه حکومت با آقای حائری و علمای دین و آخوندهای شیعه قطع شد.
و سپس تا آخرین روزهای سلطنت رضاشاه (۱۳۲۰) مشاجرات بر ضد مذهب و علمای دین افزایش یافت و هر کس که لباس آخوندی می پوشید مورد تمسخر قرار میگرفت. بنابر این باید گفت که در هفت سال آخر سلطنت رضاشاه، آخوندها نه تنها منزوی شدند، بلکه تضاد بزرگی با رفرم های رضاشاهی پیدا کردند. این ره آوردی بود که رضاشاه از خود باقی گذاشت و این قصه سر درازی دارد تا حال حاضر که حاکمان اسلامی خانه ی مادری من و ترا تصاحب کرده اند.

اول نوامبر ۲۰۰۸ تگزاس
ایمیل نویسنده:
rezaalavim@yahoo.com