ارث و میراث و وارثان خمینی

هیچ میراثی گرانبهاتر از راستی و درستی نیست. “شکسپیر”

“صمیمانه و راست بودن آغاز فضیلتی عظیم است” (۱)

پیشینه

تخم نفاقی که خمینی از بدو ورودش به ایران (بهمن ۱۳۵۷) پاشید میوه تلخی بار آورد که هنوز هم پس از سی و سه سال مزه زندگی و شوق زیستن در آرامش، شادی، و صفا و صمیمیت را در ایران زمین زهر کرده است. میوه ممنوعه ای که هر که از آن خورد از بنیاد آدمی خویش جدا گشته و گویی ددی شد که انسان را به شکار گرفته است. این دیو را ایران کفایت نداده و سر از لبنان و سوریه و عراق و نمی دانم کجای دیگر زمین برآورده و خونریزی رسم و راهش شده است. ایکاش داستان خمینی با مرگ او پایان می گرفت. همانند نیمرود و فرعون و یا اسکندر و چنگیز و موسولینی و هیتلر که با گورسپاری آنها قدرت و کارکرد اندیشه شان نیز به گور رفت. در آن صورت دیگر خمینی پدیده ای نبود که روی آن وقت تلف کرد و به آن برخورد کرد، اما خمینی را بر مسند “امام شیعه” نشانده و پیراهن “تقدس” بر آن پوشانده و بت بزرگش کردند که قبله ی حاجات و ممر حیات اقلیت ممتازی شده است. “قوم” را به “حج” او برده و محراب و منبر را با نام او حک کرده و سکه به نامش زدند. ولایت خدائی به او داده و “سلطان مطلقش” کردند. گوئی که بر جان و مال و ایمان مردم حاکم است و فرمانش فرمان خداست، “آن که مکتبی را مسخره می‌کند، اسلام را مسخره می‌کند. اگر متعمد باشد، مرتد فطری است. زنش برایش حرام است. مالش هم باید به ورثه داده شود. خودش هم باید مقتول شود”

خمینی پدیده ای  شد که شناخت و ارزیابی آن بسیاری پرسش های نهفته و نپرسیده و ممنوعه (در مذهب خمینی بسیاری چیزها را نباید پرسید) را باز خواهد کرد.  گستاخی پرسش و شک قرن هاست که در مذهب و یا نهادهای تمامیت خواه تابو و نامیمون و نکوهش‌پذیر است. باید بار دیگر گستاخی پیشه کرده و همه چیز را زیر پرسش برد حتی خدا و مذهب و ایمان را. باور کنید که ایمان بدون یقین نه ارزش دارد و نه دردی را دوا خواهد کرد، حتی در زمینه ی علم و دانش نیز. انیشتین گفته بود:”من هیچ استعداد خاصی ندارم فقط عاشق کنجکاوی هستم.” امام علی می گفت:” ایمان شناخت با قلب، اقرار به زبان و عمل کردن با تمام وجود است” و یا در قرآن می خوانیم: “بگو: ایمان نیاورده‏اید، لیکن بگویید اسلام آورده‏ایم و هنوز  ایمان در دل‏های شما وارد نشده است”.

خمینی پس از ورود به ایران به بهشت زهرا رفت و در آنجا سخنرانی کرد و گفت شاه گورستان های ما را آباد کرد . اینجا خاوران است با گورهای جمعی کشتار تابستان شصت و هفت که بیش از چهار هزار زندانی را بی محاکمه کشتند

