جراح ایرانی معرف “روش داوینچی” در جامعه ایرانی آمریکا

روز جمعه ساعت ۱۱:۳۰ بیمارستان Methodist در ریچاردسون. به محض ورود به واحد ۳۰۵ در طبقه سوم ساختمان جنب پارکینگ ملاقات کنندگان،  با خانم مهربانی روبرو می شویم که به زبان فارسی به ما خوش آمد می گوید. منتظر می شویم تا با این پزشک موفق ایرانی دیداری داشته باشیم. سالن انتظار پر است از هموطنانی که قشنگ ترین لحظات زندگی شان را آن جا تجربه می کنند، خبر حضور یک عضو جدید در خانواده، خبر سلامتی یک دختر یا یک پسر که در آینده به خانواده می پیوندد، و یا کودکی که تازه آمده و سالم و زیبا به شما می خندد. محیط شادی که علیرغم تمام گرفتاری های بیرون، زندگی در آن به زیبایی جریان دارد. صدای آشنای جغجغه آویخته بر بالای ننو، هنوز در گوش های ما طنین می اندازد و غرق در دنیای کودکی دقایق را پشت سر می گذاریم تا نوبت به ما می رسد. ما که بیمار نه، ولی مشتاق شنیدن داستان زندگی زنی هستیم که پیش از این آوازه شهرتش را در غرب کشورمان شنیده بودیم. فرشته ی سفیدپوش شهرستان کنگاور در سال های ۷۴ تا ۷۶  که بسیاری از جوانان ۱۶-۱۷ ساله شهر هنوز مادرخوانده خود را خوب به یاد می آورند.

***

فریبا دومین فرزند خانواده پژوهی از همان کودکی با پشتکار زیاد تحسین آشنایان و دوستان را بر می انگیخت. پاسخ این دانش آموز خوب و درس خوان به سئوال همیشگی درس انشاء که “می خواهید در آینده چه کاره شوید؟”در دوران دبستان یک چیز بود: “معلم”. خاطره خوب معلم کلاس اول، او را شیفته این شغل کرده بود. اما او در تابستان پیش از شروع دوران راهنمایی با یک معجزه روبرو شد. تزریق جادویی چیزی به نام پنسیلین، دخترک را از شر گلودردهای دائمی نجات می داد و انسان معجزه گر کسی نبود بجز “دکتر…” و به این ترتیب پاسخ او به سئوال قدیمی تغییر کرد و به دنبال آن زندگی فریبا پژوهی نیز شکل تازه ای گرفت. در این زمان موفقیت عموهای فریبا و قبول شدن آن ها در رشته های پزشکی، هم انگیزه او را دو چندان کرد و هم زمینه آشنایی اش را با منابع درسی این رشته فراهم کرد، به طوری که او در دوران دبیرستان مطالعه کتاب های فیزیولوژی دانشگاهی را شروع کرد. در سال ۱۳۶۳ با معدل ۳۸/۱۹ دبیرستان را به پایان رساند و همان سال با قبولی در رشته پزشکی وارد دانشگاه ملی (شهید بهشتی) شد. نمرات بالا و موفقیت هایش در دوران دانشگاه سبب شد که بتواند جزو ۱۰ درصد دانش آموزانی باشد که قبل از پایان دوره هفت ساله و نیز گذراندن طرح خارج از مرکز، امتحان رزیدنتی را بگذراند.

دکتر فریبا پژوهی در دفتر کارش

فریبا پژوهی ابتدا با شک و حتی اکراه، دوره رزیدنتی زنان و زایمان را آغاز کرد. او این رشته را پراسترس و همراه با بیخوابی های بسیار می دانست و از این رو تمایل چندانی به این رشته تخصصی نداشت و با خود شرط کرده بود در صورت نارضایتی بلافاصله تغییر رشته بدهد. ولی یک موضوع باور نکردنی سبب موفقیت بیشتر او و علاقمندی وی شد: انگشتان بلند و لاغر. بله آناتومی دست دکتر جوان باعث شد که جراحی های سخت و زایمان های مشکل را به راحتی انجام دهد و بیماران از معاینه های او رضایت کامل داشته باشند. بدین ترتیب یک ویژگی خدادادی وی را در ادامه همان رشته تخصصی که شروع کرده بود، مصمم تر کرد.

