در فرهنگ سیاسی، استفاده از فرصت‌های پیش آمده برای بیان رویکردها و عمل‌کردهای دولت‌مردان، غنیمتی است که در هر سال بیش از یکی‌ دوبار تکرار نمی‌شود. در باب ترکیب فرهنگ سیاسی، گفته شده: «فرهنگ سیاسی» از جمله مفاهیمی است که پژوهش‌گران علوم سیاسی از آن برای تحلیل و فهم وقایع سیاسی-‌ اجتماعی استفاده می‌کنند. منظور از فرهنگ سیاسی، مجموعه‌ی باورها، گرایش‌ها، بینش‌ها، ارزش‌ها، معیارها و عقایدی‌ست که در طول زمان به وجود می‌آیند، تحت تاثیر رویدادها و تجربیات تاریخی از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شوند و در قالب آن‌ها، نهادها، ساختارها، رفتارها و واکنش‌های سیاسی برای نیل به هدف‌های جامعه شکل می‌گیرند.

پژواک آن چه در این تعریف نه چندان کامل از فرهنگ سیاسی آمده، چنان مبهم است که به برخورد سیاست‌مداران ایران با مقوله‌ی سیاست می‌ماند. به همین سبب و استفاده نادرست از اصطلاحی نادرست‌تر که می‌گوید: “سیاست پدر و مادر ندارد و کثیف است”، به باورم باید که به آسیب‌شناسی فرهنگ سیاسی ایران پرداخته شود تا رابطه ی مردم، قدرت و دولت روشن‌تر شود.

«مهدی حسنی باقری» در مقاله‌ای توضیح می‌دهد که: “«آسیب شناسی»  شاخه‌ای از علم پزشکی است که وارد حوزه علوم اجتماعی شده است. مطالعه و بررسی فرایند بیماری و تلاش برای کشف ماهیت و علت آن محور کار آسیب شناسان است. اگر جوامع انسانی را نیز مانند سیستم‌های حیاتی در نظر بگیریم آن‌گاه می‌توان سراغ بیماری‌های خاصی گرفت که این سیستم‌ها را درگیر می‌کند. مهمترین این بیماری‌ها در حوزه‌ی روابط اجتماعی و به ویژه مقوله «قدرت» بروز می‌کند. فرهنگ را می‌توان مهمترین عرصه ظهور و بروز ماندگار روابط انسانی دانست. بخشی از فرهنگ که در محدوده قدرت جای می‌گیرد را می‌توان «فرهنگ سیاسی» نامید. در یک تعریف کلی و ساده فرهنگ سیاسی را می توان گرایش‌های روانی نسبت به عوامل سیاسی دانست. این تعریف دو طیف کلی و اصلی روابط سیاسی یعنی فرد و «نظام سیاسی» را در بر می‌گیرد. آسیب شناسی فرهنگ سیاسی دقیقا با این رابطه سر و کار دارد.

«گابریل آلموند» و «سیدنی وربا» که پژوهشی کلاسیک را در این زمینه انجام داده اند، به سه نوع رابطه میان فرد و نظام سیاسی که بیانگر سه سنخ فرهنگ سیاسی است، اشاره کرده اند. در نوع اول مردم آگاهانه در تمامی امور سیاسی مشارکتی فعالانه دارند و نظام سیاسی را از خود می‌دانند. در نوع دوم فرهنگ سیاسی، این نظام سیاسی است که از بالا حکم می‌راند و مردم صرفا دنباله‌رو اوامر و دستورات هستند و نقشی در وضع قوانین و اداره جامعه ندارند. در نوع سوم به دلیل عدم شکل‌گیری و شناخت از نظام سیاسی و دولت ملی هیچ گونه مشارکتی قابل تصور نیست.

به این ترتیب آنچه در فرهنگ سیاسی محور کار قرار می‌گیرد تصورات و انگاره‌هایی است که فرد نسبت به دولت و نظام سیاسی پیدا می‌کند. اما ماهیت این تصورات و انگاره‌ها چیست؟ آیا رابطه سالم و صحیحی بین این دو برقرار است؟ این تصورات چگونه و طی چه فرایندی شکل گرفته است؟ در پاسخ به این گونه پرسش‌ها است که می‌توان گریزی به آسیب شناسی این روابط زد.

