سانسور رفتار و رسمی آدمیزادی‌ست که اگر هم ابدی ندانیمش، در ازلی بودنش شک روا نیست. شاهد را می‌شود از شعر شاعری چون قیصر امین‌پور آورد که می‌گوید، “از ازل تا به ابد پرسش آدم این است: دست برمیوه‌ی حوا بزنم یا نزنم؟”. افسانه‌ی آفرینش از بهشتی می‌گوید که “به شرط سانسور” برای آدم بهشت می‌ماند. این بهشت سیبی دارد که دیدن و چیدن و خوردنش نباید و نشاید دارد. اما آدم حوایی در بر دارد و حوا هم ماری در پشت سر؛ پس سیب دیده و چیده و خورده می‌شود. آدم از بهشت به زمین فرود می‌آید؛ سانسور را هم با خودش از باغ ملکوت به خاکدان بلا می‌آورد.

فرشته مولوی

واژه‌ی سانسور، برخلاف خودش، برای ما برزخیان از سنت مانده و از مدرنیته رانده چندان کهنه نیست. کاربرد رسمی‌اش برمی‌گردد به دوره‌ی ناصری که به پیشنهاد اعتمادالسلطنه و به دستور شاه اداره‌ی سانسور برای کنترل و نظارت بر مطبوعات و کتاب برپا شد. این اداره در دل انطباعات جا خوش کرد تا “دایره‌ی‌ تفتیشِ” دلخواسته‌ی وزیر به راه بیفتد و او بتواند “مراقب و مواظب” چاپ و نشر در ممالک محروسه باشد. گرچه سانسور پیشینه‌ی تاریخی پرو پیمان و دور و دراز داشت، رسم دیرینه این بود که در نامیدن رفتارهای قدرت سلطه‌گر پیچیدگی و ابهام و فریب به کار رود. به کارگیریِ واژه‌های عربی در دستگاه دین و پهنه‌ی سیاست و حتا در عرصه‌ی علم راهی آزموده برای مبهم‌نمایی مفهوم‌ها و معنی‌ها بود — خواه با هدف رد گم کردن به نیت فریفتن مردم، خواه به قصد فضل‌فروشی. اما در آن زمان میلِ به فرنگ در شاه و دستگاه حکومتش در جوشش بود. کششِ فرنگ بر شیوه‌ی تاریخی “توسل به لسان‌ العرب” چیره شد و واژه‌ی فرنگی بر زبان کسانی آمد که دهان پر از عربی داشتند.  بر این روال سانسور وام‌واژه‌ای شد که خودش را در زبان میزبان زود و خوب جا کرد — هم بوی فرنگی‌مابی می‌داد؛ هم ساده و آسان بر زبان می‌آمد؛ و مهم‌تر این که جامه‌ای نو و غریب بر معنایی کهنه و آشنا می‌پوشاند.

در این سَد و پنجاه سالِ گذشته کشتیِ آزادی‌ بیان — بی لنگر و با لنگر — مدام  کژ و مژ شده و می‌شود. از آن طرف اما، دستگاه سانسوری که برای پیشگیری از کدورت خاطر ملوکانه شکل گرفت، با اندک فراز و فرود چارنعل پیش تاخته و کورباش دورباش کرده. گرچه با مشروطه و قانون مطبوعات کوششی برای پس راندن سانسور شد، در دوره‌ی رضا شاه تیغ سانسور به دست شهربانی‌چی‌ها افتاد. نفس‌کش کوتاهِ دوره‌ی مصدق هم پس از کودتا جا به دوره‌ی بیست و پنج ساله‌ای سپرد که نفس در سینه‌ی اهل قلم حبس کرد. شهربانیِ دوره‌ی رضاشاه جای خود را به ساواکِ دوره‌‌ی محمدرضا شاه داد. در وزارت فرهنگ و هنر دایره‌ی ممیزی و سپس اداره‌ی نگارش بر پا شد و ساواک عرض اندام کرد. فهرست سه‌گانه‌ی واژه‌های ممنوع و کتاب‌های ممنوع و نویسندگان ممنوع کار را به جایی کشاند که نخستین بیانیه‌ی کانون نویسندگان در ستیز با سانسور درآمد. پس از انقلاب روشن شد که در جهنم مارهایی‌ست که آدم از ترس‌ آن‌ها دلش می‌خواهد به افعی پناه ببرد.

انقلاب با نیت زیر و رو گرداندن، برانداختن نظم کهنه، و ویران‌ساختن آن‌چه بود، به میدان آمد تا دین و سیاست را یک‌کاسه کند. در سرود شاه دیو خوانده شد و در خطبه طاغوت. با “هجمه”ی واژگان “حوزوی” تکانی زلزله‌وار بر پیکر زبان فارسی وارد آمد. جابه‌جایی قدرت زبان قدرت را هم دگرگون کرد. نام‌ها یا یک‌سره جایگزین و یا “کمی تا پاره‌ای” دست‌کاری شدند.  وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی جای وزارت فرهنگ و هنر را گرفت؛ اداره‌ی کتاب جایگزین اداره‌ی نگارش شد. قباحتِ عریانیِ واژه‌ی سانسور که از “مصادیق بارز طاغوت” برشمرده شده بود، بدجوری توی چشم ‌خورد. سانسورِ مطرود و مذموم سانسور شد و ممیزی مقبول و موجه پیش آمد.