 

مهاجرت اول: از تهران به کنگاور**

سال ۱۳۷۴ دکتر فریبا پژوهی متخصص و جراح زنان و زایمان، برای گذراندن طرح خارج از مرکز و به عنوان عضو هیئت علمی دانشگاه کرمانشاه به شرقی ترین شهرستان استان اعزام می شود- کنگاور- همجواری با معبد آناهیتا فرشته و نگهبان آب و فراوانی و زیبایی و البته باروری در نزد ایرانیان قدیم، بی حکمت نبود، و این دختر جوان، همچون الهه باستانی سرزمینش به یار و مونس مردم زجرکشیده و دردمند آن خطه بدل می شود.

او تنها متخصص بیماری زنان در آن منطقه بود و به همین خاطر تمام روزهای هفته به جراحی و یا درمان بیماران در مطب می گذشت. چاره ای نبود اگر او تقبل نمی کرد باید بیماران حداقل ۸۰ کیلومتر را طی می کردند تا به پزشک و مرکز درمانی دیگر برسند. امکان خطر برای بیماران بسیار زیاد بود و او که علیرغم جوانی به تعهدات رشته ی پزشکی کاملا واقف بود کسی را از مطب خود نمی راند. این موضوع البته باعث مهارت فوق العاده او در انجام اعمال جراحی های سخت و دشوار شد. خاطرات این دوران هم بیانگر کار طاقت فرساست و هم یادآور لحظات لذت بخشی که از کمک به همنوعان به ایشان گذشته است.

او علاوه بر پزشک، محرم اسرار زنان شهر بود و از اختلافات خانوادگی تا روابط پنهانی و عاشقانه جوانان کاملاً با خبر بود و در جای جای کوی و برزن باید نسخه می نوشت، یا دردمندی را از شر بیماری اش رها می کرد. وظیفه دیگر او در این دوران شرکت در یک طرح کنترل جمعیت در منطقه بود که با دردسرهای زیادی همراه بود. بستن لوله های رحم ۵۰-۴۰ نفر از زنان شهر در روز، بی دردسر هم نبود! نیاز به مجوزهای محلی و تابوشکنی هایی داشت که فقط از عهده خانم دکتر جوان برمی آمد. ملاقات با امام جمعه شهر و متقاعد کردن او، صحبت با ریش سفیدان و خاله خانم های آبادی و هر کسی که سمتی عرفی و شرعی داشت، مشکلات کار را چندین برابر می کرد.

سرانجام بعد از دو سال به تهران برگشت و در بیمارستان های مختلف مشغول  به کار شد: بیمارستان های نیروی هوایی، سوم شعبان و تهران پارس در پایتخت و مسئولیت بخش زنان و زایمان بیمارستان سجاد شهریار.  اینها ۱۰۰ ساعت در هفته وقت او را می گرفت و به قول خودش تمام هفته ها با کار از بیمارستانی به بیمارستان دیگر به هم وصل می شدند، بدون هیچ استراحت و تعطیلی تا این که بیماری سخت مادر خانواده را مجبور به ترک وطن می کند.

مهاجرت دوم:  از تهران به دالاس

سال ۱۳۸۲ بیماری سخت مادر و کمیابی دارو باعث مهاجرت به آمریکا شد و مقصد ایالت تگزاس و شهر دالاس بود. چاره ای نبود و باید خانواده را همراهی می کرد. این سفر برای دکتر جوان پر از دلهره بود. ورود به محیطی جدید، پر از جذابیت و تازگی و از سوی دیگر جایی که باید دوباره از سرخط رزیدنتی شروع می کرد.