در این نوشته تلاش می شود تا جدی تر به عمق اندیشه خمینی نگریسته و ساختمان بندی و عملکرد اندیشه ی او را در حرکت و هدایت حکومت اسلامی بررسی کرد. همچنین وارد گفتمان های کلامی و فقهی نشده و نظر نیست تا به خمینی درس فقه و اصول و یا فلسفه و عرفان داده شود. باید دید خمینی، در مسند رهبری سیاسی خلق و ملت، چگونه به راحتی توانست دستور آن همه بگیر و ببند و اعدام  و کشتار و شکنجه را بدهد.  امروز، پس از گذشت بیست و سه سال از مرگش، ایران به ورطه نابودی رسیده و از اسلام جز نفرت و ریا و درس دروغ و دغل و دزدی و تجاوز چیزی باقی نمانده است. پیامبرش را به مستی بالای دار برده و علی را دوباره در محراب شهید کرده تا به مردم بگویند که ما خود “اسلام ناب محمدی” هستیم و کفر ما برابر کفر خداست. و کافر را چه جای زندگی در “جمهوری اسلامی” است.

***

اندیشه خمینی  و نظریه فقهی او که ریشه در قهقرا داشت از دگماتیسم حنبلی (سلفیان و وهابی) پیروی می کرد. افزون بر آن، او فقه را با حکومت در آویخت و ولایت مطلقه فقیه را ایدئولوژی ناب آن قرار داد.

در اندیشه او انسان در حصار ایدئولوژی (ولایت فقیه) حبس بوده و حیاتی بیرون از آن ندارد. “حاکمیت منحصر به خدا است و قانون، فرمان و حکم خدا است. قانون اسلام یا فرمان خدا، بر همه افراد و بر دولت اسلامى، حکومت تامّ دارد و همه افراد از رسول اکرم (ص) گرفته تا خلفاى آن حضرت و سایر افراد، تا ابد تابع قانون الهی هستند”. (۲) با این برداشت، او خود را حاکم تام و تمام مردم می دانست و هیچ اندیشه و رویکرد و تفکری بیرون از آن را برنتابید. او فقیه شیعه ای شد که حکومت اموی را پس از دوازده و اندی قرن بازسازی کرده و با اسم علی و خاندان محمد به جای معاویه نشست، شیعه پس از شهادت امام حسین در کربلا (آن هم نه برای امر حکومت) دیگر داعیه ی حکومت نداشت و رسالت خویش را دیگرگونه می دید.  او دست بر تجربه ی شکست خورده ای گذاشت (حکومت دینی) که قرن ها دور تاریخی اش به سر آمده بود. از طرفی نیز نه دید و افقی باز داشت و نه از دنیای متمدن چیزی می دانست. اندیشه اش در حصار فئودالیسم بند بود و جهان بینی اش نیز اسیر زندان مذهب اش بود.  و از عجایب روزگار این که بر مسند رهبری کشور و ملتی نشست که بیش از هفت هزار سال پشتوانه ی تاریخی داشته و نقش درخشانی در تمدن بشری بازی کرده بود.

در این نوشته به آثار باقیات خمینی اشاره خواهم کرد. اما پیش از آن دوست دارم نظر خویش از کالبد اندیشه ی او را جمع بندی کنم. به زبان ساده ساختار و بنیادهای اندیشه خمینی را می توان بدین گونه خلاصه کرد.

جهان بینی

اگر جهان بینی (شناسی) را فلسفه دید و نگرش فرد از جهان و مردم و جامعه تفسیر کنیم باید بپذیریم که خمینی جهان را آن گونه می دید که عمل کرد. او جهان و هستی و انسان را از نگاه مذهب (جهان بینی مذهبی) خویش می دید. بسیاری تلاش وافر داشته و دارند تا نشان دهند که خمینی جهان بینی توحیدی داشته و هستی را در راستائی یکتا و یگانه می دید. اما بین آنچه که خمینی از توحید و هستی می فهمید فرسنگ ها با اصل توحید و یگانگی و یکتائی فاصله دارد (انیشتین و استیون هاکینگ و بسیاری از دانشمندان علم به اصل یکتائی و یگانگی و بردار زمان (رو به جلو) در آفرینش و هستی باور دارند و هستی را جهت دار می بینند). اما درک خمینی از توحیدِ در هستی به یگانگی خدا (خدای او فقط خدای مسلمانان هم باورش می باشد- یک خدا هست و آنهم خدای ما) ختم شده و قانون او را یکتا و همگانی و ازلی و ابدی می داند. “اعتقادات من … اصل توحید است، مطابق این اصل ما معتقدیم که خالق، آفریننده جهان و همه عوالم وجود و انسان تنها ذات مقدس خدای تعالی است که از همه حقایق مطلع است و قادر بر همه چیز است و مالک همه چیز.” (۳) می بینید چگونه خدا را در قفس تنگ خویش زندانی کرده و برای او نسخه پیچی می کند!