در ایران نیز مانند هر کشور دیگری که  نظام های سیاسی گوناگونی را در طول سالیان دراز تجربه کرده است، تصورات و انگاره‌های ویژه‌ای در رابطه بین مردم و دولت‌ها به وجود آمده و ماندگار شده است. در پژوهش‌های گوناگونی تلاش شده است تا این رابطه ترسیم و تبیین گردد. وجه مشترک بیشتر این پژوهش‌ها رسیدن به نوعی رابطه آمریت ـ فرمانبرداری، به عنوان شاخصه اصلی نگاه نظام سیاسی به مردم است.

در بطن این رابطه مفاهیم و متغیرهایی چون ترس مردم از حکومت، تملق قدرت، قدرت‌گرایی و… وجود دارد. تمامی این مفاهیم و متغیرها بسان بیماری ناعلاجی تصور می‌شود که در طول هزاره ها تثبیت شده است. اثبات دوباره و چند باره، بار منفی فرهنگ سیاسی در ایران، عنصر جدا نشدنی این پژوهش‌ها است و از آنجا که «گذشته چراغ راه آینده است» تمامی مشکلات فرهنگ سیاسی معاصر نیز ریشه در این تاریخ دور و دراز دارد.

اما به گمان‌ام با قبول این دیدگاه که فرهنگ سیاسی ما ایرانیان ریشه در سال‌های دور و دراز حکومت‌های مستبد دارد، به گونه‌ای که از هر یک از ما مستبدی در درون خود، خانواده و جامعه‌مان ساخته است؛ باید آسیب شناسی فرهنگ سیاسی در ایران را کمی جلوتر آورد و از بُعد رفتاری نیز به آن نگریست.

بُعد رفتاری آسیب شناسی فرهنگ سیاسی ما ایرانیان، مجموعه‌ای از خلق و خوهای مثبت و منفی را در بر می‌گیرد که به حوزه اخلاق فردی تعلق دارد. شاید نوعی فرافکنی باشد اگر ویژگی‌های منفی اخلاق شخصی چون تنبلی، بی‌حالی، بی‌تفاوتی، هیجان زدگی‌های غیر منطقی، تلون مزاج و… را به گردن هزاره‌ها و حکومت‌های استبدادی قدیم و جدید و … بیاندازیم. این نوع نگاه با غیرقابل علاج نشان دادن رفتارها و خلق و خوهای اجتماعی و سیاسی، هرگونه تلاش در جهت تصحیح و ارتقاء مثبت فرهنگ سیاسی را محکوم به شکست می داند.

شاید با کمی تأمل و با استمداد از راهکارهای روان‌شناسانه بتوان خلقیات مثبت را در درون افراد و در نهایت در جامعه نهادینه کرد و با تمرین و ممارست به بالاترین سطح فرهنگ سیاسی مدنی و مشارکتی دست یافت.

نقش فرهنگ سیاسی در شکل گیری نظام‌های سیاسی و رفتار سیاسی کشورها، از نیمه دوم قرن بیستم مورد توجه قرار گرفت. امروزه این مفهوم به عنوان رهیافتی بنیادین برای شناخت و پیش‌بینی شکل نظام‌های سیاسی و رفتار سیاسی کشورها از اهمیت بسیاری برخوردار شده است، رویکردی که در عصر جهانی شدن و کشف اهمیت و ظرفیت فرهنگ در عرصه روابط بین‌الملل، از یک سو، و از طرف دیگر، در ایجاد نظام و ثبات دموکراتیک نقش و وظیفه تعیین کننده ای بر دوش دارد.

با این حساب می‌شود به این نتیجه رسید که مفهوم فرهنگ سیاسی در توسعه ی علم سیاست نقش حیاتی و بزرگ داشته و همواره جوامع گوناگون در راستای توسعه و تحقق آن کوشیده‌اند تا آن‌ را به عنوان یک فرهنگ نهادینه شده در رفتار سیاسی اشخاص در نظر داشته باشند، تا به این ترتیب اشخاص بتوانند در چارچوب این فرهنگ خواسته‌های قانونی و جهت گیری‌های سیاسی خویش را اتخاذ نموده و برآورده سازند.

«آلموند»، فرهنگ سیاسی را الگوی ایستاها و سمت‌گیری‌های فردی نسبت به سیاست در میان اعضای یک نظام می‌داند.