تسلط نداشتن به زبان انگلیسی هم مشکل دیگری بود که باید حل می شد. ۶ ماه تحصیل در کالج زبان و در عین حال درس دادن به همکلاس های ضعیف تر و گذراندن امتحان تافل اولین اقدام در خارج از کشور بود. قدم بعدی گذراندن۳ مرحله امتحانات USMLE بود که اگر با موفقیت همراه می شد تازه باید برای پذیرش رزیدنتی به جاهای مختلف درخواست فرستاده می شد.

دکتر پژوهی خاطرات آن دوران را این گونه شرح می دهد: “سال اول به دلیل بیماری مادر اصرار داشتم در دالاس بمانم و یک تصور اشتباه که حتما سوابق کاری و نمرات بالا در امتحانات شرایط لازم برای پذیرش من را فراهم خواهد کرد، باعث شد آن سال موفق نشوم و به دنبال این موضوع برای گذراندن یک دوره Observation در دانشگاه لوییزیانا به آنجا رفتم. همزمان با حضور من توفان ویرانگر کاترینا اتفاق افتاد، حادثه ای که در کنار مصیبت ها و مشکلاتش درس بزرگی به من داد. زمانی که در آن منطقه گرفتار شدم و باید منتظر هلیکوپتر نجات می ماندم، مشاهده مردمی که بی خانمان می شدند و عزیزانشان را از دست می دادند و باز برای زندگی تلاش می کردند برای من که در آن روزها کاملا ناامید شده بودم و با افسردگی دست و پنجه نرم می کردم بسیار آموزنده بود. تلاش مردم برای کمک کردن به همدیگر و نیز برای ادامه زندگی، نوری را در قلبم روشن کرد و به این نتیجه رسیدم که پزشکی و طبابت تنها راه ادامه زندگی من نیست و اگر نتوانم به شرایط قبل از مهاجرت برگردم باید راه های دیگر را امتحان کنم. به هرحال با رسیدن گروه های امداد نجات پیدا کردیم.”

دکتر فریبا پژوهی از پزشکان موفق ایرانی در دالاس

سرانجام دانشگاه سین سیناتی به دکتر پژوهی برای گذراندن دوره رزیدنتی پذیرش داد و به این ترتیب تجربه های سال قبل، این بار در محیطی جدید تکرار شد. در همان هفته های اول، مهارت این پزشک ایرانی بر همه ی همکاران و استادان آشکار شد و فرصتی را برای او فراهم کرد که در حین گذراندن دوره، بیشتر تمرکز خود را معطوف به روش تازه ای در جراحی کند که با همکاری روبات ها انجام می شد و به بیماران بسیار کمک می کرد تا دوره نقاهت کوتاه تر و عوارض جراحی کمتری داشته باشند. جراحی داوینچی! علت این نامگذاری را جویا شدم و دکتر پژوهی توضیح داد: “لئوناردو داوینچی در واقع اولین و ابتدایی ترین روبات را طراحی کرد و ساخت. نام این نوع جراحی که با کمک روبات های بسیار پیشرفته و دقیق انجام می شود از نام او که همه به خاطر لبخند معروف بانوی ژوکوند می شناسیمش، گرفته شده است.” وی در ادامه می گوید: “در این کشور به دلیل فعالیت زیاد خانم ها و محدودیت مرخصی های درمانی همه ترجیح می دهند سریع به سرکار برگردند در نتیجه تمامی پزشکان تمایل به انجام جراحی هایی دارند که دوران نقاهت را به حداقل می رساند و از لحاظ ظاهری هم کمترین اثر را روی بدن بیمار به جا می گذارد. به همین دلیل ابتدا لاپراسکوپی و امروزه عمل های جراحی روباتیک که از شیوه پیشین ظریفتر است و پزشک بدون نیاز به دیگران قادر به انجام آن است، بسیار مورد استقبال پزشکان و بیماران قرارگرفته و روز به روز رایج تر می شود. یکی از مزایای این نوع جراحی برای بیمارانی که عمل های جراحی بسیار سختی را پشت سر می گذرانند، آمادگی آنها به بازگشت به کار، تنها بعد از دو هفته است که به نوعی معجزه شباهت دارد. در ضمن استفاده از دوربین های بسیار ظریف و قوی در این دستگاه ها، این امکان را برای پزشکان فراهم می کند که با دقت بیشتر نقاطی از بدن را ببینند که ممکن است غده های سرطانی در آنجا رشد کرده و با چشم غیرمسلح قابل دیدن نباشند . این روش حتی در همه نقاط آمریکا و اروپا هم هنوز به طور فراگیر انجام نمی شود.

