شماره ۱۲۰۳ ـ پنجشنبه ۱۳ نوامبر ۲۰۰۸

«رویای من این است که چهار فرزند کوچکم روزی در کشوری زندگی خواهند کرد که آنها را نه به سبب رنگ پوست که با درون مایه ی شخصیت شان داوری خواهد کرد.

این امید ماست . . . با این باور ما خواهیم توانست از کوههای ناامیدی سنگ امید بتراشیم. با این باور خواهیم توانست کشورمان را به همنوایی زیبایی از برادری بدل کنیم. با این باور خواهیم توانست با هم کار کنیم، با هم دعا کنیم، با هم مبارزه کنیم، با هم به زندان رویم، با هم از آزادی دفاع کنیم، مطمئن از این که سرانجام روز آزادی مان فرا خواهد رسید؟»

مارتین لوتر کینگ


شد. انتخاب شد. سرانجام پس از یک کارزار انتخاباتی طولانی، نفس گیر و پر هزینه، آقای باراک حسین اوباما در روز چهارم نوامبر بر رقیب جمهوری خواه خود پیروز شد و از روز بیستم ژانویه ۲۰۰۹ به عنوان نخستین سیاهپوست ـ یا نیمه سیاهپوست ـ بر مسند ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا خواهد نشست. کارزار انتخاباتی آقای اوباما طولانی و نفس گیر بود، زیرا از آغاز آن در مرحله مقدماتی، در گزینش نامزد حزب دمکرات تا پیروزی روز چهارم نوامبر، حدود ۲۱ ماه به درازا کشید. این کارزار پر هزینه ترین کارزار انتخاباتی ایالات متحده آمریکا نیز بود و نزدیک به ۵ میلیارد دلار در آن هزینه شد که سهم بیشتر آن را حزب دمکرات آقای اوباما داشت.

اگر از منظر نژادی به پیروزی آقای باراک اوباما نگاه کنیم، می توان آن را رویدادی شگفت انگیز نامید. این که یک سیاهپوست کنیایی تبار در جامعه ای چون آمریکا ـ که تا همین نیم قرن پیش سیاهان حتی حق سوار شدن در اتوبوس سفیدپوستان یا غذا خوردن در رستوران آنان را نداشتند ـ به کاخ سفید راه یابد، رویدادی است که می توان آن را حتی فراتر از فروریزی دیوار برلین نامید. می گویم “فراتر” زیرا فروریزی دیوار برلین با وجود مفهوم نمادین آن، یک تخریب فیزیکی و مادی بود در حالی که انتخاب یک سیاهپوست به ریاست جمهوری قدرتمندترین نظام سیاسی ـ اقتصادی و نظامی دنیا، نشانگر فروریزی دیوارهای پیشداوری، تبعیض نژادی و برتری طلبی است.

پیروزی چشمگیر باراک اوباما امواج بزرگی از امید، خوشبینی ـ حتی خوشباوری ـ و شادی و شعف در آمریکا و در سراسر دنیا برانگیخت. در آمریکا، بیش از ۶۲ درصد از شهروندان دارای حق رای به پای صندوق ها رفتند و رکورد صد ساله ی شرکت در انتخابات را شکستند. در سطح دنیا، بیشتر واکنش ها به انتخاب آقای اوباما نشان از امید و خوشبینی دارند: آقای محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین، گفت: “ما امیدواریم عملکرد رئیس جمهوری جدید به مراتب از دولت فعلی بهتر باشد و انتظار داریم که تغییر و تحولات گسترده ای صورت گیرد. ما همچنین امیدواریم که رئیس جمهوری جدید، صلح را برای ما به ارمغان آورد.”

گوردون براون، نخست وزیر انگلستان هم گفت که: “خود نیز دارای همان ارزش هایی است که باراک اوباما به آنها اعتقاد دارد.” دیوید کامرون، رهبر حزب محافظه کار انگلیس نیز گفت: “اوباما نخستین فرد از نسل رهبرانی است که جهان سالهاست به آنها نیاز دارد. کسانی که تغییر ایجاد خواهند کرد.”

فوزی برهوم سخنگوی سازمان حماس نیز انتظارات سازمان خود را از باراک اوباما چنین بیان کرد:”حماس از اوباما می خواهد از مسئله فلسطین حمایت کند یا دست کم از اشغالگران اسرائیلی جانبداری نکند.”

سخنگوی وزارت خارجه اسرائیل نیز در واکنش به انتخاب باراک اوباما گفت:”روابط اسرائیل و امریکا به پیشواز آینده ای روشن می رود.”