«سیدنی وربا» بر این باور است که فرهنگ سیاسی از نظام اعتقادی تجربی، نمادهای معنی‌دار و ارزش‌هایی که معرف کیفیت اقدام سیاسی‌اند، تشکیل شده است.

«لوسین پای» معتقد است که فرهنگ سیاسی، مجموعه ایستارها، اعتقادات و احساساتی است که به روند سیاسی نظم و معنی می دهد و  فرضیه‌ها و قواعد تعیین کننده حاکم بر رفتار نظام سیاسی را مشخص می‌کند.

آن چه که می‌توان از تعریف‌های فوق برداشت کرد این است که فرهنگ سیاسی در واقع بر ارزش‌ها و باورهایی که بر روند سیاسی نظم و نسق می‌دهد، استوار بوده است. این که چه چیزی را می‌توان به عنوان ارزش‌ها و باورهای سیاسی یادآور شد در واقع همه‌ی آن چیزهایی که به عنوان حقوق مدنی و سیاسی پذیرفته شده در کنوانسیون‌های بین‌المللی و قوانین اساسی کشورها به آن‌ها اشاره شده است.

 فرهنگ سیاسی در جوامع مختلف، یا کاملاً محدود بوده یا چنانچه پیش از این هم اشاره شد شکل تبعیت داشته و یا شکل مشارکت. آن چه در این گفتار به آن اشاره خواهد شد تنها فرهنگ سیاسی محدود است:

فرهنگ سیاسی محدود را در واقع در نظام‌های دیکتاتوری و فاشیستی می‌توان مشاهده کرد.  در چنین نظام‌هایی دولت‌مردان همواره خواستار ایجاد یک فضای اختناق‌آور سیاسی و یک جامعه‌ی واپس‌گرا و سنتی‌اند و همواره موانعی سرراه رشد و پویایی سیاسی شهروندان خویش ایجاد می‌نمایند و قبیله‌گرایی سیاسی را بر کثرت‌گرائی سیاسی ترجیح می‌دهند.

در چنین نظام سیاسی اتباع کشور از روزنه بی باوری به رژیم نگریسته و هیچ‌گونه توقع و انتظاری را در سر نپرورانده و خود را کاملاً فاقد مسئولیت و بیگانه نسبت به کشور خویش می‌دانند. چنین نظام‌هایی بیشتر دچار بحران‌های سیاسی چه در داخل و چه در خارج می گردند. نمونه بارز این نوع نظام را بیش از سه دهه است که ما ایرانیان شاهد آن هستیم و علیرغم تلاش‌های فراوان اما پراکنده، هم‌چنان بر سریر قدرت نشسته و فریب و دروغ و ترس را ترویج می‌کند.

برای روشن‌تر شدن ترویج فرهنگ سیاسی دروغ و جهل به نمونه‌ای که همین روزها در آمریکا رُخ داد و مقایسه‌ی آن با آنچه بیش از سه سال پیش، پس از انتخابات ریاست جمهوری در ایران، را در اینجا می‌آورم: در انتخابات امسال آمریکا، پس از این که رئیس جمهور «اوباما» به پیروزی در انتخابات دست یافت، در پیامی که برای هواداران‌اش داشت، اشاره کرد که “شما مردم آمریکا چه به من و چه به رقیب من رأی داده‌اید، گفتید و من آموختم”. اما «احمدی‌نژاد» فردای پیروزی نامشروع‌اش در برابر هواداران چماق به دست‌ و ساندیس به دهان‌اش، رأی دهندگان به رقیب را مشتی «خس و خاشاک» می‌خواند. یا در جایی دیگر مخالفان خود را کسانی قلمداد می‌کند که از بزغاله هم کمتر می‌دانند. این فرهنگ، چیزی نیست مگر فرهنگ بی‌فرهنگی و ترویج آن که متأسفانه در جامعه هم جاری و ساری شده. بنابراین تلاش امروز همه‌ی ایرانیان، بیش از هر چیز باید برای نهادینه شدن فرهنگ و نه بی‌فرهنگی باشد و تلاشی خواهد بود که به زمان نیاز دارد. تلاشی است که با سقوط رژیم هم بدون تداوم، حل نخواهد شد. با آنچه از درون ایران می‌شنویم، اگر خود را به کری و کوری نزنیم، «بی‌فرهنگی» دارد نهادینه می‌شود و مدنیت نیز آرام آرام از آنجا رخت برمی‌بندد.