جهان بینی مذهبی خمینی، آن گونه که نشان داد، به توتالیتاریسم مطلق رسیده و راه هر گونه دگراندیشی را مسدود و قفل کرد. در این جهان بینی، سقف کیهان و هستی به زمین کشیده شده (زمین مرکزی) و جامعه ی بسته و انسان در حصار مذهب زندانی می شود. جهان خمینی دنیای دو قطبی است، داستان کفر و ایمان و بهشت و جهنم است، در این دیدگاه کافران باید نابود شده تا سد راهی برای مومنان نباشند. بی خود نیست که درمانگاه پزشکی در آمریکا به خاطر عمل سقط جنین به آتش کشیده می شود و یا نویسنده ی رمان “آیات شیطانی” به مرگ محکوم می گردد.

در این راستا القاعده شمشیر الله به دست گرفته و به هر جنایتی دست می زند و کشیشی دیگر نیز در آمریکا قرآن می سوزاند. از طرفی نیز صیهونیستها در اسرائیل برای حفظ و حفاظت “دیوار ندبه” و “دولت یهود” مسجد اقصی را ویران کرده و بیش از شصت سال فلسطین را گروگان گرفته اند. و در ایران دیدیم که چگونه توحید و اتحاد و یگانگی را در زیر چتر ولایت فقیه تبیین کرده و زندگی و حیات مردم را به بازیچه گرفته اند. “انقلاب اسلامی بر مبنای اصل توحید استوار است که محتوای آن در همه ی شئون جامعه سایه می‌افکند. در اسلام تنها معبود انسان و بلکه کل جهان، خداست که همه انسان‌ها باید برای او، یعنی برای رضای او، عمل کنند”. (۴) آیا به راستی اینهمه پلشتی و ویرانی و خیانت و جنگ و جنایت برای رضای آن خدای ندیده و نفهمیده است؟ مگر تورات و انجیل و قرآن نمی گویند که خدا همه را یکسان خلق کرده و تمامی نوع بشر از حقوقی یک سان برخوردارند؟

انسان

همانگونه که در پیش اشاره کردم، انسان رمز درک هستی است. چون اگر فاکتور انسان را برداریم هستی و زندگی همه اش پوچ و بی ارزش و سر درگم می نمایند. شناخت با انسان آغاز و بی او پایان می گیرد. او بود که اتم را هزار بار شکافت و به بیکران کهکشان راه برد. امروزه، به خوبی می بینیم که ارزش هر مکتب و مرام و نظام اجتماعی در دوری و نزدیکیشان به امر انسان و حقوق او ارزش گذاری می شود. به بیان ساده، تمدن با انسانیت همزاد و هم خانه است و “حقوق بشر” آینه تمام نمای مدنیت انسانی است. صدر ما صدر حقوق بشر است.

اما ببینیم که خمینی و ولایت او با انسان چه کرده اند. می گویند سالی که نکوست از بهارش پیداست. و نیکوئی خمینی و نظامش را باید با انسان و انسانیتش سنجید.