تاریخِ یک‌کاسه‌گی آشکار دین و سیاست در ایران به دوره‌ی ساسانی برمی‌گردد. پس از اسلام این هم‌آمیزی در شکلی دیگر دوام آورد. از زمره‌ی پیامدهای تداوم آن در زیر چتر حکومت‌ فاتحان عرب می‌توان به عرضِ اندامِ زبان عربی در مقام زبان فرماندهان، روی آوردن خواسته‌ناخواسته‌ی خواص به زبان قدرت حاکمان، و جا انداختن و جاافتادن عربی در میان عوام اشاره کرد. زورآوریِ زبان بیگانگان کشورگشا ناگزیر بود؛ چنان‌که بعدها نیز با یورش ترکان و برقراری حکومت آنان زبان ترکی نیز در خطه‌هایی تا آنجا پیش رفت که فارسی را یک‌سره نابوده گرداند. زبان عربی اما در سنجش با زبان ترکانِ پس‌آیند از این برتری برخوردار بود که زبانِ دین نو با وعده و وعیدهای نو هم بود. تاریخ ورقی خورد و در نگاه ایرانی، عربی زبان دین و دنیا شد.

چیرگی زبان عربی که از برهان قاطع سیاست و دیانت و مصلحت برمی‌خواست، در گذر زمان زخم‌هایی کاری به زبان فارسی زد. در حالی که اهل زبان بر سر آسیب‌دیدگی زبان فارسی هم‌رایند، در مقصریابی اختلاف رای دارند. از یک‌سو، برای نمونه، بهار را داریم که در واکنش و رویکردی احساسی و ناسیونالیستی می‌گوید، ” نصف زبان را عرب از بین برد…”. از سوی دیگر، کسانی چون جعفر شهیدی و سعید نفیسی در داوری جانب انصاف و واقعیت را می‌گیرند و از سهم ایرانیان عرب‌ماب و فارسی‌ستیز سخن می‌گویند. در جایی که نفوذ عربی در زندگی عوام محدود به نماز و دعا می‌بود، خواص در چیره گرداندن عربی به بهای ناتوان ساختن فارسی کوشا بودند. گرایش اهل کتابِ — عالم و ادیب و سیاستمدار– ایرانی به کاربرد عربی، خواه به نیت نزدیکی به بارگاه حاکمان و سودای نام یا جاه یا مال و خواه به اقتضای زمانه، نادیده‌گرفتنی نیست. عربی که برای مردم کوچه و بازار بیگانه و درنیافتنی بود، به نشانه‌‌ای از تمایز و تشخص بزرگان — از هر قماش — بدل شد تا فاصله‌ی میان مهتران و کهتران را چشمگیرتر کند. در این میان روحانیان هم برای وصل کردن توده‌ی عامی به خاتم‌الادیان به میدان آمدند تا نه تنها خدا و احکام خدا، که حتا زبان عربی را، چنان که خود می‌دانند و می‌فهمند به خلق‌الناس بشناسانند و بفهمانند. بر این روال هم فارسی پُرزخم شد و هم وام‌واژه‌های عربی در خانه‌ی میزبانِ عجم معنا و مفهومی دیگر یافتند.

چرایی این که “لغات و اصطلاحات” فقهی و حقوقی و دیوانی و اداری عربی شدند و تا به امروز عربی مانده‌اند، از خواست و مصلحت قدرت آب می‌خورد. صاحبان قدرت خواهان آن بوده و هستند که زبان قدرت زبانی درنیافتنی و مرموز و سخت و پرهیبت بنماید. با به کار گیری واژه یا ترم بیگانه دریافتِ آنچه که باید دریافتنی باشد، برای عوام ناممکن یا دشوار یا مبهم می‌شود تا خواص بر خرِ مراد برانند. در چارچوب کاربرد ابزاریِ زبان این ترفند تنها شگرد برای تضمینِ چیرگیِ قدرت و تداوم آن نیست. از زمره‌ی دیگر نیرنگ‌های زبانیِ‌ آشنا و سود‌رسان به قدرت می‌توان از پیچیدگی و ابهام و ایهام و تعارف و تکلف در زبان و تهی‌کردن واژه‌ها از معنای خود نیز نام برد.