آیووا مقصد بعدی دکتر پژوهی است. زندگی در آیووا و در میان کشاورزان ساده روستایی، تداعی کننده خاطرات کنگاور است. در اینجا او دوباره با تجربه ای تازه روبرو می شود،آمیش ها*.

برخی از پیروان فرقه آمیش کماکان بر اساس روش‌های قدیمی نیاکان‌شان زندگی می کنند مانند استفاده از اسب برای کشاورزی و حمل و نقل، روش پوشش سنتی و ممنوعیت استفاده از برق و تلفن در خانه. آمیش‌ها به ارتش نمی‌پیوندند، از مزایای تامین اجتماعی بهره نمی‌گیرند، بیمه نمی‌شوند و هیچگونه کمک مالی دولت را نمی‌پذیرند. این طرز فکر در شیوه درمان آن ها نیز تاثیر می گذارد و دکتر پژوهی این بار با زنانی روبروست که از دریافت داروی ضد درد در هنگام زایمان پرهیز می کنند. آن ها هیچ شکایتی ندارند و همه چیز را همان طور که اتفاق می افتد می پذیرند. مواجه شدن با این مردم او را به یاد دوستان و بیمارانش در کنگاور می اندازد و نجابت مردمی که نه به دلیل تابع فرقه ای خاص بودن، بلکه براساس ایرانی بودن، سال ها در روستاهای کشورش شاهد بوده است.

دوران زندگی در سین سیناتی با برقراری رابطه عاطفی با مردی همراه می شود که اکنون همسر اوست. سرانجام ازدواج خانم پژوهی را به دالاس برمی گرداند.  جایی که بیماران و مراجعه کنندگان، با مردم کنگاور و آمیش های آیوا بسیار تفاوت دارند. اینجا همه کس و همه چیز در خدمت بیمار است. اینجا بیماران نسبت به بیماریشان آگاهی دارند و این آگاهی باعث می شود که پزشکان نیز هر روز در تلاش باشند تا از آخرین یافته های پزشکی باخبر باشند. با این وجود پزشکان تنها می توانند در نقش مشاور عمل کنند. از امر و نهی به شیوه طبابت ایرانی خبری نیست. رابطه از حالت عمودی به رابطه ای افقی تبدیل می شود. پزشک تمامی جزئیات بیماری و تمامی احتمالات و خطرها را بیان می کند و بیمار تصمیم می گیرد چه چیز به نفع اوست و چه درمانی باید صورت گیرد.

اینجا برای زایمان محدودیت سنی وجود ندارد و شیوه های نوین درمانی احتمال تولد کودکان با سندرم داون آن هم به دلیل سن بالای مادر را به صفر می رساند. نکته جالب در مقایسه اینجا با کشورمان، تعدد چند قلوزایی است. دکتر پژوهی می گوید: “در تمام مدت طبابتم در ایران شاید به زحمت ۵ مورد دوقلو زایی داشتم ولی اینجا همان ماه اول با ۵ مورد مواجه شدم.”

وی تفاوت های ژنی و تعدد نژادها در این کشور را یک دلیل احتمالی این پدیده می داند و اشاره می کند که در اینجا با تمام بیماری هایی که پیش از این فقط در کتاب ها خوانده بود و گمان می کرد ریشه کن شده باشند یا به ندرت در دنیا دیده شوند، روبرو شده است.