انسان خمینی

“چون شیطان وسوسه کرد آدم را و نزدیک آن درخت رفت و نظر به سوى آن کرد، آبرویش ریخت، پس برخاست و به سوى آن درخت روان شد، و آن اول قدمى بود که براى گناه برداشته شد. پس از آن با دست خویش آنچه در آن درخت بود چید و خورد پس زینت و زیور از جسمش پرواز نمود. و آدم دست خود را بالاى سرش گذاشت و گریه نمود”. (۴) با این درک و نگرش، خمینی انسان را گناهکار می بیند (نمی دانم خمینی با چه درک و مدرکی به گریه آدم اشاره می کند؟ تمام متون مذهبی توحیدی در برخورد به پدیده آدم و حوا از رهایی و بینائی و هبوط و تولد دوباره انسان گفت وگو می کنند نه از پشیمانی و گناه) و رسالت پیامبران را در پاک کردن آن گناه خلاصه می کند. در این دیدگاه مگر حضرت آدم خود اولین گناهکار نبوده است؟ خمینی می گفت:”مردم ناقص‌اند و نیازمند کمال‌اند و ناکامل‌اند، پس به حاکمی که قیم امین صالح باشد محتاجند.”(۵) و یا “ولایت فقیه واقعیتی جز قرار دادن و تعیین قیم برای صغار ندارد”.(۶) البته روشن است که از آن جهان به چنین انسان نیز می رسیم. به گوشه ای از کرامت چنین انسان به بیان آیت الله آملی توجه کنید. “البته کرامت مراتبی دارد و مرتبه بالا و قله بخش کرامت، مخصوص انبیا و معصومین و اهل بیت علیهم الصلاه و السلام است و مراحل میانی و نازلش بهره اوساط الضعاف از اهل ایمان است. پس کرامت انسان به استناد خلافت است و خلافت رهن آن است که حرف مستخلف عنه را بفهمد، باور کند، متخلق شود و عمل کند اما اگر کسی در کنار سفره خلافت نشست و نان خلافت را خورد و خواست از این رهگذر بهره‌ای از کرامت ببرد، ولی حرف خودش را زد، خودش را تقدیس کرد و کار خودش را کرد،  این غاصب است و خلیفه نیست، و قهرا طرفی از کرامت نمی‌بندد و به جای  لقد کرمنا بنی آدم مشمول غضب الهی است”. (۷)  البته این آقایان نمی توانند از عظمت و کرامت انسان در قرآن چشم بپوشند (به بنی آدم کرامت بخشیدیم و او را خلیفه خویش در زمین قرار دادیم- قرآن سوره اسراء آیه ۷۰)  ولی با ترفند و شیادی ویژه خویش ولی فقیه را به جای خدا نشانده و دوری و نزدیکی افراد را با “ولایت” می سنجند. یکی دیگر از انسان های دست پرورده خمینی، جنتی، می گوید:”ملت به عنوان ایتام محسوب می‌شوند و عالمان در حکم قیم و والیان امر هستند که کار رسیدگی به تمام امور مردم را دارا هستند.”(۸)

به زبان ساده، انسان خمینی گناهکار و ناقص و ایتام (جمع یتیم- بی پدر) است. او برای جبران چنین کمبود و رهائی از گناه باید به دامن ولایت چسبیده تا از کرامت آن برخوردار شود وگرنه هیچ است و انسان نیست. به بیان دیگر، باید اشک بریزد و گریه کند و از شادی بپرهیزد. دست به موسیقی نزده و نزدیک رقص و آواز نشود. زن باید پوشیده و چادری و مرد نیز با ریش و پشم و .. باشد. البته جمهوری اسلامی در انتخاب پارچه و نوع ریش به همه آزادی کامل می دهد.

