شهروند ۱۱۵۶ ـ پنجشنبه ۱۳دسامبر ۲۰۰۷

ایرانِ امروز، نفت و همدلی جمعی

هفته گذشته، مسعود بهنود روزنامه نگار و نویسنده ساکن انگلستان، برای حضور در افتتاحیه نمایش “پرده” کار شاهین صیادی که براساس داستان “خانوم” بهنود نوشته شده، در تورنتو حضور داشت.

جمعه ۳۰نوامبر در سالن بنیاد پریا، بهنود برای ایرانیان تورنتو سخنرانی کرد.

در آغاز دکتر محمد تاج دولتی مدیر بنیاد پریا ضمن خوشامد، جمع حاضر را اولین ایرانیانی خواند که سالن بنیاد پریا را افتتاح کرده اند. او سپس تاریخچه ای از شکل گیری بنیاد پریا داد. در ادامه آرش هاشمی، مسعود بهنود را معرفی کرد.

بهنود از ۱۵ سالگی روزنامه نگاری را شروع کرده و از همان زمان همواره خود را روزنامه نگار دیده و خوانده و کاری غیر از روزنامه نگاری نکرده است.

سخنرانی بهنود عنوان خاصی نداشت و قرار شد درباره وضعیت امروز ایران صحبت کند.

بهنود در آغاز، داستان دختر نوجوان و شاعرپیشه ای را که در سالهای ۲۴-۱۳۲۳ در اصفهان زندگی میکند، سپس عاشق افسرجوانی می شود، و به دلیل توده ای بودن افسر آنها مجبور به سفر به شوروی می شوند، میگوید. این زن، احترام سلطانی، با نام ژاله اصفهانی روز گذشته (پنجشنبه) در لندن درگذشت. این زن چه چهل و هشت سالی که در شوروی بوده و چه بعد از آن که در لندن زندگی میکرد، دل عاشقش همیشه با او بوده و شعر گفته است.

بهنود ضمن اینکه یادی کرد از ژاله اصفهانی، این را مثالی آورد برای اینکه بگوید انسان زیاد در وضعیت خودش دخیل نیست و برای اینکه تاریخ را ببینیم باید هم انسان و هم شرایط را دید.

بهنود سپس بر سر بحث اصلی اش رفت و گفت: بیایید یک لحظه فکر کنید در همین تورنتو با همین سرمای فعلی سوخت نباشد، ببینید چه میشود کرد؟

بیش از ۸۰ درصد سوختی که اینجا مصرف می شود از کشورهای منطقه ی ما می آید و فکر کنید دیگر این نفت نیاید معلوم نیست که وضع این کشورها چه می‌شود. در این۷۰ سال سرنوشت ایران و کشورهایی نظیر ما تحت تأثیر وضعیتی قرار گرفته که ناشی از نفت است. حدود ۳۰ سال بیشتر از عمر نفت ارزان وجود ندارد و این قابل تصور است که مثل هر چیزی که در حال تمام شدن است، آخرش دعوا می‌شود. این سوی دنیا نمی‌تواند مصرفش را مهار کند و از آن سو هم نفت تمام می‌شود. به همین دلیل باید بزرگ‌ترین قدرت دنیا بلند شود از این طرف دنیا برود سر چاه های نفت بایستد که وقتی دعوا شد حضور داشته باشد. به همین صورت سرنوشت ایران تحت تأثیر این وضعیت قرار گرفته است.

بهنود در ادامه ضمن ارائه آماری از سرزمین های نفت خیز و اجتماع بیشتر آنها در منطقه خلیج فارس گفت:

اگر نگاه کنیم، انگار که دنیا چاره‌ای جز رفتن به خلیج فارس ندارد. بنابراین برای اداره آینده دنیا و وجود این گرمایی که هست، انگار برای جهان چاره‌ای جز دست گذاشتن بر روی خلیج فارس و جایی که کشور ما هست، وجود ندارد.

در چنین موقعیت‌هایی سرنوشت ملت‌هایی مثل ملت ما، خیلی جای مانور ندارد. نه با شعارهای کسانی که می‌خواهند بهشت بسازند، بهشتی ساخته می‌شود و نه با شعارهای دشمنانشان، جهنمی ساخته میشود… انقلاب نماینده احساسات جمعی است و هیچ وقت هم راه به بهشت نمی‌برد و معمولاً هم در آن جوخه‌های اعدام پیدا می‌شود.