از سوی دیگر شیوه های متعدد جراحی و وسایل و امکانات موجود حسرتی را در دل او نسبت به بیمارانش در ایران شعله ور می کند. ازاینکه می بیند در اینجا با یک جراحی ساده و به کاربردن یک پرتز یا “مش”  کم هزینه می تواند بیماری مثل بی اختیاری ادراری را به راحتی از بین ببرد در حالی که بیماران زیادی در کشورش همچنان سال ها از آن رنج می کشند، غمگین می شود.

دکتر فریبا پژوهی برای هموطنانش در آمریکا توصیه بسیار مهمی دارد. او که از تعصبات خشک و عقاید قالبی ایرانیان آگاه است و می داند که والدین با لجاجت از قبول رابطه جنسی فرزندانشان قبل از ازدواج و با افراد مختلف سرباز می زنند، در جایگاه یک پزشک هموطن دلسوز از همه می خواهد که برای تزریق واکسن HPV دخترانشان از  سن ۹ سالگی تا ۲۶ سالگی اقدام کنند. این واکسیناسیون در۳ نوبت و ظرف ۴ ماه، فرزندان ما را در مقابل ۴ نوع ویروس مصون می کند که ۲ نوع آن باعث زیگیل دستگاه تناسلی و ۲ نوع آن باعث سرطان دهانه رحم می شود.

و توصیه او برای دانشجویان پزشکی داخل کشور که قصد ادامه تحصیل در آمریکا را دارند این است که قبل از تخصص در هر رشته ای و همان زمان که مدرک پزشکی عمومی را گرفتند اقدام کنند، زیرا طبق قوانین آمریکا تنها کسانی حق طبابت در این کشور را دارند که دوره رزیدنتی را در آمریکا گذرانده باشند. در ضمن شانس جذب و پذیرش افراد جوان تر بسیار بیشتر است.

دکتر پژوهی معتقد است اگر خود شما و یا یکی از عزیزانتان در شرایطی قرار بگیرید که نیاز به عمل جراحی باشد موظفید درباره موثرترین و بهترین شیوه موجود اطلاعات کسب کنید. او با اشاره به سیستم جراحی داوینچی به بیمارانش اطمینان می دهد که با این روش پزشکان می توانند حتی پیچیده ترین و ظریف ترین جراحی ها را از راه یک برش (شکاف) بسیار کوچک با حداکثر دقت انجام دهند. مزایای این سیستم برای بیماران : درد کمتر، خونریزی کمتر، ترس کمتر، دوره نقاهت کوتاه تر، بازگشت سریعتر به زندگی عادی و در بسیاری موارد بازدهی درمانی بهتر است.

*آمیش یک فرقه مسیحی آناباپتیست است که در سال ۱۶۹۳ به وسیله رهبر منونایتهای سوئیس، یاکوب آمان بنیان نهاده شد. بیشتر آن‌ها در ایالات متحده آمریکا و کانادا زندگی می‌کنند و به چند گروه اصلی تقسیم شده‌اند. آمیش‌ها، بویژه کهن شیوه‌ها، احتمالاً به خاطر پرهیزشان از مظاهر تکنولوژی معروف هستند. معمولاً پرهیزشان از مواردی مانند اتومبیل و برق اشتباه فهمیده می‌شود. آمیش‌ها به تکنولوژی به‌عنوان یک شیطان نگاه نمی‌کنند. آنها دلایل خاص خود را برایپرهیز از برخی فناوری‌ها دارند، به‌عنوان نمونه معتقدند که به کارگیری برق، به استفاده از کالاهایی مانند تلویزیون منتهی می‌شود که می‌تواند سنت زندگی بی‌پیرایه آمیش‌ها را به خطر بیاندازد. اما از انرژی برق در موارد کاربردی دیگر مانند موارد فنی استفاده می‌کنند. به هر حال برخی از خانواده‌های آمیش از برق برای روشنایی و لوازم ضروری خانگی هم استفاده نمی‌کنند و چراغ‌ها و یخچال‌های نفتی را به کار می‌برند. همچنین از برخی وسایل مدرن در کشاورزی بهره می‌برند، اما باز از استفاده گسترده از تکنولوژی در کشاورزی پرهیز دارند. در این مورد، اینطور استدلال می‌کنند که استفاده از این فناوری‌ها، کشاورزان آمیش را به خرید زمین‌های دیگران و زیاده‌خواهی وسوسه می‌کند. همچنین اغلب پرهیز آنها از فناوری تلفن اشتباه فهمیده شده است. آمیش از تلفن بیزار است چرا که مخل جدایی آنها از دنیا است و دنیای بیرون را در خانه می‌آورد. در واقع این پدیده یک ورود بدون اجازه در خلوت و شکستن تقدس خانواده دانسته می‌شود. اما آمیش‌ها با نصب تلفن در خارج از خانه‌ها و استفاده در موارد ضروری مخالفتی ندارند.