پوشاندن جامه‌ی بدل بر تن واژه‌ها به نیت پنهان‌سازی و یا حتا زیبا‌نمایی مفهومِ ‌نهفته در آن ترفندی‌ست کهنه و عالم‌گیر. در زبان انگلیسی عبارتی‌ست که واژه یا واژه‌های افتاده در تله‌ی این ترفند را بیان می‌کند. این عبارت weasel word یا به صورت جمع weasel words است که چون دیگر ترمی جاافتاده و روشن در عرصه‌ی سیاست و اقتصاد و جامعه و فرهنگ است، می‌بایستی برابرنهاده‌ی فارسی یکدستی برای آن به کار رود. آن‌چه در واژه‌نامه‌های انگلیسی-فارسی آمده، گرچه معنا و مفهوم را می‌رساند، ترم روشن و رسا نیست. برای نمونه فرهنگ پویا  weasel words را چنین معنی کرده: حرف‌های دوپهلو، کلمات گمراه‌کننده، کلی‌بافی. بر پایه‌ی تعریفِ این ترم در فرهنگ‌های انگلیسی به انگلیسی و ویکی‌پدیا، برابرنهاده‌ی فارسی مناسب برای آن می‌تواند  “واژه‌های توخالی” باشد. بنا به ویکی‌پدیا weasel words را نخستین بار نویسنده‌ای به نام Stewart Chaplin در سال ۱۹۰۰ در داستان کوتاهش به کار برد. مشهور است که جانوری به نام خز (weasel) تخم را می‌مکد اما پوسته‌ی تخم را دست‌نخورده بر جا می‌گذارد. چاپلین با نگاهی به این باور می‌خواست از واژه‌هایی سخن بگوید که توخالی می‌شوند تا در روند ارتباط و پیام‌رسانی، به هر سبب، فریب‌کاری کنند.

 واژه‌های توخالی، با پیشینه‌ی دراز و دامنه‌ی گسترده‌شان، در روزگار ما و در میانه‌ی ما کاربردی بسیار دارند. شاید بتوان گفت هرچه جامعه‌ای بسته‌تر باشد، ارتباط زبانی کدرتر و گنگ‌تر و چندپهلویی و فریبکاری واژه‌ها بیش‌تر می‌شود. اما زبان پرده‌پوش و ریاکار، که بیش‌تر در خدمت قدرت سیاسی و به‌ویژه مردم‌فریبان ا‌ست، به عرصه‌های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی هم نشت می‌کند. اگر از یک‌سو بتوان ردِ کاربردِ تردستی سخن‌ورانه و ایهام زبانی به نیت فریب‌کاری و یا مغلطه‌کاری در استدلال را در میان سوفسطائیان یونانی گرفت؛ از دیگر سو نیز می‌توان نمونه‌های بسیار از فریبِ واژه‌ها را در جهان و زمان کنونی یافت. افلاتون بر این باور بود که سوفسطائیان نه پایبند به حقیقت و عدالت که در جستجوی قدرت‌اند. کسانی هم که امروزه به دست‌کاری واژه‌ها و کاربرد نادرست آن‌ها  دست می‌یازند، چه در سیاست باشند و چه در اقتصاد، و خواه در جامعه‌ای باز و خواه در جامعه‌ای بسته، از این شگرد برای دستیابی به  قدرت و یا پاس‌داری از قدرت به دست‌آمده بهره می‌گیرند.

واژه‌ی توخالی “فریب‌واژه” یا سانسوری نرم است که برای پرده‌پوشی و پرهیز از روشنی و رسایی در ارتباط زبانی به نیت گیج و گمراه کردن مخاطب به کار گرفته می‌شود. اگر گفتارهای رسمی سیاسی و آگهی‌های بازرگانی را کنار بگذاریم، چشم‌گیرترین نمونه‌های این فریب‌واژه‌های توخالی را در رسانه‌های رسمی و زبان “اجق‌وجق”شان می‌یابیم. برخی از این نمونه‌ها، چه برآمده از سانسور رسمی و فرمایشی باشند و چه دست‌پخت نادانی یا کم‌سوادی، بسیار مسخره و رسوا می‌نمایند. از زمره‌ی این دست از واژه‌های توخالی می‌توان از “نمودن” و یا “داشتن” به جای کردن، “سینه” و یا حتا “عضو شیردهی” به جای پستان، و “حرکات موزون” به جای رقص نام برد.

وقتی سانسور هم مانند استبداد مزمن می‌شود و تیغ بُرش و زَنِشِ آن از دامنه‌ی سیاست فراتر می‌رود، کار به جایی می‌رسد که واژه‌های توخالی به زبان مردم کوچه و بازار و حتا اهل علم و قلم هم راه می‌یابد. رواج کاربرد “سرطان سینه” به جای سرطان پستان تنها نمونه‌ای از بسیار است. از آن بدتر اما وقتی‌ست که این دست واژه‌ها به زبان و قلم سانسورستیزان نیز راه می‌یابد. این که دستگاه سانسور “ممیزی” و یا “بررسی” را به جای سانسور و نیز “ممیز” یا “بررس” یا “ارزیاب” را به جای سانسورچی یا  سانسورگر به کار می‌برد، نشانگر سرشت این دستگاه است. به بیان روشن این کار ترفندی از جنس سانسور نرم برای فریب مردم از رهگذر واژه‌هاست. اما آن‌گاه که در نوشته‌های ضدسانسور خواسته‌ناخواسته و دانسته‌نادانسته به جای سانسور و سانسورچی واژه‌های دیگری به کار گرفته‌ می‌شود، مهر تاییدی بر سانسور نرم خورده می‌شود که حکایت از رواج و چیرگیِ واژه‌های توخالی دارد.

تورنتو، آبان ۹۱