بهنود به رابطه کشف نفت در ایران و انقلاب مشروطه اشاره کرد و گفت:

سال ۱۹۰۶ زمانی که انقلاب مشروطیت شد، خیلی تصادفی نبود که درست سه ماه بود که نفت از جنوب ایران بیرون زده بود. یعنی سه ماه بعد از این‌که معلوم شد این نفت در جنوب ایران تجاری است، ملت ایران مشروطیتش به نتیجه رسید؛ در سفارت انگلیس باز شد و همه رفتند آن‌جا‌ بست نشستند … من جزو طرفداران این که می‌گویند مشروطیت کار انگلیسی‌هاست، نیستم. ولی به هر حال تحولات اجتماعی روی بستر تحولات نفت گذشته است.

بهنود از نگاه خود راه های برون رفت از شرایط پرتشنج کنونی را برشمرد:

به دلیل کم توان بودن انسان در حالت فردی و پرتأثیر بودن شرایط جهانی، اولین کاری که ما باید انجام دهیم یک همدلی جمعی است. پذیرفتن این حرف که یک دست صدا ندارد. نقاط اختلاف را به حداقل برسانیم. این احمدی نژاد و چاوز نیستند که همدیگر را بغل می کنند، بلکه این بشکه های نفت است که همدیگر را بغل می کنند و این میخواهد پیامی را برساند.

ما ایرانی هستیم و در داخل یک واحد به زبان فارسی صحبت می‌کنیم. این به ما امکان هیچ نوع «شوینیسمی» نمی‌دهد. ابراهیم گلستان می‌گوید: بعضی‌ها می‌گویند اعراب به ما حمله کردند. نمیدانیم بابابزرگ ما آن کسی هست که به ایران حمله کرد یا آن کسی که به او حمله شد؟

ما الان به این زبان صحبت می‌کنیم. وگرنه چه کسی تا هفت پشت خود را می‌داند. بنابراین اصلاً امکان «شوینیسم» فارسی نیست، پس بحث ایرانی بودنمان به یک قوم خاص تبدیل نمی‌شود.

این واحد (ایران) در جایی قرار گرفته که در صد سال گذشته، نفت داشته و به دلیل این‌که نفت داشته به آن توجه داشتند. بنابراین موقعیت جغرافیایی ما به گونه‌ای است که بویژه سرنوشت اقتصادی جهان بر سرنوشت ما مؤثر است. مثل خانه‌هایی که بادگیر است. پنجره جایی قرار دارد که باد زیادی می‌گیرد. سرزمین ما جایی است که باد زیادی می‌گیرد. مردمی هستیم با مشخصاتی که گفتن ندارد و همه می‌دانیم. دخالت تک‌تکمان در این سرنوشت (اندک) است.

در بخش پرسش و پاسخ بهنود درباره نقش فرد گفت: به نظر میرسد زمانی که کاسترو و چه گوارا بودند نقش فرد مهم بوده است به عنوان قهرمان و تغییردهنده تاریخ ولی کم کم نقش فرد کم شد و چیز زیادی از آن باقی نماند.

سئوال شد برای تغییر اوضاع به رهبر نیاز است، بهنود پاسخ داد: “تا رهبر پیدا نشود” از آن حرفهای مناقشه برانگیز است. علی القاعده دمکراتیک نیست.

پرسیده شد: وقتی از دموکراسی حرف می زنیم فکر میکنیم دموکراسی یعنی حق رای. ولی در خاورمیانه چند کشور به دلایلی در بحران تجزیه اند. افغانستان، پاکستان، ایران و عراق. ما باید دقت کنیم قبل از اینکه برسیم به آن تجزیه با تعریف دموکراسی جلوی این کار را بگیریم. شما گفتید زبان رسمی ما فارسی ست، ولی زبان مشترک ما فارسی ست. تکلیف دموکراسی را با جوامعی که چنین مشکلی دارند باید حل کرد. زبان رسمی در آذربایجان یا آلاسکا زبان مادری شان است و زبان مشترک زبان دیگر است. این اصل دموکراسی ست . ما میترسیم مملکت متلاشی شود و این را نمی گوییم.

بهنود پاسخ داد: موضوع دموکراسی و مسائل جامعه ایران هنوز جای خالی دیده نشده بسیار دارد. یک بخش هم ملیت ها و زبان مشترک است. من چون در میانه ایران بودم مسئله قومیت ها را نمی دانم و کم اطلاعم.

او با اشاره به کتاب دکتر مرتضی مردیها که گفته “تجزیه چیز بدی نیست. آدمها حق دارند هر جور که راحت تر هستند زندگی کنند” گفت: ما باید مسائلمان را از تابو خارج کنیم. ما فهمیدیم که در تمام این سالها با حرف خطر تجزیه به دیکتاتوری اجازه [بقا] دادیم. جامعه ایران دارد تابوهای خودش را کنار میزند و سئوال های خودش را پیدا می کند و این اتفاق مبارکی است.