در فرهنگ آمیش، ارزش زیبایی در سادگی دانسته می‌شود. لباس ها هرگز نباید وسیله‌ای برای جلب توجه باشند. چاپ هیچ طرحی بر روی لباس مجاز نیست. زنان لباس‌هایی ساده و بلند به رنگ یکدست (مثلا آبی) بر تن می‌کنند. اغلب در خانه از پیشبندهای سفید یا سیاه استفاده می‌کنند. همچنین زنان با توجه وضعیت‌شان، سرپوش‌های سیاه یا سفید بر سر می‌کنند. مردها معمولاً شلوار تیره‌رنگ می‌پوشند و یک جلیقه یا کت تیره بر تن دارند. همچنین بند شلوار، کلاه‌های لبه‌دار حصیری یا نمدی سیاه از دیگر ویژگی‌های پوشش مردان است. مجردها ریش و سبیل خود را می‌تراشند و مردان متأهل ریش خود را بلند می‌کنند، اما سبیل‌شان را می‌تراشند. گذاشتن سبیل به دلیل ارتباط با نظامی‌گری (به طور سنتی) و فراهم کردن فرصت خودپسندی غیرمجاز است. کودکان آمیش تا کلاس هشتم بیشتر درس نمی‌خوانند. چرا که عقیده بر این است که برای آماده کردن بچه‌ها برای سبک زندگی آمیش، همین قدر کفایت می‌کند. تقریباً هیچ آمیشی به دبیرستان یا دانشگاه نمی‌رود. بیشتر گروه‌های آمیش، خودشان آموزشگاه‌های یک اتاقه با آموزگاران آمیش را برای کودکان راه اندازی کرده اند.

**کنگاور در میانه ی راه امروزی همدان- کرمانشاه و بر سر راه تاریخی هگمتانه- تیسفون قرار دارد. ارتفاعات زاگرس میانی، بخش شمال و شمال غرب این دشت وسیع را دربر گرفته است. آب دشت حاصلخیز کنگاور با توجه به بارندگی های مناسب که در سفره های زمینی ذخیره می شود و یا از سراب های فراوان این منطقه تأمین شده در رودخانه های خرم رود، اسدآباد و کنگاور جریان یافته و از به هم پیوستن این رودخانه ها، رود پرآب گاماسیاب تشکیل می شود. این سراب ها و رودخانه های اطراف کنگاور در برپایی و استقرار تمدن های این منطقه نقش اساسی داشته است. فرهنگ و تمدن هشت هزار ساله ی منطقه ی کنگاور جزئی ارزشمند از فرهنگ و تمدن ایران است که بررسی دقیق و عالمانه ی آن می تواند تصویر کامل تری از فرهنگ و تمدن ایران در قرون گذشته ارائه دهد. چنانکه از تحقیقات عرضه شده در کتاب «ایرانشهر» بر می آید کنگاور یا «کنکور» در عصر ساسانی جزئی از استان «ماه» بوده است و صد البته آبادان. پیش از عهد ساسانی هم کنگاور آباد بوده و این مطلبی است که دیرینه شناسی «تپه های گودین» و کاوش «معبد آناهیتا» گواه آن است.