هوشیار زیباری، وزیر امور خارجه عراق هم چنین اظهار نظر کرد: “دولت عراق از انتخاب مردم آمریکا استقبال کرده و به آن احترام می گذارد و به نظر ما تغییر زیادی در سیاست آمریکا در قبال عراق ایجاد نخواهد شد . . . سیاست خارجی آمریکا نتیجه استراتژی های ثابتی است که تغییر ناگهانی در آن به وجود نخواهد آمد.”

حامد کرزای، رئیس جمهوری افغانستان نیز گفت: “جهان وارد دوره جدیدی شده است.”

خوزه مانوئل باروسو، رئیس کمیسیون اروپا هم گفت:”اکنون زمان آن رسیده است که تعهدات میان اروپا و آمریکا احیا شود. ما نیازمند ایجاد تعهدات در بحران های کنونی و به دست آوردن فرصت های تازه هستیم.”

کوین راد، نخست وزیر استرالیا نیز گفت:”او توانست رویای مارتین لوتر کینگ رهبر سیاه پوستان آزادی خواه آمریکا را محقق سازد.”

و سرانجام، اموای کیباکی، رئیس جمهوری کنیا نیز روز پنجشنبه ۶ نوامبر را به خاطر انتخاب اوباما تعطیل رسمی اعلام کرد.

وجه مشترک همه این اظهارنظرهای متضاد و متناقض این است که به قول مولانا “هر کسی از ظن خود” یار او شده و شعار انتخاباتی او: دگرگشت (تغییرChange=) را به میل و دلخواه خود تعبیر و تفسیر کرده است. آیا آقای اوباما خواهد توانست به همه این انتظارات متناقض پاسخ مثبت دهد؟! چنین امری اگر محال نباشد، بسیار، بسیار دشوار خواهد بود.

شاید واقع بینانه ترین اظهارنظر را بتوان ازآن آقای هوشیار زیباری، وزیر امور خارجه عراق دانست که گفت: “سیاست خارجی آمریکا نتیجه استراتژی های ثابتی است که تغییر ناگهانی در آن به وجود نخواهد آمد.”

انتخاب آقای باراک اوباما، در ایران نیز واکنش های متفاوتی برانگیخت. آقای محمود احمدی نژاد، رئیس جمهوری منتخب شورای نگهبان، برای نخستین بار در سی سال گذشته، پیام تبریکی (که بیشتر موعظه و نصیحت بود تا تبریک) برای رئیس جمهوری منتخب آمریکا فرستاد. در این پیام آمده است: “از این که توانستید آراء اکثریت شرکت کنندگان در انتخابات را به خود جلب کنید تبریک می گویم.” تا اینجای پیام مثبت و شیرین است، اما آقای احمدی نژاد فرصت نمی دهد که باراک اوباما این شیرینی را در کام خود حس کند: “امیدوارم جنابعالی با ترجیح مصالح حقیقی مردم و انصاف و عدالت بر تقاضاهای سیری ناپذیر اقلیتی خودخواه و ناصالح، از فرصت خدمت، حداکثر استفاده را به عمل آورید و نام نیکی از خود به جای بگذارید.”

حد و مرز موعظه و توصیه های آقای احمدی نژاد به همین جا محدود نمی ماند و از آقای اوباما می خواهد که رفتار دولت کنونی آمریکا در دوره ریاست جمهوری او دگرگون شود و به “رفتاری مبتنی بر عدالت و احترام به حقوق انسانها و ملتها، دوستی و عدم دخالت در امور دیگران تبدیل گردد و دایره دخالتهای دولت آمریکا به مرزهای جغرافیایی آن کشور محدود شود”!

آقای احمدی نژاد، به عنوان یک واعظ غیرمتعظ ـ که بارها تکرار کرده که دارد خود را برای مدیریت جهان آماده می کند ـ طبعا به این پرسش پاسخ نخواهد داد که آیا خود او نیز حاضر است که دایره دخالت هایش “به مرزهای جغرافیایی آن کشور محدود شود” و از دخالت در لبنان و عراق و افغانستان و فلسطین و یمن و . . . دست بردارد؟!