جامعه

جامعه یا کشور رکن دیگر جهان خمینی را شکل می دهد. از جهان بینی و انسانش گفتیم و اینک درک و نگرش  و افق دیدش از جامعه را بررسی می کنیم. اگر جامعه را زیستگاه جمعی نوع بشر در یک جغرافیای مشخص بدانیم باید بپذیریم که نوع بشر ترکیبی از رنگ و پوست و نژاد و جنس و عقیده و مرام و مکتب و فرقه و سلیقه های فردی است. در دنیای کنونی و واقعی هیچ جامعه و کشور و منطقه را نمی توان یک دست و یک رنگ و یا یک زبان و دارای یک مرام دید. ایران ما نیز همچون قالی اش با رنگ و سلیقه و شکل و فرم پیچیده درهم تنیده شده است و هزاران سال را این گونه سپری کرده است. چنین کشوری رهبری ویژه خویش را می طلبد.

گفتمان جامعه و جامعه شناسی، روابط فرد و جامعه و آزادی های فردی و جمعی، نقش دین و سیاست و ترکیب و جدائی آن ها و دیگر امور وارده در این زمینه فرصتی دیگر و فراتر می خواهد که وارد آن نمی شوم. من هر چه در گفته ها و نوشته های خمینی گشتم، با این اندیشه و پندار و گروه فکری از دیر باز- دهه پنجاه- در کلنجار بوده و از نهفت و فرآورده های آن به خوبی آگاهی و آشنائی دارم، هیچ اشاره ای (حتی ساده و ابتدائی) به موضوعات بالا نیافتم. در واقع نه تنها خمینی بل سراسر حوزه های فقهی با درک و فهم علوم اجتماعی بیگانه بوده و هر که در آن حوزه وارد می شد طرد و نفی می گردید. در این راستا، من اندیشه و تفکر خمینی را درخور بحث و بررسی و نقد و انتقاد علمی نمی بینم. مجموعه تفکر او تنها به درد بحث و گفتمان های فقهی می خورد که آنهم دردی از جامعه را حل نخواهد کرد. اما باید این طایفه و قبیله را، از آن جایی که با نان و نام مردم زندگی کرده و همواره دست در جیب آن ها داشته و از سفره آن ها خوراک می گیرند، از مردم جدا کرد و نانشان را با آگاهی مردم آجر نمود.

همانطور که در جهان بینی اشاره کردم، جامعه و کشور در دید خمینی در حصار بسته امتی باورمند به ولایت فقیه خلاصه می شود. او جامعه را بالا پائینی (عمودی) می دید. جامعه ای که از خدا سرچشمه گرفته و به پیامبران و رسولان رسیده و ولایت فقیه وارث آن می باشد. در جامعه ی او نقش بشر در ساختن و برپائی آن بی اثر و یا ناچیز بوده و مردم، در درک نهائی، توده های ناقصی هستند که باید توسط مکتب به “کمال” برسند. برای آشنائی بیشتر با نوع درک و برداشت او از جامعه و کشور به کدهای زیر نگاه کنید:

درباره جامعه: “اسلام آمده است تا تمام ملل دنیا را، عرب را، عجم را، ترک را، فارس را با هم متحد کند و یک امّت بزرگ به نام «امّت اسلام» در دنیا برقرار کند … تمام مسلمین با هم برادرند و برابرند و هیچ‏یک از آن ها از یکدیگر جدا نیستند و همه آن ها زیر پرچم اسلام و زیر پرچم «توحید» باید باشند.(۹)

پس داستان پنج میلیارد بقیه چی می شود؟

کشور و وطن: “اسلام در عین حالی که «وطن» را، آن جایی که زادگاه است، احترام می‏گذارد، لکن مقابل اسلام قرار نمی‏دهد. اساس اسلام است. این ها دیگر بقیه‏اش فرعند. اساس ـ آن هایی که مکتبی هستند ـ خدمت به اسلام است. این خدمت اگر در لبنان باشد خدمت است و اگر در ایران باشد خدمت است”.(۱۰)

پس وطن آن هائی که مسلمان نیستند کجاست؟ اگر اسلام جهان شمول است (که هست) پس چرا ایران را رها نمی کنید تا حکومت خویش را داشته باشد؟

جامعه توحیدی: “… عبارت از جامعه‏ای است که با حفظ همه مراتب، یک نظر داشته باشند؛ کأنّه موجودند… قشرهای دولت، ملت، رئیس جمهور، پایین‏تر، همه با حفظ مراتبشان یک مقصد داشته باشند”. (۱۱) پس جامعه توحیدی شما می شود جامعه بسته یخ زده ای که یک نظر بیشتر ندارد.

حکومت و مردم

به نظر من خمینی نه از فلسفه و زایش حکومت درک درستی داشت و نه از کلمه جمهوری چیزی بارش بود. وی معتقد بود “حکومت یا حکومت خداست یا حکومت طاغوت و شکل سومی ندارد”.(۱۲)

خمینی در کتاب ولایت فقیه می گوید” خلیفه برای این است که احکام خدا را که رسول اکرم آورده اجرا کند. این جاست که تشکیل حکومت و برقراری دستگاه اجرا و اداره لازم می آید”. (۱۳)

خمینی به روشنی می گفت:”ولایت فقیه یک چیزی نیست که مجلس خبرگان ایجاد کرده باشد، ولایت فقیه یک چیزی است که خدای تبارک و تعالی درست کرده است؛ همان ولایت رسول اللّه است. (۱۴)

حکومت و انواع آن و رابطه دولت و مردم بحث جداگانه ای می خواهد که وارد آن نمی شوم. در نوشته ای دیگر به نام “حکومت به زبان ساده” بدان برخورد خواهم کرد. از شیادی های ویژه خمینی و نظامش خیانت به قاموس کلمات می باشد. کلمات و مفاهیمی چون حکومت و جمهوری و دمکراتیک و آزادی و حقوق بشر و هزاران مفاهیم دیگر از درون خالی شده و با قلم مزدوران حرفه ای تفسیر و بخورد مردم داده شده است. خمینی برای حفظ نظام خویش از قربانی کردن خدا نیز ابائی نداشت، همچنان که وارثان او امروزه می کنند.

در جمع بندی باید گفت:

رضا شاه انقلاب را کشت و اندیشه های انقلابی را به دار کشید اما با روحانیت به چانه زنی نشست (با عده ای درافتاد و بزرگان حوزه را با خود همراه کرد). محمدرضا شاه نیز در تداوم استبدادِ پدر، انقلاب ۵۷ را شعله ور کرد ولی با بی اثر کردن رهبری انقلابی، خمینی را بر تارک آن نشاند و خود فراری شد. خمینی به زودی مست قدرت شده و ولایت مطلقه فقیه را در قالب “جمهوری اسلامی ” حاکم کرد و خود بالاتر از سلطان مطلق “ولی امر” شد و پرده استبداد را ضخیم تر از هر زمانی در آسمان ایران بر افراشت. و امروزه هر چه در آن کالبد فرسوده بود بر سر مردم باریدن گرفت و ایران را به چنین روز و روزگاری نشاند. امروز ما همه ایرانیان، از گوش تا گوش کران زمین،  یک صدا و با فریاد بلند برای ثبت در تاریخ به خمینی می گوئیم:

وقتی تو آمدی آزادی مرد هرچند شاه با شیخ جابجا شده بود. تو گفته بودی شاه مملکت را ویران و قبرستان را آباد کرده است. اما خود ایران را ماتم سرا و قبرستان ها را زیارتگاه کرده ای. انگار با خود تخم نفاقی آوردی که در اثر آن زندگی و شوق زیستن و شادی و صفا و صمیمیت در ایران زمین مرد. تو خود میوه ی ممنوعه ای شدی که هر که از آن خورد گویی از بنیاد آدمیت جدا گشته و چون ددی هار انسان و انسانیت را به شکار گرفته است. از ایران تا لبنان و تا سوریه و تا کران تا کران گیتی.