باراک اوباما در نخستین کنفرانس مطبوعاتی پس از پیروزی خود، با بی اعتنایی تلویحی ـ که تفاوت چندانی با واکنش جرج دبلیو بوش به نامه ای که احمدی نژاد به او نوشته بود نداشت ـ به پیام به اصطلاح تبریک احمدی نژاد واکنش نشان داد. به گزارش بی بی سی، رئیس جمهوری منتخب آمریکا شامگاه جمعه ۷ نوامبر، در نخستین کنفرانس مطبوعاتی خود رژیم تهران را به تلاش برای دستیابی به سلاح هسته ای و حمایت از سازمانهای تروریستی متهم کرد و گفت:”دستیابی رژیم تهران به سلاح هسته ای غیرقابل قبول است. این رژیم همچنین باید حمایت از سازمان های تروریستی را متوقف کند.”

باراک اوباما

آقای احمدی نژاد در موعظه و نصیحت رئیس جمهوری جدید آمریکا تنها نیست. بنابر گزارش تارنمای حکومتی جهان، در تاریخ ۱۰ نوامبر، شبکه تروریستی القاعده نیز با صدور بیانیه ای در مورد پیروزی باراک اوباما، که از پایگاههای الکترونیکی این شبکه منتشر شد اوباما، دولتش و دیگر سران دولتهای غربی را به اسلام دعوت کرد!

تبریک موعظه آمیز آقای احمدی نژاد در ایران واکنش های متفاوتی برانگیخت. روزنامه جمهوری اسلامی، که سید علی خامنه ای صاحب امتیاز آن است، کار احمدی نژاد را “اقدامی مطالعه نشده” دانست: “ارسال پیام تبریک رئیس جمهوری اسلامی ایران به اوباما به مناسبت انتخاب وی به عنوان رئیس جمهوری آمریکا موجب تعجب محافل داخلی شد.” روزنامه اصولگرای رسالت، به عکس به دفاع از احمدی نژاد پرداخت: “ارسال پیام احمدی نژاد قابل دفاع است، چون ایشان سعی کرده است حداقل امیدواری ها به “تغییر” در سیاست خارجی آمریکا، بویژه در منطقه خاورمیانه را به عنوان یک فرصت قلمداد نماید.” روزنامه همشهری کار احمدی نژاد را “کاری خلاف عرف سیاسی جمهوری اسلامی در طول ۳۰ سال گذشته” نامید و روزنامه اصلاح طلب اعتماد به تمجید از اقدام احمدی نژاد پرداخت و در نوشتاری با عنوان “شکست تابو در یک پیام تاریخی” نوشت: “ارسال پیام تبریک یک رئیس جمهوری اصولگرای ایرانی به رئیس جمهوری دمکرات آمریکا . . . اقدامی ساختارشکنانه در روابط خصمانه دو کشور محسوب می شود.”

از این کنش و واکنش های ضد و نقیض ـ و غالبا بریده از واقعیت ـ که بگذریم و با فروکش کردن تدریجی امواج شور و شعف و هیجان ناشی از غلیان احساسات، این پرسش به ذهن می آید که: آیا به راستی انتخاب آقای باراک اوباما به ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا رویدادی شگفت انگیز و خارق العاده است؟!

به نظر نگارنده، به چند دلیل، پاسخ این پرسش منفی است. نخست به این دلیل که آقای اوباما چهل و چهارمین رئیس جمهوری آمریکا است. در این ۴۴ انتخابات، تنها دو یا سه بار رخ داده است که حزب های جمهوریخواه یا دمکرات ۳ نوبت پی در پی در انتخابات برنده شوند. دو مورد آن نیز مربوط به دوره های حساس انتخاب فرانکلین روزولت ـ جنگ جهانی دوم ـ و انتخاب رونالد ریگان و جرج بوش پدر ـ فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ـ بوده است. به این ترتیب، با منطق ریاضی حساب احتمالات، حزب جمهوریخواه ـ صرف نظر از عملکرد بد جرج دبلیو بوش ـ تنها ۴ تا ۷ درصد شانس برنده شدن در انتخابات اخیر را داشت و بنابر این انتخاب آقای اوباما به هیچ وجه رویداد شگفت انگیزی نیست.

دلیل دوم، کاربرد ماهرانه فن بازاریابی سیاسی توسط حزب دمکرات است. در بازاریابی سیاسی، که یکی از شاخه های فن پیشرفته بازاریابی است، یک سیاستمدار یا برنامه سیاسی هم مانند یک “فرآورده” که به بازار مصرف عرضه می شود است و از همان قواعد پیروی می کند. در فن بازاریابی، بیش از آن که نیاز واقعی مصرف کننده مطرح باشد، ایجاد و تحریک کاذب نیاز مهم و مطرح است. ایجاد و تحریک نیاز کاذب نیز به عواملی چون کیفیت فرآورده، بسته بندی، گستردگی شبکه توزیع و فروش، تبلیغات و بویژه شعار تبلیغاتی مناسب و هوشمندانه نیاز دارد. باید پذیرفت که آقای اوباما بیشتر این عوامل را در خود داشته و حزب دمکرات نیز در عرضه آنها با توانایی عمل کرده و بنابر این موفقیت “فرآورده” در بازار مصرف جای شگفتی ندارد!