با تو  جنگ آمد، سایه شوم و سیاهی که هنوز قربانی می گیرد، اما تو آن را نعمت الهی دانسته و تنورش را با تمام توانت گرم داشتی. چه جان های پاک را قربانی آن و چه خانواده ها را در داغ آن سوزاندی. انگار جان و مال و زندگی مردم برایت پشیزی ارزش نداشت. گوئی اینک وارثانت هوس جنگی دیگر در سر دارند.

چندی نگذشت که به نبرد اندیشه ها دست زدی و تفتیش عقاید رسم راه و سنت تو شده است. از روسری گرفته تا نوشیدنی و پوشیدنی همه را تحت کنترل گرفتی. اندیشه و دگراندیشی را به مهار کشیده و حزبت فقط حزب الله شد. تو که می گفتی “فرقی بین اشخاص نیست در قانون اسلام، فرقی بین گروه‏ها نیست”. (۱۵) اما چه شد ورق را برگرداندی و دستور دادی تا “اشخاصی که قلم دست می گیرند بر ضد اسلام، بر ضد روحانیت، بر ضد مسیر ملت قلمفرسایی می کنند، بشناسید آنها را. سوابق اینها را به دست بیاورید. مطالعه در احوال و سوابق اینها بکنید. (۱۶) مگر قرار بود که همه از شما و رژیمت مداحی کنند؟ تو پس از آنهمه کشتار و جنایت و ویرانی ناراحت بودی که چرا تام و تمام مخالفین و دگراندیشان را تار و مار نکردی. از کم کاریت در این زمینه از وارثانت (در وصیت نامه ات) پوزش خواستی”و من توبه می کنم از این اشتباهی که کردم و من اعلام می کنم به این قشرهای فاسد در سرتاسر ایران که اگر سر جای خودشان ننشینند ما به طور انقلابی با آنها عمل می کنیم”. (۱۷)

تو نگران درس و تعلیم و تربیت فرزندان ایران نبودی بلکه می خواستی دانشسراها و دانشگاهها را با عده ای اوباش قمه کش و سینه چاک رژیم پر کرده و  ادعای داشتن مراکز عالی علمی بکنی. تو به دولت و بسیج و سپاه و آخوند و همه دستور داده بودی: ” که نگذارند عناصر فاسد دارای مکتب های انحرافی یا گرایش به غرب و شرق در دانشسراها و دانشگاه ها و سایر مراکز تعلیم و تربیت نفوذ کنند و از قدم اول جلوگیری نمایند تا مشکلی پیش نیاید و اختیار از دست نرود..” (۱۸)

تو عمق کینه ات را از دانش و علم نشان دادی و امروزه وارثانت دانشکده (خیمه خانه) مداحی به جای علوم انسانی برپا می دارند. این بود که با تو دانش و دانشگاه نیز مرد.

با تو اوین با رونق فراوان بازسازی شد و سراسر ایران کمیته و بازداشتگاه و زندان و شکنجه گاه گردید. از تو دستور تجاوز به دختران در زندان صادر شده است و بی پروا فتوای قتل عام زندانیان سیاسی را دادی و در این راه منتظری را نیز دور زدی. تو که از عدالت اسلامی حرف می زدی و حضرت علی را مولا می دانستی؟ از کدام فرمان علی پیروی کردی؟ او که عایشه را با کرامت بدرقه کرد (پس از جنگ جمل) و دستور بازداشت زبیر را نداد. اما تو چرا دیوانه وار همه را به کشتن گرفتی؟ به کجا چنان شتابان می تازیدی- یادت رفته بود که استاد محمد تقی شریعتی به شما گفته بود آیت الله زیاد تند نرفته و عاقبت را در نظر داشته باش؟ یک رژیم مردمی و اسلامی، با آن همه نیروی بسیجی و پاسدارش، چرا باید از مردمش وحشت زده و هراسان باشد. شما که تمام قدرت اجرائی و فرهنگی و رسانه ای و دولتی و نظامی را در اختیار داشتی. از چه وحشت بِرِت داشته بود؟ چه توطئه ای در کار بود؟

آری با تو اخلاق و عرف و عرفان نیز مرد. دزدی و فحشاء و چپاول و غارت و اختلاس و بی حرمتی در ایران بیداد می کند و روزی نیست که وارثانت، سر بیشتر چاپیدن مردم، یقه یکدیگر را نگیرند. از رئیس جمهورت گرفته تا “مقام رهبری” همگی در این فساد و ننگ اخلاقی شریکند. آری با تو انسانیت و شفقت و جوانمردی از بین رفت. تو الله را قربانی و ایمان را سوزانده و اسلام را نابود کردی. زن را ملعبه دست ملا و مرد را مداح و جیره خوار حکومت کردی. با تو عشق مرد و نفاق لانه باز کرد و خیانت جوانمردی شد و جوانمردان بالای دار رفتند. با تو اندیشه و دگربودن و دگر اندیشیدن و رأی و نظر و استقلال همه در پستو زندانی شدند. اما رندان و پلیدان و مفلسان و خبرچیننان و “بوزینگان” و قداربندان حاکم شدند.

درد زیاد و ماجرا بس فراوان است و نمی توان در این صفحات کم از عمق خیانت و جنایتی که تو و وارثانت انجام داده اند گفت و نوشت. سینه تک تک ایرانی پر از این ماجراهاست و خدا نیز شاهد و باقی و شنونده و قاضی است.

پانویس ها:

۱ـ عصر بلند گرائی، ترجمه پرویز داریوش، انتشارات فرانکلین، ۱۳۴۵، ص ۱۸۵

۲ـ (امام خمینی (ره)، ج۵: ۳۸۷).،

http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=42265

۳ـ  (امام خمینی (ره)، ج۵، ۸۱)،

http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=42265

۴ ـ (امام خمینی (ره)، ۱۳۶۲: ۷۴-۷۳).-

http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=42265

۵ـ ولایت فقیه( حکومت اسلامی)،روح‌الله الموسوی الخمینی، بی‌نا، بی‌تا‌، ص ۵۸- نقل از

http://enghelab57. wordpress.com

۶ـ همان

۷ـ سایت جماران، http://jamaran.ir/fa/NewsContent-id_23360.aspx

۸ـ گردهمایی ائمه جمعه،۸/۱۱/۷۷ http://enghelab57. wordpress.com

۹ـ صحیفه امام، ج ۲۰، ص ۱۷۰، http://marifat.nashriyat.ir/node/504

۱۰ـ صحیفه نور،- http://www.tebyan-ardebil.ir/description.aspx?id=5996

۱۱ـ همان

۱۲ـ همان

۱۳ـ ولایت فقیه خمینی، انتشارات امیر،بهار ۱۳۶۱،ص ۱۶

۱۴ـ همان

۱۵ـ صحیفه نور،- http://www.tebyan-ardebil.ir/description.aspx?id=5996

۱۶ـ همان

۱۷ـ وصیت نامه خمینی- http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=

۱۸ـ همان

۲ آذر ۱۳۹۱

* دکتر رضا راهدار، دکترای علوم مهندسی، نویسنده و پژوهشگر سیاسی- اجتماعی ایران و متخصص مهندسی سیستم ها و مخابرات و ارتباطات سیستم دفاعی و هوانوردی است. او از سال های ۵۰ تاکنون درگیر مبارزات سیاسی- اجتماعی ایران بوده و صدها مقاله و نوشته دارد. راهدار در سال ۶۱ ایران را ترک اجباری کرده و در کانادا و آمریکا زندگی کرده است. او اکنون در مهندسی سیستم ها در صنایع هوانوردی و ارتباطات هواپیمائی کار می کند. راهدار همچنین عضو هیئت علمی دانشگاه هوانوردی امبری- ریدل است.