دلیل سوم وقوع بحران یا فاجعه مالی ـ اقتصادی در ماههای اخیر در آمریکاست که عملا همان شانس ۴ تا ۷ درصدی پیروزی ـ بنابر حساب احتمالات ـ را نیز از نامزد حزب جمهوریخواه گرفت و پیروزی آقای اوباما را تسجیل کرد.

و سرانجام، دلیل چهارم ـ که شاید مهمترین دلیل باشد ـ توجه به ماهیت ساختار نظام سیاسی آمریکا است. در نظام دو حزبی آمریکا، عملا جایی برای وقوع رخداد شگفت انگیز و خارق العاده وجود ندارد، زیرا ناگزیر سرانجام برنده انتخابات نامزد این یا آن حزب است. عیب بزرگ نظام دو حزبی ـ که از جهاتی بی شباهت به نظام های تک حزبی نیز نیست ـ این است که به مرور زمان مواضع آن دو حزب به یکدیگر نزدیک می شوند. کسانی که مناظره های تلویزیونی چند ماه اخیر جان مک کین و باراک اوباما را با دقت دنبال کرده اند، می دانند که من از چه سخن می گویم. واقعیت تلخ این است که نظام سیاسی کنونی آمریکا بی شباهت به نظام ولایت مطلقه فقیه نیز نیست. جای “ولی فقیه” را با مثلا “وال استریت” ـ به عنوان نماد سرمایه داری آمریکا ـ عوض کنید، آیا اگر آن را “ولایت مطلقه سرمایه” بنامیم، خیلی از واقعیت به دور افتاده ایم!؟

در چنین نظامی، حتی اگر بزرگترین و پیشرفته ترین دمکراسی دنیا نیز باشد، حق و سهم اثرگذاری مردم ناگزیر محدود به این است که غالبا بین بد و بدتر یکی را برگزینند. نظامهای چند حزبی مانند کانادا، آلمان، فرانسه، اسرائیل و . . . این مزیت نسبی را دارند که مردم در آنها از قدرت اثرگذاری بیشتری برخوردارند و می توانند با بازی کردن با احزاب گوناگون از طریق آرا خود، دولتها را به پیروی کم و بیش از خواسته های خود وادارند. در آمریکا تاکنون، به دلیل آنچه که نام آن را “ولایت مطلقه سرمایه” نهادم، مردم موفق به سازمان دهی حزب های نیرومند و اثرگذار سوم، چهارم و . . . نشده اند و کوشش هایی که در این مورد شده، بیشتر محدود به اقدامات فردی کسانی چون “راس پرو” و “رالف نیدر” بوده که طبعا راه به جایی نبرده است.

عامل سیاه پوست یا نیمه سیاه پوست بودن آقای باراک اوباما را ـ که من خود برای آن ارزش نمادین بسیار قائلم و به همین دلیل این نوشتار را با بخش هایی از سخنرانی مارتین لوتر کینگ آغاز کردم ـ از معادله فاکتور بگیریم. اگر گرد و غبار ناشی از تبلیغات بازاریابانه از یکسو و احساس نیاز غریزی بیشتر مردم به عوض شدن وضع نابسامان کنونی از سوی دیگر، مانع دید نشود، می توان به راحتی و روشنی دید که شرایط امروز جامعه امریکا شباهت های بسیار با هفته اول پس از چهارم نوامبر ۱۹۹۲، یعنی انتخاب بیل کلینتون دارد. همان شور و شوق و هیجان عمومی، همان رئیس جمهوری برگزیده ی جوان و خوش تیپ و کاریزماتیک و همان امید و آرزوهایی که نه تنها برآورده نشدند، بلکه ۸ سال بعد به راهیابی جرج دبلیو بوش به کاخ سفید واشنگتن انجامید!

با چنین دیدی، راه برای این پرسش باز می شود که آیا به راستی انتخاب آقای باراک اوباما یک دگرگشت (تغییر) است یا برگشت به ۱۹۹۲؟!


shahbaznakhai@live.ca